سرويس تاريخ جوان آنلاين: چرخش سازمان موسوم به «مجاهدین خلق» به سوی مارکسیسم، موجد آثار و پیامدهای متنوعی شد که پیدایش «هسته مذهبی» در این تشکل، در زمره آنهاست. در مقالی که پیشروی شماست، پیدایش این پدیده در آن دوره زمانی، مورد بازخوانی و تحلیل قرار گرفته است. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
علایم تغییرات ایدئولوژیک در سازمان موسوم به مجاهدین خلق، در آغاز دهه ۵۰ رخ نمود و بر عرصه سیاست و مبارزه با رژیم پهلوی، تأثیراتی فراوان نهاد. پس از آنکه این سازمان دست به تصفیههای داخلی زد و مخصوصاً پس از کشته شدن مجید شریف واقفی و صمدیه لباف، مرکزیت مارکسیست شده سازمان ناچار شد ادعا کند: صدور حکم اعدام برای تعدادی از اعضا به خاطر سرپیچی از اصول موضوعه تشکیلات بوده، نه اختلافات عقیدتی! سازمان در مورد این دو نفر اطلاعات گزینش شدهای را ارائه کرد و بدین ترتیب موجب اقناع نسبی یا حداقلی جمع باقیمانده شد.
آغاز حیات «هسته مذهبی» درون سازمان!
احمدعلی روحانی از اعضای قدیمی سازمان درباره پیدایش هسته مذهبی مینویسد: عدهای از افراد که سابقاً عضو سازمان بودند، اما نمیخواستند مارکسیست شوند، تشکلی به نام «هسته مذهبی» را تشکیل دادند. این تشکل روابط فعالی با سازمان داشت و از آن کمکهای تسلیحاتی و اطلاعاتی و مالی میگرفت. این هسته از افراد سابق سازمان و عدهای که به تازگی از زندان آزاد شده بودند و در گذشته در روابط تشکیلاتی بودند، تشکیل میشد. برخی از افراد معروف این هسته عبارتند از: محمدصادق، فرهاد صفا، محسن طریقت، محمد اکبری آهنگر، سرور آلادپوش و مجتبی آلادپوش. اعضای این هسته در سال ۵۵ در درگیریها و تعقیب و گریزهای متعدد کشته یا دستگیر یا پراکنده شدند. سازمان مجاهدین با قبول فعالیت هسته مذهبی در واقع میخواست ثابت کند افراد مذهبی را از سازمان اخراج نکرده و آنها با قبول اصول تشکیلاتی سازمان میتوانند درون آن فعالیت کنند. محمد اکبری آهنگر که در سال ۵۰ دستگیر و زندانی شد، پس از سه سال که از زندان آزاد شد، اداره هسته مذهبی را پذیرفت و جزوهای به نام «معرفت و ادراک» را با استفاده از کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم علامه طباطبایی نوشت که نسبت به کتاب «شناخت» سازمان مجاهدین، التقاط کمتری داشت. محسن طریقت و محمدصادق پس از مدتی مارکسیست شدند و بقیه اعضا از جمله خود اکبری آهنگر در طول سالهای ۵۴ و ۵۵ در درگیری با پلیس کشته شدند.
با این همه همزمان با خط آموزشها و مطالعات مذهبی، آموزش متون مارکسیستی - که متون قدیمی و بعضاً جدید بود - جای بیشتری را اشغال کرد. در این دوره، آموزش - عمدتاً - روی کتابهای چه باید کرد (لنین)، تاریخ مختصر حزب کمونیست شوروی (تصویب و تقریر استالین)، مسائل لنینیسم (استالین) و برخی جزوههای مربوط به چین و ویتنام متمرکز شد و تقریباً تمام اوقات فراغت اعضا را پر کرد. از همان اوایل پاییز ۵۲، تقی شهرام، سلسله مقالات یا - صرفاً - طرح سؤالات و شبهاتی را به قصد سست کردن اعتقاد اسلامی اعضا، در نشریه داخلی سازمان (که همه اعضا موظف به مطالعه و آموزش آن بودند) آغاز کرد. چون اولین جزوهای که این مقالات در آن چاپ شد، به دلیل کمبود کاغذ سفید تحریر، روی کاغذ سبز تجارتی چاپ شد، به «جزوه سبز» معروف گردید و نشریات بعدی نیز - به رغم تفاوت رنگ کاغذ - به این نام خوانده شدند. شهرام در این جزوهها، سؤالاتی را همراه با توضیحی مختصر مطرح میکرد که حتی در افراد قویتر مذهبی نیز خلجان و تردید ایجاد مینمود. عجلهای که بخش مارکسیست شده سازمان برای عضوگیری بیشتر داشت موجب گردید روند آموزش اعضا تقریباً تعطیل شود. احمدعلی روحانی در این مورد نوشته است: «سازمان که به جذب نیرو نیاز بسیار داشت، سعی کرد هسته مذهبی را که از اعضای سابق مجاهدین بودند و اینک به طور مستقل فعالیت میکردند، وابسته به خود کند و بر آن نظارت دقیق داشته باشد تا بتواند از این طریق روند عضوگیری را تسریع کند. سازمان با افراد مذهبی روشنفکر رابطه برقرار کرد و با استفاده از بعضی افراد سرشناس سابق خود که قبلاً مذهبی بودند، اما حالا مارکسیست شده بودند، برای جذب روشنفکران مذهبی اقدام کرد. قرار بود روی این افراد کار شود. اگر مارکسیسم را میپذیرفتند، جذب خود سازمان میشدند و اگر قبول نمیکردند، به هسته مذهبی میپیوستند. به این ترتیب سازمان توانست افراد زیادی را جذب کند، اما تمام وقت سازمان صرف این کار شد و دیگر فرصتی برای آموزش باقی نماند.»
کارنامه تغییر ایدئولوژی در زندانها!
تغییر ایدئولوژی سازمان مجاهدین خلق بر جریانها و نیروهای مذهبی داخل زندانها اعم از مجاهد و غیرمجاهد و نیز بر رویدادهای دوران انقلاب و نظام جمهوری اسلامی تأثیرگذار بود. زندانهای سیاسی دوران شاه عبارت بودند از: زندان قزل قلعه، زندان اوین، زندان موقت شهربانی، بندهای سیاسی زندان قصر و قسمتی از زندان قزل حصار. علاوه بر این زندانیان سیاسی را به زندان عادلآباد شیراز و زندان وکیلآباد مشهد هم میفرستادند.
تا قبل از بهار و تابستان ۱۳۵۰ آرامش نسبی بر زندانها حاکم بود و زندانیان سعی میکردند بدون برخورد با مأموران و با آرامش دوره زندان را سپری کنند، اما در سال ۱۳۵۰ ناگهان اوضاع تغییر کرد و مخصوصاً بعد از اعتصابات دانشجویان دانشگاه تهران که عده زیادی از دانشجویان دستگیر شدند، زندانهای سیاسی پر از زندانی شدند. با اعلام خبر اعدام دو نفر از اعضای چریکهای فدایی خلق و ۱۳ مجاهد خلق در آخرین روزهای سال ۴۹، پس از تعطیلات نوروز، اعتصابات و تظاهرات اوج گرفت. از بهمن سال ۱۳۴۱ دیگر پلیس در محوطه دانشگاه تهران حضور پیدا نکرده بود، اما در اردیبهشت ۱۳۵۰ تعداد زیادی از افراد گارد شاهنشاهی به فرماندهی سرهنگ سعید طاهری در محوطه دانشگاه مستقر شدند و علاوه بر ضرب و جرح دانشجویان، عده زیادی از آنها را دستگیر کردند و زندانها بهیکباره از زندانی سیاسی پر شدند. کار به جایی رسید که حتی زندانهای انضباطی مراکز نظامی از قبیل پادگانهای جمشیدیه و عشرتآباد هم تبدیل به زندان سیاسی شدند. شهربانی هم زندانهای موقت شهربانی، قصر و قزل حصار را پر کرد. نخستین گروه دستگیرشدگان جنبش مسلحانه در اوین زندانی شدند و کار آموزش گروهها هم با نظم دقیق و به طور پیگیر در آنجا دنبال شد. به تدریج اعضای گروههای مسلح از زندان اوین به زندانهای قزلقلعه، جمشیدیه و عشرتآباد انتقال داده شدند. عده زیادی از دانشجویانی که در تظاهرات اردیبهشت سال ۵۰ در دانشگاه تهران دستگیر شده بودند، در تشدید فضای انقلابی و کارهای آموزشی در داخل زندانها نقش بسزایی داشتند. از سال ۵۱ با توجه به تعداد زیاد زندانیان سیاسی، عده زیادی از آنها به زندانهای شیراز و مشهد انتقال داده شدند.
رجوی و گروهی که با تغییر ایدئولوژی تمام شده بود
گروه رجوی یا جریانی که به رضا رضایی ختم میشد، در فاصله سالهای ۵۲ تا ۵۷ عملاً وجود نداشت و سازمانی که تحت عنوان مجاهدین خلق فعالیت میکرد، همان دار و دسته تقی شهرام بود که با وجود مارکسیست شدن، هنوز هم از این نام استفاده میکرد. این کار دو دلیل داشت؛ یکی اینکه سازمان قصد داشت تا اعلام علنی تغییر ایدئولوژی همچنان از این پوشش استفاده کند و از کمکهای مالی و تدارکاتی طیف مذهبی جامعه برخوردار شود و ثانیاً بتواند مخالفان خود را سرکوب کند. موج طغیان علیه مرکزیت سازمان مجاهدین، اولینبار از درون جریان تغییر ایدئولوژی داده سر برآورد.
اوجگیری انقلاب اسلامی و فراگیر شدن شور و هیجان انقلابی مردم بعضی از کادرها و نیروهای کیفی سازمان را متوجه وخامت اوضاع کرد و صراحتاً اعلام کردند: تقی شهرام و نوچههایش حق نداشتهاند عنوان قبلی سازمان مجاهدین خلق را به خود منحصر کنند. گروه رجوی و کسانی که خود را میراثدار حنیفنژاد و شریف واقفی میدانستند، تغییر ایدئولوژیک سازمان را «کودتای اپورتونیستهای چپنما» نامیدند. رژیم شاه هم که از ابتدا مجاهدین خلق را مارکسیستهای اسلامی نامیده بود، همچنان آنان را به همین نام خطاب میکرد و جریانهایی، چون مؤتلفه، عناصر مارکسیست شده را مرتد و روند تغییر ایدئولوژی را ارتداد خواندند.
جریان رجوی در اواخر سال ۵۴ و اوایل سال ۵۵ با وضع یکسری اصطلاح مثل بحثهای آموزشی، جریان جدیدی را با انگیزه احیای گذشته سازمان مطرح کرد. مجموعه حرکات و مانورهای سیاسی این گروه با این هدف بود که ادعا کنند رسیدن به آن تحلیلها نتیجه مجاهدتها و تلاشهای عناصر و نیروهای شکنجهدیده وارث حنیفنژادهاست. رجوی در بیانیه ۱۲ مادهای خود میخواست ادعا کند که هر ماده این بیانیه از میان آتش شکنجه و مبارزه و اعدام عبور کرده است. این بیانیه در سال ۵۴ تهیه و به بیرون از زندان ارسال شد. در این بیانیه آمده بود که دشمن اصلی که باید همپای امپریالیسم و حتی مقدم بر آن با او مبارزه کرد «راست ارتجاعی» است که نماینده آن روحانیت و نیروهای آن مسلمانان مبارزی هستند که معتقدند ایراد و اشکال اصلی در قضیه تغییر ایدئولوژی و سازوکار حاکم شدن خط و ربط تقی شهرام، کودتا در سازمان نیست، بلکه ایراد اصلی به ایده اولیه و ایدئولوژی اصلی سازمان و پیروی مجاهدین خلق از مبانی اعتقادی مارکسیسم مربوط میشود و سازمان در اندیشه و آثار خود دچار «التقاط» است و راهی جز انحلال ندارد و اصلاحپذیر نیست. رجوی حرکت دار و دسته مارکسیست شده مجاهدین خلق به رهبری تقی شهرام را مسبب اصلی بروز زودرس یک جریان راست ارتجاعی میداند که تهدید اصلی برای سازمان محسوب میشود.
اعتراف تاریخی گروه رجوی پس از ورود به فاز مسلحانه درباره پیامدهای تغییر ایدئولوژی
تا پیش از آغاز فاز نظامی مجاهدین خلق علیه نظام جمهوری اسلامی، آموزههای رجوی اینگونه تحلیل میشد که خطبندیهای نیروهای مسلمان مبارز در زندان در سالهای تغییر ایدئولوژی است که رجوی را به این تندرویها سوق داده است، اما پس از شروع فاز نظامی دیگر ضرورتی برای پردهپوشی نبود و نشریه «مجاهد» در اردیبهشت سال ۱۳۶۵ در سالگرد مجید شریف واقفی صراحتاً اعلام کرد آثار ضربه جریان تقی شهرام بسیار دامنهدارتر از نابود کردن چند کادر ارزشمند انقلاب بود و سبب شد مرتجعین و در رأس آنها خمینی، یک هیستری شدید راست ارتجاعی را علیه مجاهدین و به تبع آن بر ضد جریانات مترقی و انقلابی به راه بیندازند. در واقع ضربه خائنانه اپورتونیستهای چپ نما باعث شد که خمینی، رهبری انقلاب ضدسلطنتی مردم ایران را به طور کامل برباید و قبضه کند. همین مضمون را رجوی یکبار دیگر در سال ۶۱ به شکل مبهمتری بیان کرده و گفته بود: «از نظر تاریخی، نیروی پشتوانه خمینی، نیروهای عقبمانده و بیرون کشیده شده از اعماق تاریخ جامعه ما بودند. با صبغه خشکاندیشانه، متظاهر، ریاکارانه و فرمالیستی مذهبی، مثل غولی که سالیان سال در بند و به زنجیر کشیده شده بوده و حالا آزاد شده باشد.»، اما همانطور که در اعلامیه ۱۲ مادهای سال ۵۵ آمده، جریان اپورتونیستی و خائنانه چپنما، با متلاشی کردن مجاهدین در یک مقطع، این نیرو را علیه ما برانگیخت، از زیر کنترل نیروی انقلابی خارج کرد و به شدت به ما ضربه زد.
رجوی و سوار شدن بر موج سردرگمی در یک سازمان
به علت سردرگمیهای مستمر در زندان سالهای ۵۴ به بعد، به تعداد وابستگان به سازمان، خط و خطوط وجود داشت. رجوی توانست از این اوضاع آشفته بهرهبرداری مضاعف کند. به این ترتیب که ابتدا خلأ قدرت تشکیلاتی را درون زندان برطرف کرد و سپس به اتکای تئوریهای خودساخته وارد میدان شد، در حالی که حریف و رقیبی هم نداشت. بعد هم با هدف مقدس احیای سازمان متلاشی شدهای که یک آدم از خدا برگشته فرصتطلب به اسم تقی شهرام آن را منحل کرده و هر کسی را هم که میخواسته از موجودیت مذهبی سازمان دفاع کند، شهید کرده بود، خود را به عنوان منجی سازمان معرفی کرد.
عنصر بتوارگی در سازمان مجاهدین خلق عنصری است که در فرقههای ایدئولوژیک اعم از مذهبی و مارکسیستی وجود دارد و در شرایط مساعد فاجعه به بار میآورد. همه کسانی که کار سازمانی کردهاند، اگر درک تشکیلاتی درستی از زمانه خود نداشته باشند، افرادی را در جایگاه بت مینشانند و دستورات تشکیلاتی را وحی منزل تلقی و طوطیوار اجرا میکنند. این اتفاق در بتواره شدن تقی شهرام دیده شد و بعدها به شکل افراطیتر و تراژیکتری در دوره پس از پیروزی انقلاب، در سازمان مجاهدین خلق به اصطلاح مذهبی به رهبری مسعود رجوی جلوه کرد و در زمانی که ارتش به اصطلاح آزادیبخش مجاهدین در عراق مستقر بود و در انقلاب ایدئولوژیک مجاهدین که با ازدواج مسعود رجوی و مریم عضدانلو، همسر مهدی ابریشمچی آغاز شد، به اوج خود رسید و دیدیم که چگونه همه اعضای سازمان این انقلاب به اصطلاح ایدئولوژیک را تأیید و در برابر نبوغ رهبر کرنش کردند. کسانی هم که موافق این وضعیت نبودند، خلع مسئولیت و حتی کشته شدند. در انقلاب ایدئولوژیک مسعود رجوی حتی ازدواج و طلاق هم در ردیف مناسک تشکیلاتی درآمد و همه اعضا وادار شدند همسران خود را طلاق بدهند.
چهار پاره شدن یک سازمان
تراب حقشناس از کادرهای قدیمی سازمان مجاهدین در خاطراتش صراحتاً اعلام میکند سازمان مجاهدین خلق، ابتدا یک سازمان سیاسی و سپس مذهبی بود. اعضای سازمان در عین حال که اعتقادات مذهبی داشتند و افراد عموماً به وظایف مذهبی عمل میکردند، اما به هیچ وجه مسئله اساسیاش دینداری و آداب و رسوم مذهبی نبود، بلکه مسئله سازمان پیشبرد سیاستی انقلابی بود که به آزادی ایران از دیکتاتوری شاه و رهایی از سلطه امپریالیسم بینجامد. سازمان مجاهدین خلق طی سالهای ۵۴ تا ۵۶ به چهار گروه مجزا تقسیم شد. این تقسیمبندی براساس موضعگیری به اطلاعیه ۱۲ بندی مسعود رجوی صورت گرفت. گروه اول خود رجوی و پیروانش بودند که اعتقاد داشتند مبانی اعتقادی و آموزشهای ایدئولوژیک سازمان همچنان همان مبانی دوره حنیفنژاد و سعید محسن است و تغییر ایدئولوژی در واقع کودتایی است که یک مشت بچههای کمسواد مارکسیست شده که قبل از اینکه مارکسیست باشند، اپورتونیست هستند، انجام دادهاند، زیرا دامان مارکسیستها پاک از این شائبههاست و ما آنها را همچنان متحدان واقعی مبارزاتی خود و دارای کمون مشترک میشناسیم. نکته مهم این است که علاوه بر رژیم شاه، دشمن اصلی ما راستهای ارتجاعی از قبیل مؤتلفهایها و روحانیونی، چون هاشمی رفسنجانی و افرادی، چون لاجوردی هستند که مشخصه بارز آنها ضدمارکسیست بودنشان است.
گروه دوم، لطفالله میثمی و یاران او بودند که مبانی سیاسی و باور اولیه به ایدئولوژی سازمان را قبول داشتند، ولی معتقد بودند که آموزشهای ایدئولوژیک بر مبنای قرآن و نهجالبلاغه باید ادامه پیدا میکرد که کودتای اپورتونیستها آن را متوقف کرد. دیگر اینکه دشمن اصلی همچنان رژیم شاه است و نیروهای اسلامی معتقد به مبارزه با امپریالیسم و استبداد، همچنان متحد آنان به شمار میروند و فقط در صورتی که نگرش حذفی به مجاهدین اولیه داشته یا افکاری مثل دکتر شریعتی و مهندس بازرگان داشته باشند، دشمن محسوب میشوند. در ضمن، جریان رجوی به خاطر فرعی کردنهای سودجویانه و انحصارطلبانه ربطی به راه حنیفنژاد و بنیانگذاران اولیه سازمان ندارد و دچار انحراف شده است.
گروه سوم مرکب از دکتر کریم رستگار و مصطفی ملایری بود که محور آنها نگرش علمی محض به قرآن و متون اسلامی بود و درصدد احیای خط و ربط حنیفنژاد بودند. این دو معتقد بودند که نه تنها مبانی ایدئولوژیک که همه خطوط سیاسی و استراتژیک و محورهای مبارزاتی و حتی تاکتیکها را هم باید از قرآن اخذ کرد.
گروه چهارم کسانی بودند که پس از سال ۵۴، دیدگاهها و برداشتهایشان نسبت به سازمان مجاهدین خلق تغییر کرد و بیشتر انتقاداتشان هم به این برمیگشت که سازمان و تشکیلات اصل پنداشته شده و آن را به جای خدا و پیغمبر گذاشتهاند. شاخصترین فرد این گروه محمد محمدی گرگانی بود که در دوره اول مجلس شورای اسلامی به عنوان نماینده مردم گرگان به مجلس رفت.
این نوع موضعگیریها در زندان هم وجود داشت و در سال ۵۴ که سران سازمان از زندان قصر به اوین منتقل شدند، گروه رجوی برای رقابت با جریانهای دیگر، محمدرضا سعادتی را از اوین به قصر فرستاد تا دستهبندیهای ضد رجوی را تا حد زیادی تعدیل یا خنثی کند.