سرويس فرهنگ و هنر جوان آنلاين: خورشید ساخته مجید مجیدی که دقایق پایان بستن برنامه نهایی فیلمهای فجر ۳۸ به جشنواره رسید؛ اثری است در راستا و ادامه فیلمهایی که مجیدی برای کودکان و دغدغههای آنان میسازد.
گویی سالها فیلم ساختن برای کودکان و نوجوانان و کار با آنها، هم او را آب دیده کرده و هم دینی به گردنش گذاشته تا از غم و نگرانیهای نوجوانان بنویسد و به نمایش در آورد.
خورشید داستان یک نوجوان از دل جنوب شهر است که خیلی زودتر از آنچه که فکرش را میکرد بار خانواده اش را بر دوش میکشد. علی با بازی روح الله زمانی یک پسر با استعداد است که هم خلاقیت و هم مهارت بالایی دارد. او میتواند گروه همسالانش را رهبری کند و درست مثل آدم بزرگهایی که به او دستور میدهند، او را مورد سرزنش و عتاب قرار میدهند و یا او را کتک میزنند با آنها رفتار کند.
اما علی در این دنیایی که با او بی رحم بوده خیلی کوچکتر از آن است که یارای مبارزه با کسانی را داشته باشد که او را استثمار میکنند. در سکانسهای مختلف، گریه علی را در مواجهه با خلافکاران میبینیم. در مقابل کاری که از او میخواهند، به جای آنکه دستمزدی بدهند، او را تحقیر کرده و کتک میزنند و علی در ذهن کودکانه اش هوای دور زدن این آدم بزرگهای ظالم را دارد.
برخی از سکانسهای این فیلم، یاد شاهکار مجید مجیدی یعنی بچههای آسمان را زنده میکند. اصرار علی به ثبت نام در مدرسه درست مانند اصرار علی در بچههای آسمان برای شرکت در مسابقه دو است. علی در بچههای آسمان، از جان مایه میگذارد و میدود تا سرانجام مربی ورزش او را برای مسابقه دو میپذیرد. علی در خورشید هم برای ثبت نام شدن، زیر بار رفتن از مدرسه نمیرود و سرایدار مدرسه هرچه تلاش میکند، نمیتواند او را بیرون کند و او بالاخره به هدفش میرسد و ثبت نام میشود. همین همت و کوشش علی برای ثبت نام شدن، نشان از این دارد که او دست به هرکاری میزند تا بتواند به گنجش دست پیدا کند. او یک مرد کوچک سختی کشیده است و حالا که میتواند با پیدا کردن گنج، خودش را از زندگی در آن وضعیت سخت نجات دهد، به راحتی پا پس نمیکشد.
علی در این راه تنها نیست، سه دوست دیگر دارد که همه مطیع او هستند، ولی دغدغههای خاص خودشان را دارند. هر چهار پسر نوجوان در این داستان، نمادی از همسن و سالان خودشان هستند. پسر افغانستانی که به همراه مادر و خواهرش به ایران مهاجرت کرده و در ریاضی، هوش زیادی دارد، نمادی از جامعهای از افاغنه است که اکنون در بین ما زندگی میکنند، ولی در فرهنگ عمومی جامعه، به عنوان یک شهروند پذیرفته نشده اند و مشکلات خود را دارند. این پسر، استعداد زیادی دارد، اما به دلیل مشکلات مالی و اقتصادی مجبوربه ترک ایران میشود و استعدادهایش زیر خروارها خاطره از ایران، در بین خاک و خون افغانستان گم میشود.
پسر دیگر، استعداد عجیبی در فوتبال دارد و ناظم مدرسه با دیدن استعدادش، او را به مدرسه فوتبال معرفی میکند. در سکانسی میبینیم که علی با او که قصد جداشدن از گروه گنج را پیدا کرده بحث و دعوا میکند، ولی او میگوید من گنج نمیخواهم و دلم میخواهد فوتبالیست بشوم و او را ترک میکند. این فرد نمایندهای از آن معدود نوجوان با استعدادی است که از دل خرابهها و گاراژها، یک ناجی پیدا میشود و نمیگذارد که استعدادشان هرز برود.
پسر دیگر، نمیخواهد دنباله روی پدر معتادش باشد، ولی سایه تصمیم پدر همیشه بالای سرش است. روزی که پدرش در مدرسه به دنبال او میآید و بچهها پدرش را کتک میزنند تا او را با خود نبرد، پسر گریه میکند و نمیگذارد پدرش کتک بخورد و با او به جایی میرود که پدر میخواهد. این پسر هم نمایندهای از آن طیف نوجوانانی است که علی رغم میل باطنی شان مجبور به انجام کارهایی میشوند که نه با وجدان و نه با آرزوهایشان هم خوانی دارد. او راه پدر معتادش را قبول ندارد، ولی برای مقام پدر ارزش قائل است و حاضر نیست حقیر شدن و کتک خوردن پدرش را ببیند؛ و علی که با توانایی بالایی که در کارهای یدی و قدرتی از او دیدیم، با توانایی پیدا کردن راههایی برای دور زدن قانونهای دست و پا گیر، با عشقی که نسبت به مادرش دارد و احساس تعهدی که برای بهتر شدن حال مادرش دارد، نمادی از همه کودکان و نوجوانانی است که تا چشم باز کردند، به جای خوشبختی رنگ تیره شور بختی را دیدند و برای رسیدن به پول راههایی را ساختند و خاک خوردند که بیراهه بود و راه به جایی نمیبرد.
حفر تونل و گلی شدن علی، تلاش شبانه روزی و عرق ریختنش، همه برای این بود که بالاخره رنگ آرامش را ببیند و حسرت چیزهایی که از دیگران دیده را نخورد. اما این راه به چیزی رسید که برای علی، پول و ثروت نبود. او در این راه تا پای جان رفت چنانچه در سکانسی میبینیم که راه تونل مسدود شده است، اما بازهم نتیجه نگرفت. در سکانس پایانی میبینیم که علی، زنگ خراب مدرسه متروکه شده را درست میکند و صدای زنگ کل مدرسه را فرا میگیرد. انگار او به مرحلهای از پذیرش رسیده که هیچ میان بری برای رسیدن به پول وجود ندارد و باید مانند هم سالانش در کنار شغل به درس خواندن بچسبد.
مجیدی در این فیلم سعی کرده به ما نمایشی کوتاه از زندگی بچههای کار ارائه دهد. از کسانی که هر روز از کنارشان در مترو، اتوبوس و گذرگاهها میگذریم تا کسانی که در دل گاراژهای قدیمی و یا کورههای آجر پزی مشغول کارند و دیده نمیشوند، همگی شخصیتهایی هستند که این فیلم برای آنان ساخته شده است.