سرويس تاريخ جوان آنلاين: شرایط عمومی کشور ما در حال حاضر، نمادی از اراده استعمار برای به زانو درآوردن ملتی است که تصمیم گرفته خودش باشد و اینگونه نیز بماند. این همه، اما به لحاظ پیشینه و چند و چون، نیازمند خوانشی تاریخی است که در گفتوشنود پیش رو، جناب قاسم تبریزی پژوهشگر تاریخ معاصر ایران بدان پرداخته است. امید آنکه تاریخپژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
ابتدا بفرمایید حرکت دولتهای استعماری به سوی ایران از چه زمانی آغاز شد و با چه هدفی صورت گرفت؟
بسمالله الرحمن الرحیم. کلمه استعمار به معنای آبادانی، ساختن و بنا کردن و کلمه مثبتی است، اما استعمار در تاریخ سیاسی، چه در ایران، چه در جهان، چه در عمل و چه در طراحی به عنوان حرکت ضدبشری وضدانسانی و با هدف غارت و خیانت و جنایت تعریف شده است. پیدایش استعمار از اواخر قرن هجدهم آغاز شد. برخی معتقدند غرب با پیشرفتهایی که کرده بود، در عرصه اقتصاد نیاز به بازار داشت لذا در آسیا، آفریقا و امریکای لاتین حرکتی را برای بازاریابی شروع میکند. این نگاه متعلق به کسانی است که به طور سطحی فقط اقتصاد را درنظر میگیرند. اگر مسئله بازار بود، ما از صدر اسلام حرکت تجار را به سمت هندوستان، مصر، چین و اطراف و اکناف عالم داشتیم و تجار برای فروش کالاهایشان نیاز به توطئه و حرکتهای نظامی و جاسوسی نداشتند.
عدهای مطرح میکنند که، چون ماهیت غرب مادی و دنیوی بوده، به دنبال قدرت و اقتدار بود این هم تا حدودی صحت دارد ولی تمام حقیقت را نشان نمیدهد، اما تعدی و تجاوز به ملل دیگر و غارت آنها میتواند هدف غرب باشد و هر کدام با شیوه خودشان مبادرت به این امر میکردند. آنچه در یک حرکت استعماری یا قبلاً در مورد محل مورد هدفشان مطالعه و تحقیق میکردند یا احیاناً با امکان اقتصادی میآمدند و پایگاه و جایگاهی را در کشور هدف برای خودشان میساختند و به تدریج عمل میکردند. مثلاً حرکت استعمار انگلیس در هندوستان با تأسیس کمپانی هندشرقی شروع شد، اگرچه در همان زمان هلند و فرانسه هم در این حرکتهای استعماری مشارکت داشتند و به هندوستان آمدند، اما آنها، چون مطالعه قبلی درباره هندوستان نکرده بودند، موفق نشدند. انگلیسیها با مطالعه و تحقیق آمده بودند و لذا حسابشده عمل کردند.
استعمارگران انگلیسی برای نفوذ و تسلط بر دیگر کشورها چه اقداماتی انجام دادند؟
انگلیسیها ابتدا با تأسیس مراکز شرقشناسی، ایرانشناسی، هندشناسی، عربشناسی، ترکشناسی و... که تقریباً از اواخر دوره صفویه آغاز شده بود فعالیت تحقیقاتی خود را در دیگر کشورها شروع کردند. آنها برای انجام عملیات تحقیقاتی خود در ایران افرادی را به عنوان جهانگرد، محقق، ایرانگرد، شرقشناس و... به این منطقه گسیل داشتند. از دیگر اقدامات انگلیسیها برای نفوذ در دیگر کشورها فرستادن میسیونرهای مذهبی و افرادی در قالب تاجر به این ممالک بود. انگلیسیها توانستند با فرستادن میسیونرهای مذهبیشان به ایران روند مطالعات و تحقیقاتشان را در زمینههای زبان، فرهنگ، آداب و رسوم، معادن و قوت و ضعفهای جامعه کامل کنند. این میسیونرها که جزو زبدگان بودند نه تنها به پایتخت و مراکز ولایات و استانها که حتی به دهات و روستاهای ایران هم میرفتند. البته تحقیقاتی هم که این گروهها جمعآوری میکردند برای دانشگاهها نبود، بلکه زیرنظر امورخارجه بود، لذا معلوم است که اهدافی سیاسی و استعماری را در ورای اهداف علمی دنبال میکردند. در واقع فرستادگان انگلیس همگی تحت عنوان کار تحقیقاتی به ایران میآمدند. در دوره قاجار فقط ۲۲۱۷ سفرنامه درباره ایران توسط انگلیسیها نوشته شده که این سفرنامهها علاوه بر سفر برادران شرلی است که در دوره صفویه به ایران آمدند و در دوره شاهاسماعیل با شکست مواجه شدند.
تشکیلات میسیونری برای پیادهسازی اهداف استعماری چطور عمل میکرد؟
در جهان اسلام، میسیونرهای مذهبی را پیشقراولان استعمار قلمداد میکردند. کتاب «نقش کلیسا در ممالک اسلامی» نوشته عمر فروخ، ترجمه حجتالاسلام والمسلمین مصطفی زمانی و کتاب «نقشههای استعمار در راه مبارزه با اسلام» نوشته محمدمحمود صوّاف، ترجمه حجتالاسلام سیدجواد هشترودی و کتاب «آینده اسلام» نوشته مالک بننبی و کتاب «عیسویان در بوشهر» اثر دکتر مشایخ از جمله کتابهایی است که در خصوص جریان میسیونری در جهان اسلام نوشته شده است. تحقیقات خانم صفورا برومند درباره میسیونرهای مذهبی هم اثر خوبی است. انگلیسیها از همان اول که میسیونرهایشان به کشوری وارد میشدند، شروع به ساخت کلیسا و گسترش تبلیغات دینیشان میکردند، البته تبلیغاتشان برای مسیحی کردن مردم مسلمان نبود، بلکه برای بیدین کردن مردم بود. در کتاب «نقشههای استعمار در راه مبارزه با اسلام» یکی از پاکستانیها با یک کشیش صحبت میکند و میگوید: در کشور اسلامی که مردم به توحید اعتقاد دارند، کسی مسیحی نمیشود. تثلیث: پدر- پسر- روحالقدس برای یک مسلمان قابل قبول نیست و جایی ندارد. کشیش در جواب میگوید: «بچهها که بیدین میشوند»!
مبلغین مسیحی از چه دورانی وارد ایران شدند؟
میسیونرهای ایتالیایی اولین گروه میسیونری بودند که در زمان صفویه به ایران وارد شدند. بعد از آنها ما شاهد ورود میسیونرهای فرانسوی و انگلیسی هم به ایران هستیم. میسیونرهای امریکایی هم از زمان محمدشاه به ایران آمدند. این میسیونرها عمدتاً به ظاهر برای دفاع از مسیحیت به کشورمان میآمدند، اما جالب است بدانید که مسیحیت ما قبلاً مستقل و ملی بود ولی با آمدن هر یک از این مجموعه، مسیحیت ما وابسته به آن مراکز میشد. ناگفته نماند میسیونرهای فرانسوی و ایتالیایی در کشورمان چندان موفق نبودند. فرانسویها فقط مدرسه رازی را در میدان ونک داشتند که هشت کشیش و یک اسقف داشت. میسیونرهای ایتالیایی هم کوتاهمدت در ایران بودند. در واقع جریان تبشیری یا مبشرین یا مبلغین مسیحیت حساب شده به ایران میآمدند و کلیساها هم عمدتاً وابسته به انگلستان بودند. حتی در اصفهان در کلیسا اسقفی به نام محمدحسن دهقانی بود که اهل یزد بود و کشیش شده بود. بعد از کشیشی به اسقفی رسیده بود و یک مقام بالاتر از اسقفی هم به او داده بودند. ادبیات فارسی و انگلیسیاش خوب بود و کتاب هم مینوشت. شاید ۸، ۹ کتاب نوشت و کلیسایش هم مرکز فعالیت انگلیسیها بود. بعد از انقلاب وقتی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی میرود که برای جریان جاسوسی او را بگیرند، پسرش مقاومت میکند و کشته میشود و خودش فرار میکند و به انگلستان میرود و در آنجا کتابی علیه انقلاب مینویسد. با پیروزی انقلاب اسلامی تقریباً به ظاهر دست میسیونرهای مذهبی انگلیس و امریکا و فرانسه و... کوتاه شد. اگر چه مسلماً نباید نفوذیها و توطئههای از راه دور را نادیده انگاشت.
این میسیونرهای مذهبی در امور داخلی ایران هم دخالتی داشتند؟
بله. مارشیمون (مارشمعون بیست و یکم بنیامین) از ارامنه ترکیه بود که همراه با گروهش در عثمانی، جاسوسی و خیانت کرد و باعث شد حکومت عثمانی عدهای از افرادش را بکشد و بقیه را بیرون کند؛ لذا مارشیمون با ۴ هزار نفر به طرف ایران میآید و نیروهایش را در ارومیه، خوی و سلماس پیاده میکند. مردم ایران هم به دلیل اینکه زمستان و وضعیت اینها ناجور بوده کمکشان میکنند و حتی به اسبها و گاوهایشان هم علوفه میدهند، اما مارشیمون و گروهش دست به قتلعام مردم آن منطقه میزنند. چون قصد داشتند از این منطقه یک ارمنستان جدید درست کنند! احمد کسروی در کتاب «تاریخ هجده ساله آذربایجان» این قضیه را نوشته است. وقتی حاکم ارومیه میخواهد با اینها برخورد کند، کنسولهای انگلیس، فرانسه و امریکا اجازه نمیدهند و «شیث» که هم کشیش است و هم در کنسولگری امریکا کار میکند، به آنها کمک میکند. در این زمان اسماعیلخان سیمیتقو که آدم جنایتکاری بود از مارشیمون تقاضای ملاقات میکند و در ملاقاتش از او میخواهد با هم متحد شوند و منطقه را بگیرند. سیمیتقو پس از پذیرش، مارشیمون را به تیر میبندد و میکشد و به این صورت با کشتن او فتنه میخوابد. البته انعکاس این رویداد در مطبوعات مرکز هم خیلی ضعیف بود. من در سال ۱۳۷۰، به تبریز رفتم و دو تن از روحانیون قدیمی میانه و ارومیه را دیدم که هر دو از خاندان روحانیت و فامیلیشان رضوی بود. وقتی آنها از حوادث شبهای غمانگیز و وحشتانگیز منطقه و ارومیه در آن دوران صحبت میکردند که شبها مردم چطور در ترس و ارعاب بودند، آدم به گریه میافتاد.
از چه دورانی شاهد حضور میسیونرهای امریکایی در ایران هستیم؟
امریکاییها از پایان مشروطه تا پایان دوره رضاخان فعالیتهای زیادی کردند. مثلاً در محلاتی که اصلاً مسیحی نداشتیم، اینها دو تا خانواده مسیحی را به آنجا میبردند و در آنجا کلیسا میساختند. در صورتی که کلیساسازی جز برای اقلیتی که در آن مکان هستند، از نظر اسلام ممنوع است ولی اینها شروع به ساختن کلیسا و فعالیت کردند. دانشگاه دماوند را هم که اول دانشکده دماوند بود، همین امریکاییها برای تربیت مبلغین مسیحی آنجا تأسیس کردند هرچند با پیروزی انقلاب برنامههایشان بههم خورد و دیگر نتوانستند ادامه بدهند. کلیسای خیابان سیتیر در زمان ناصرالدین شاه که برای ساخت آن ناصرالدین شاه ۴ هزار تومان کمک کرد، هم از جمله همین کلیساها بود. این کلیسا مرکز فراماسونری امریکاییها هم بود. این کلیسا تا زمان انقلاب فعال بود و مجموعهای کتاب و نشریه تحت عنوان «نورجهان» داشت. این کلیسا از امریکا کشیشهایی را میآورد که تحلیلهای سیاسی- دینی میدادند! سالی سه، چهار جلسه عمومی و هفتهای یکبار برای خودشان جلسه داشتند. آنها یک تشکیلات فراماسونری هم در خیابان آیتالله طالقانی داشتند که گروههای تبشیری در آن فعالیت و نشریهای به نام «غذای روح» را در آن منتشر میکردند. این تشکیلات حتی به بچههایی که در آن مرکز درس میخواندند هم دیپلم مسیحیت میدادند و به این شکل تشویقشان میکردند. در واقع مصادیق بسیاری از عملکرد میسیونرها در تاریخ کشورمان را داریم. روند میسیونرها جز جاسوسی و توطئهگری در ایران چیزی نبود.
هدف استعمارگران از تأسیس مدارس در ایران چه بود؟
انگلیسیها، فرانسویها و امریکاییها دو نوع مدرسه میساختند. مدارس تخصصی برای خارجیها و مدارس عمومی. تأسیس مدارس به بهانه تحصیل خارجیها بود ولی عموماً محصلین آنها ایرانیها بودند. حتی در دوره ناصرالدین شاه هم که مدرسه امریکاییها تأسیس شد، دختران ایرانی در آنجا تحصیل میکردند. هرچند مدت کوتاهی با اعتراض علما این مدرسه تعطیل شد، اما دوباره فعالیت خود را از سر گرفت. حرکت عظیم و تأثیرگذار استعمارگران در تأسیس مدارس و دانشگاهها بود. از اولین مدارس آنها هم مدرسه سیاسی بود، که در سال ۱۲۱۷ قمری تأسیس شد. از اولین اساتید آن مدرسه اردشیر جی. جاسوس بنام انگلیس در ایران بود که تاریخ ایران باستان و علوم سیاسی تدریس میکرد. این مدرسه تا دوره رضاشاه که تبدیل به دانشگاه تهران میشود، اساتیدی مثل پدر فروغی، محمدحسین فروغی یا برادرش ابوالحسن فروغی یا خود محمدعلی فروغی یا ولیالله نصر که همگی عضو لژ بیداری بودند و مدتی هم توسط علیاکبر دهخدا که عضو لژ آدمیت بود، این مدرسه را اداره میکردند. عموماً هم در این مدارس مبانی اندیشه غرب تدریس میشد. حتی ارتشبد حسین فردوست هم در کتاب خاطراتش به این مطلب اشاره میکند که محمدعلی فروغی یک روز سر کلاس کتش را درمیآورد و به میخ آویزان میکند و از شاگردانش میپرسد: «این آستینها و کت چه کار میتوانند بکنند؟» آنها جواب میدهند: «هیچ.» فروغی کت را برمیدارد و دوباره میپوشد و میپرسد: «حالا چی؟» شاگردان میگویند: «حالا میتواند.» نهایتاً فروغی میگوید: «ما این کت هستیم و این دست و بدن، انگلستان است که اگر نباشد از کت کاری ساخته نیست.» ولیالله نصر نیز روزی ضمن تدریس علوم سیاسی در این مدرسه به شاگردانش میگوید: «اگر بخواهیم ایران و انگلستان را با هم مقایسه کنیم، میتوانیم بگوییم که انگلستان مثل استخری است با دیوارههای سیمانی قوی و مستحکم که میتواند آب را حفظ کند و ما خزههای دور استخر هستیم». بنابراین غربزدگی، غربگرایی و غربشیدایی را باید ریشهیابی کرد که ناشی از غربشناسی نیست. طرف نرفته درباره غرب مطالعه کند و خوب و بد آن را بشناسد و انتخاب کند، بلکه حرکت با این هدف صورت گرفت که جامعه مطیع غرب، آن هم توسط عوامل خودش بشود. به عنوان نمونه یکی از عواملی که غربزدگی را ترویج میکرد، سیدحسن تقیزاده است. وقتی نام اشخاص را میبریم نیاز هست که یک زندگینامه مفصل هم از آنها تعریف کنیم تا معلوم شود که نقش آنها در تاریخ چه بوده است. تقیزاده نیز به عنوان یک نویسنده، مترجم، ادیب و روشنفکر و رجل سیاسی که در انقلاب مشروطه نقش دارد، میگوید: «ما اگر بخواهیم ترقی کنیم باید ظاهراً و باطناً و عملاً از فرق سر تا ناخن پا غربگرا بشویم تا بتوانیم». او این حرف را در دوره جنگ جهانی اول در روزنامه «کاوه» میزند. این حرف را تا سال ۱۳۱۸ هم ادامه میدهد و خیلیها هم منظور واقعی او را نمیفهمند. او در سه سخنرانی که در سالهای ۱۳۳۷ و ۱۳۳۸ در باشگاه مهرگان دارد و چاپ هم شدهاند، میگوید: «من اولین کسی بودم که بمب تقلید از غرب را منفجر کردم و گفتم اگر ما بخواهیم مترقی شویم، باید ظاهراً و باطناً، هویتاً و عملاً، بدون اخذ موضوع، از غرب پیروی کنیم. به زعم برخی شاید این حرفهای من افراط بود.» در واقع او نه تنها بعد سالها از حرفش برنمیگردد بلکه به آن افتخار هم میکند که مدافع تقلید از غرب است؛ لذا میبینیم سیستم آموزش ما براساس نگاه چنین افرادی طراحی شده بود.
خوب است در این بخش به چند نمونه از فرستادگان تأثیرگذار انگلستان و فعالیتهایشان در ایران اشاره بفرمایید.
از فرستادگان تأثیرگذار انگلستان سرجان ملکم (Sir John Malcolm) است که نماینده نظامی انگلستان در مستعمره هند است. او از فرستادگان کمپانی هند شرقی به ایران است که در ابتدا با کتابی بهنام تاریخ ایران وارد میشود. البته مشخص نیست که آیا این کتاب را خود او نوشته یا از منشورات مرکز ایرانشناسی لندن است. در این کتاب هویت و قدرت و فرهنگ اسلامی حذف و تاریخ ایران از دوره باستان تا دوره فتحعلیشاه مطرح شده است. در این کتاب، محوریت تاریخ با شاهان است و علما و متولیان دینی یا حضور ندارند یا در حاشیه هستند. سرجان ملکم در سال ۱۸۰۸ برای بار دوم به ایران میآید که این سفر همزمان است با سفر هیئتی از سوی ناپلئون بناپارت به ایران، اما با کارشکنیهایی که سرجان ملکم میکند هیئت ناپلئون نمیتواند از جنوب به پایتخت برسد. سرجان ملکم هم از این فرصت استفاده کرده و زودتر با ۵۰۰ شتر و فیل برای شاه هدیه میبرد. دیگری هنری مارتین، جاسوس حرفهای انگلیس است که در لباس کشیش به ایران میآید. دکتر عبدالهادی حائری در کتاب «ایران در دو سده واپسین استعمار» و دکتر مشایخ هم در کتاب «عیسویان بوشهر» هر دو به این موضوع پرداختهاند. یکی از افراد مؤثر سر پرسی ساکس (Sir Percy Molesworth Sykes) است که مدتی در کنسولگری انگلیس در خراسان و مدتی در کرمان و در جنگ جهانی اول رئیس پلیس جنوب بود. این فرد ۶۶ عنوان کتاب درباره ایران، اسلام و شیعه نوشته است. خواهر او هم محقق و نویسنده و جاسوس انگلستان در آسیای میانه بود. وقتی سرپرسی ساکس در جنگ جهانی اول به ایران میآید، خواهرش با اسب راهی آسیای میانه میشود. پس از انحلال پلیس جنوب در سال ۱۳۰۰، وقتی از ایران میرود، مسئول بخش ایرانشناسی دانشگاه کمبریج میشود. از دیگر فرستادگان انگلستان ادوارد براون(Edward Granville Browne)، هارتر مانکی جی. از پارسیان هند، اردشیر جی. میس لمپتون(Ann Katherine Swynford)، شاپور ریپورتر و ارنست پرون و... هستند.
مأموریت ادوارد براون در ایران چه بود؟
مأموریت او بیشتر تقویت و گسترش حیطه فعالیت بابیها در ایران و ارتباط و ساماندهی افرادی، چون محمدعلی تربیت، سیدحسن تقیزاده و جریانات فکری است. حتی کمیته برلین که ابراهیم پورداوود و محمد قزوینی جزو آن بودند، تحت نظر ادوارد براون کار میکرد. او سفری به عکّا میرود و حدود ۱۷ روز با حسینعلی بهاء رهبر تشکیلات بهائیت صحبت میکند. البته این که آنجا درباره چه چیزهایی صحبت میکند در جایی ثبت نشده است. یک سفر هم به قبرس میرود و ۱۵ روز با یحیی صبح ازل مذاکره میکند. ادوارد براون در انگلستان ادعا کرده که من ۲۵۰۰ رساله درباره بابیه دارم. با توجه به اینکه مرگ او در سال ۱۳۰۴ رخ داده و از زمان پیدایش بابیه تا مرگ او فاصله زیادی نیست، رقم ۲۵۰۰ رساله اغراقآمیز به نظر میرسد. به هر حال او مبلّغ بابیها میشود و تاریخ مشروطه را هم مینویسد و در آن هم مدافع همین جریان انگلیسی است.
هارتر مانکی جی. چه اقداماتی در ایران انجام داد؟
هارتر مانکی جی. از جواسیس انگلیس به عنوان مدافع زرتشتیان با خودش از هند پول زیادی به ایران آورد و ادعا میکرد که پارسیان هند دادهاند. منتها، چون وابسته به انگلیس است، مشخص نیست که منابع مالی او از کجا تأمین میشود. مأموریت او ساماندهی جریان زرتشتیان و ارتباط آنها با بابیها در ایران است. در زمان ناصرالدین شاه او فعالیتهایش را گسترش میدهد و اقدام به تأسیس مدرسه و آتشکده میکند. او حتی یک زن ایرانی زرتشتی هم اختیار میکند و فعالیتهایش را در یزد و تهران و کرمان ادامه میدهد که بحث درباره وی را میتوان در زمان دیگر بهصورت مفصل بیان کرد.
اردشیر جی. از چه زمان و با چه هدفی وارد ایران شد؟
اردشیر جی. دو سال بعد از نهضت تنباکو، به ایران میآید و در سال ۱۳۱۱ در ایران فوت میکند. او تحصیلکرده رشتههای حقوق، تاریخ باستان و علوم سیاسی از دانشگاه کمبریج و از جاسوسهای کمنظیر و تأثیرگذار انگلستان است که سه مأموریت برعهده دارد. پدر و پدربزرگش سردبیر روزنامه تایمز لندن بودند و به همین دلیل به او سر اردشیر ریپورتر (Sir Ardeshir Reporter) هم میگفتند. پسرش هم شاپور ریپورتر بود. مأموریت اول او مسئولیت سیاسی سفارت انگلیس است به همین خاطر از ایران گزارشهای سیاسی میفرستد. مأموریت دوم او ارتباط با سیاستمداران و رجال ایران است و مأموریت سوم او ساماندهی وضعیت جواسیس انگلیس، ارتباط میان ماسونها و بهائیان و زرتشتیان و مأموران انگلیس است و او دنباله کار مانکی جی. را ادامه میدهد.
میس لمپتون که بود و در چه حوادثی نقش مؤثر داشت؟
میس لمپتون جاسوس حرفهای انگلستان و دختر جوانی بود که در سال ۱۳۱۶ به ایران آمد. البته حضور مرئی و نامرئی او تا سال ۵۷ ادامه داشت. او با آنکه به ظاهر به انگلستان رفت و در مرکز ایرانشناسی آنجا فعالیت میکرد، اما تشکیلاتش را همچنان در ایران اداره میکرد و از خودش شخصیت محقق و ایرانشناس به نمایش میگذاشت. میس لمپتون یک مؤسسه حمایت از اسب هم برای فریب افکار عمومی داشت. او بخصوص از سال ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ جریانساز است و با تمام رجال سیاسی و درباری ارتباط دارد. حتی نورالدین کیانوری میگوید میس لمپتون با من دو دیدار داشت. در واقع او هم با تودهایها دیدار دارد، هم با درباریها. در اسناد است که میس لمپتون برای پیدا کردن یک جاسوس آلمانی در کاشان، سه ماه در آنجا مستقر شد. البته غیر از او فردی بهنام لایارد (Sir Austen Henry Layard) را هم داریم که جاسوس انگلیسیهاست و به مدت ۱۳ سال و از اواخر دوره قاجار تا اوایل دوره رضاخان در ایل بختیاری زندگی میکند. البته این فرد در همان ایل ازدواج میکند و صاحب فرزند هم میشود، ولی وقتی میخواهد به انگلستان برگردد، زن و فرزندش را با یک الاغ عوض میکند و سوار الاغ میشود و به شیراز میرود و از آنجا به تهران میآید و بعد به کشورش میرود.
از عملکرد جاسوسهای انگلیس در کشور چه اسنادی داریم؟
از خیلی از جاسوسهایشان زیاد سند نداریم، اما از کسی مثل میس لمپتون سند زیاد داریم. این خانم در کودتای ۱۲۹۹ یکی از کسانی که در کنار کیم روزولت (Kermit "Kim" Roosevelt Jr) نظر داد او بود. یک نظر این بود که سیدضیاءالدین طباطبایی را بگذارند، چون سیدضیاء مستقیماً با خود میس لمپتون مرتبط بود ولی او اعلام کرد که یک نظامی قدر لازم است. میس لمپتون در ایجاد جنگ روانی توسط مطبوعات آدم هنرمندی بود. سفیر انگلیس با رضاشاه دیداری دارد و میس لمپتون به عنوان مترجم میرود. به قدری فارسی را روان صحبت میکند که رضاخان میپرسد «تو ایرانی هستی؟» میگوید «نه، من انگلیسی هستم.» میس لمپتون قیافه استخوانی و قد بلندی داشت و یک پیراهن بلند همراه با شلوار و گیوه میپوشید. یک توبره پارچهای هم همیشه روی دوشش میانداخت و، چون اهل مطالعه بود، عموماً مخاطب را تحتتأثیر قرار میداد. تشکیلات پنهان و آشکار وی و دیگر جاسوسان در اسناد دربار و ساواک و... آمده است.
استعمار چگونه در ایران توانست جریانسازی کند؟
انگلیسیها ضربالمثلی دارند و میگویند که ما همه تخممرغهایمان را در یک سبد نمیگذاریم؛ لذا استعمار برای آنکه شکست نخورد از چند راه نفوذ میکرد. شیطان هم برای فریب انسان از راههای متفاوتی مثل قدرت، ضعف، غرور و... وارد میشود. از جمله راههای نفوذ و جریانساز استعمار در کشورهای اسلامی تأسیس فرق و تشتت در امت اسلامی است مثلاً در عربستان وهابیت و در پاکستان که آن موقع تحت تأثیر اسماعیله آقاخانی و جزو هندوستان بود، قادیانیها را درست کرد. قادیانی در پاکستان درست همان راهی را رفت که علیمحمد باب در ایران رفت و این علاوه بر جریان فراماسونری و انجمن اخوت و... بود.
فرستادگان استعمارگر انگلیس برای تشتت در امت اسلامی ایران چه کردند؟
ملکم خان در تأسیس فراموشخانه و عباسقلیخان آدمیت در تأسیس فراماسونری جامعه آدمیت نقش دارند. اردشیر ریپورتر، نیز لژ بیداری را تأسیس میکند و مدیریت آن را برعهده دارد. لژ بیداری از ۱۲۷۷ هـ. ش تا ۱۳۱۱ هـ. ش زیرنظر اردشیر جی. بود. با بهاییها و صهیونیستها مرتبط بود و بین فراماسونها و بهاییها و یهودیها و زرتشتیها پیوند برقرار کرد. کیخسرو شاهرخ در خاطراتش به عنوان انتقاد مینویسد که اردشیر جی. بسیاری از زرتشتیها را بهایی کرد. برداشت ما این است که این حرکت سیاسی است و اعتقادی نیست. زرتشتیها و یهودیهایی که بهایی میشوند، با یکدیگر پیوند دارند و این پیوند در دوره محمدرضا پهلوی هم حفظ میشود. نکته دیگری که اردشیر جی. در خاطراتش هم به آن اشاره میکند، پیدا کردن رضاخان و گذاشتن کلاسهای تاریخ ایران باستان و جهان و جغرافیا برای او در بیابانهای قزوین و طالش است. البته او در ادعای پیدا کردن رضاخان تنها نیست. حبیبالله هویدا، پدر امیرعباس هویدا که از بهاییان فعال بود نیز مدعی پیدا کردن رضاخان است. خود آیرون ساید (William Edmund Ironside) نیز مدعی است او رضاخان را پیدا کرده، چون قزاقخانه از دست روسها به دست انگلیسیها افتاد و آیرون ساید رضاخان را به اسمیت (Henry Smith)، فرمانده نظامی قزوین معرفی میکند.
با تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید.