سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: بسیاری از ما دوست داریم زندگی متوکلانهای در پیش بگیریم. چه کسی است عمیقاً نخواهد از میانه درد و رنج این همه نگرانی بیرون بیاید، اما چرا با همه تلاشهایی که میکنیم آن توکل حقیقی به زندگی ما نمیآید. حکما و اولیا به ما میگویند بنیادیترین اشتباه این است که ما گمان کنیم میتوانیم آرامش را بسازیم بلکه کاری که ما میتوانیم انجام دهیم این است که جایگاه آرامش را آماده کنیم، در صورتی که اغلب آدمها به جای اینکه جایگاه آرامش را مهیا کنند در سودای ساخت آرامش میافتند و با شکست مواجه میشوند. حکما میگویند شما نمیتوانید آن شجره طیبه را در درونتان بسازید، اما میتوانید آن چاله و آن گودی را در درونتان تدارک ببینید، شما نمیتوانید نسیم بسازید، اما میتوانید پنجرههایتان را گشوده نگه دارید، اما باور کنید اغلب آدمها به جای باز گذاشتن پنجرهها در سودای ساخت نسیم سحری هستند. ببینید قرآن چقدر زیبا میگوید: «هو الذی انزل السکینه فی قلوب المومنین/ اوست که سکینه و آرامش را در قلب مؤمنان نازل میکند» نمیگوید مؤمنان عین کارگاه نجاری میروند با میخ، چوب، فلز، چسب و مته برای خودشان سکینه و آرامش درست کنند، نه! میگوید خدا این آرامش را بر قلب مؤمنان نازل میکند، چون قلب مؤمن مهیای این نزول شده، مثل کسی که پنجرهها را باز گذاشته است، بنابراین به سهمی و نصیبی از آن نسیم میرسد.
اگر زندگی متوکلانه میخواهیم باید مقدمات زندگی متوکلانه را فراهم کنیم، کار ما این است که مقدمات پذیرایی را مهیا سازیم. ما نمیتوانیم مهمان بسازیم، مهمان آمدنی است نه ساختنی. کار ما ساختن مهمان یا نور نیست، کار ما این است که خانه را مهیای آمدن مهمان کنیم و پردهها را کنار بزنیم، همین که پردهها کنار برود نور خودش میآید، اما اشتباه ما این است که با پردهها کاری نداریم و میخواهیم نور بسازیم در صورتی که ما هرگز نمیتوانیم نور بسازیم. مولانا در دفتر دوم مثنوی معنوی در ضمن حکایتی این ابیات را میآورد: «مرد آهنگر که او زنگی بود/ دود را با روش هم رنگی بود/ مرد رومی کو کند آهنگری/ رویش ابلق گردد از دودآوری/ پس بداند زود تأثیر گناه/ تا بنالد زود گویدای اله /، چون کند اصرار و بد پیشه کند/ خاک اندر چشم اندیشه کند/ توبه نندیشد دگر شیرین شود/ بر دلش آن جرم تا بیدین شود/ آن پشیمانی و یارب رفت ازو/ شست بر آیینه زنگ پنج تو/ آهنش را زنگها خوردن گرفت/ گوهرش را زنگ کم کردن گرفت/، چون نویسی کاغذ اسپید بر/ آن نبشته خوانده آید در نظر/، چون نویسی بر سر بنوشته خط/ فهم ناید خواندنش گردد غلط/ کان سیاهی بر سیاهی اوفتاد/ هر دو خط شد کور و معنیی نداد/ ور سیم باره نویسی بر سرش/ پس سیه کردی، چون جان پرشرش/ پس چه چاره جز پناه چاره گر/ ناامیدی مس و اکسیرش نظر/ ناامیدیها به پیش او نهید/ تا ز درد بیدوا بیرون جهید».
مثال اولی که مولانا میزند این است: چرا آهنگر رومی یا سفیدپوست وقتی دود بر چهرهاش مینشیند زود متوجه میشود، چون صورتش ابلق یا دو رنگ میشود یعنی تضادی در او پدیدار میشود و میبیند آن عمل یا رفتار با آن سرزمین وجودیاش هماهنگی ندارد. آهنگر رومی در این جا استعاره از مؤمن است، مؤمن وقتی دروغ میگوید سریع متوجه تضاد میشود، بنابراین میرود آن دود دروغ را از ضمیر و چهره قلبش میزداید، اما آن آهنگر زنگی یا سیاهپوست وقتی در کارگاهش آهنگری میکند اصلاً معلوم نیست دود بر چهرهاش نشسته است، چون تضادی در او پدیدار نمیشود، یعنی کسی که عادت به دروغ پیدا کرده است وقتی دروغ تازهای هم میگوید آن دروغ هم در هماهنگی با دروغهای پیشین عمل میکند، بنابراین انگیزه و شوقی برای شستوشوی دود نمیماند. مثال دوم مولانا در این باره بسیار زیبا و شنیدنی است: میگوید کاغذ سفیدی را در نظر بگیر که کسی جملهای یا عباراتی را روی آن کاغذ مینویسد. این عبارات به راحتی خوانده میشوند. حال در نظر بگیرید که فردی دیگر عباراتی دیگر با همان سایز و اندازه را دقیقاً روی جملات و عبارات قبلی مینویسد، معلوم است که این بار خواندن عبارات بسیار دشوار میشود، چون اغتشاشی در متن ایجاد شده است و به قول مولانا هر دو خط کور و بیمعنی میشود، مثل ما که در اغتشاش ذهنیای که پدید میآوریم نه نشانههای درونمان را به درستی میتوانیم ببینیم و بخوانیم و نه نشانههای بیرون، تصور کنید نفر سومی هم پیدا شود که بخواهد روی دو خط قبلی عبارت تازهای بنویسد، در این صورت واقعاً جز سیاهی چیز دیگری قابل رؤیت نخواهد بود، مثل وقتی که آدمها دور هم جمع میشوند تا اختلافی را رفع و رجوع کنند، اما در نهایت خطوط اغراض روی هم میافتد و داستان اختلاف ناخواناتر هم میشود.
چرا این ناامیدیها در درون ما تداوم مییابند؟ به خاطر اینکه ما اصرار داریم با همان ابزاری که در ما اغتشاش میآفریند به توکل برسیم. مثل اینکه قلم سیاه را دستمان گرفتهایم و میخواهیم تخته شلوغ شده با همان قلم سیاه را پاک کنیم، اما به هر میزان که این قلم و ماژیک سیاه روی تخته سفید حرکت میکند اتفاقاً بیشتر شلوغی و سیاهی میآفریند. میخواهیم با همان صدایی که اغتشاش میآفریند به سکوت برسیم در صورتی که اتفاقاً سکوت وقتی میآید که آن صدا آرام بگیرد، ما آرام نمیگیریم و میخواهیم با همان فکری که ما را نگران میکند به توکل برسیم، در صورتی که هر حرکت آن فکر باز تولید نگرانی خواهد کرد. اینجاست که مولانا میگوید: «ناامیدیها به پیش او نهید/ تا ز درد بیدوا بیرون جهید». بیمار نمیتواند طبیب درست کند، بلکه بیمار نزد طبیب میرود، اما ما هم بیمار هستیم و هم اصرار داریم در همان حالِ بیماری، طبیب درست کنیم و راز تداوم بیماری ما اصراری است که به درست کردن طبیب داریم. هم تخته سفید را شلوغ کردهایم، هم متعصبانه به آن ماژیک چسبیدهایم. مولانا از ما میپرسد: «بر نوشته هیچ بنویسد کسی؟ / یا نهاله کارد اندرمغرسی؟» میگوید کسی پیدا میشود روی یک درخت، درخت دیگری بکارد یا روی نوشته، نوشته دیگری بنویسد؟ منطقی این است: «کاغذی جوید که آن بنوشته نیست/ تخم کارد موضعی که کشته نیست/ تو برادر موضع ناکشته باش/ کاغذ اسپید نابنوشته باش/ تا مشرف گردی از نون و القلم/ تا بکارد در تو تخم آن ذوالکرم».