کد خبر: 984540
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۱۴ دی ۱۳۹۸ - ۰۶:۱۲
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهیدان رحمان، مجتبی و حمید استکی
مجتبی و شهید اصغرزاده زودتر از محل اسکان‌شان خارج می‌شوند و در اتومبیل منتظر باقی نفرات می‌مانند. در همین لحظه یک منافق نارنجکش را داخل اتومبیل می‌اندازد و این دو به شهادت می‌رسند. در زمان شهادت تنها دو ماه از ازدواج مجتبی می‌گذشت
علیرضا محمدی
سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: بین سال‌های ۱۳۶۰ تا ۱۳۶۱، سه برادر از خانواده استکی به مجلس شورای اسلامی راه یافتند. این سه، اما در یک زمان نماینده نشدند. ابتدا رحمان که انقلابی شناخته‌شده‌ای بود، از سوی مردم شهرکرد به مجلس راه یافت. چند صباحی خدمت کرد تا اینکه در هفتم تیر ۱۳۶۰ همراه بهشتی و یارانش آسمانی شد. سپس برادرش مجتبی در انتخابات میان‌دوره‌ای مجلس برگزیده شد و راه برادر را در خدمت به مردم ادامه داد. مجتبی متولد سال ۳۴ بود و آن زمان ۲۶ سال داشت. این نماینده جوان تنها چند ماه در کرسی مجلس حضور یافت و او نیز در اول دی ۱۳۶۰ توسط ضدانقلاب ترور شد. نوبت به فریدون دیگر برادر خانواده رسید تا در سال ۶۱ از سوی مردم راهی مجلس شود. دو سال بعد از شهادت مجتبی، خانواده استکی یک شهید دیگر نیز تقدیم کرد و «حمید» کوچک‌ترین پسر خانواده در سن ۱۸ سالگی در عملیات خیبر به شهادت رسید. گفت‌وگوی ما با فریدون استکی، گذری بر زندگی و مجاهدت‌های این سه برادر شهید دارد که ماحصلش را پیش رو دارید.

در خانواده چند برادر بودید، جو خانواده شما موقع انقلاب چطور بود؟
ما هشت برادر بودیم که سه نفر به شهادت رسیدند و دو نفر هم مرحوم شدند. یک خانواده متوسط و مذهبی داشتیم. پدرمان مرحوم رضا استکی کاسب بود. صبح به صبح به مغازه‌اش می‌رفت تا نان حلالی دربیاورد. در بین برادر‌ها رحمان که متولد سال ۱۳۲۹ بود، فرهنگی بود و به جهت سطح سواد و معلوماتش، در موضوع انقلاب فعال‌تر بود. به تبع ایشان ما هم به اندازه وسع‌مان شرکت داشتیم. رحمان یک‌سری کلاس‌های خانگی آموزش احکام و قرآن و جلسات دعا برگزار می‌کرد و در خلال این جلسات، فعالیت‌های سیاسی انجام می‌داد. می‌توانیم بگوییم که از حیث فعالیت‌های انقلابی، ایشان در سطح استان شناخته شده بود. بعد از پیروزی انقلاب هم مسئولیت‌های متعددی برعهده گرفت. مدتی مسئول آموزش و پرورش استان چهار محال و بختیاری شد. بعد هم در انتخابات مجلس شرکت کرد و در لیست حزب جمهوری اسلامی وارد مجلس شد.

شهید رحمان در حزب جمهوری اسلامی هم فعالیت می‌کرد؟
نه فقط رحمان که باقی برادر‌ها هم در این حزب بودیم. فعالیت در حزب جمهوری اسلامی در ادامه فعالیت‌های انقلابی بود. رحمان حشر و نشری با چهره‌هایی مثل شهید بهشتی داشت. چون کلامی شیوا داشت، اغلب در جلسات حزب یا سایر مراسم، مجری می‌شد و جلسه را مدیریت می‌کرد.

خصوصیات اخلاقی‌شان چطور بود؟
یک انقلابی به تمام معنا بود. متانت رفتار داشت و به درد مردم می‌رسید. بیشتر توجهش به روشنگری قشر جوان مانند دانش‌آموزان و دانشجو‌ها بود. هم در زمان حیاتش و هم بعد از شهادتش بار‌ها از دوستان شنیدیم که دست نیازمندان را می‌گرفت و هر کس به ایشان کاری را ارجاع می‌داد، سعی می‌کرد به اندازه وسعش آن مشکل را برطرف کند. یک آشنایی برای‌مان تعریف می‌کرد که روزی مشکلم را با شهید رحمان مطرح کردم. چشمی گفت و رفت. فکر کردم خواست من را از سرش باز کند، اما چند روز بعد خود شهید به در خانه‌مان آمد و یک پاکت به من داد و گفت همین اندازه توانستم برای شما تهیه کنم. ان‌شاءالله که مشکل‌تان برطرف شود. آن بنده خدا می‌گفت اصلاً فکرش را نمی‌کرد که رحمان خواسته مرا به یاد داشته باشد، در حالی که او از همان روز پیگیر کار من شده بود. از این موارد در زندگی شهید زیاد وجود دارد. هر کس هر مشکلی داشت ولو اختلافات خانوادگی و... به رحمان مراجعه می‌کرد و او هم سعی در رفع مشکلش داشت.

موقع شهادت رحمان شما کجا بودید؟ آخرین دیدارتان کی بود؟
من آن زمان دوره احتیاط سربازی را در کردستان و سردشت می‌گذراندم. خدمتم را دوران طاغوت کرده بودم، اما چون جنگ شروع شد، خواستند که برای دوره احتیاط خودمان را معرفی کنیم. از فروردین سال ۶۰ تا مهرماه من در کردستان بودم. دقیقاً یادم نیست بار آخر کی رحمان را دیدم. خب ایشان هم نماینده بود و بیشتر در تهران حضور داشت. او در مرکز بود و من در غرب کشور. وقتی خبر شهادتش رسید، من در منطقه بودم. یک هفته بعد از شهادتش توانستم به شهرکرد برگردم.

واکنش مردم نسبت به شهادت رحمان چه بود؟
خب ایشان یک فرد شناخته شده در شهرکرد و فراتر از آن در سطح استان به شمار می‌رفت. مردمدار هم بود و همه او را دوست داشتند. واقعاً نبودش یک فقدان بزرگ محسوب می‌شد. مردم محبت زیادی نشان دادند و شهادتش انعکاس زیادی در استان داشت. در آن زمان اگر می‌خواستید چند شخص شاخص از حیث فعالیت انقلابی در استان چهار محال و بختیاری اسم ببرید، رحمان یکی از آن‌ها بود.

رحمان موقع شهادت متأهل بود؟
بله، بعد از انقلاب ازدواج کرد و موقع شهادت یک فرزند پسر و یک توراهی داشت. پسر دومش بعد از شهادت رحمان به دنیا آمد.

بعد از رحمان، مجتبی وارد مجلس شد. از ایشان بگویید. چند سالش بود و دوره نمایندگی‌اش چقدر طول کشید؟
مجتبی متولد سال ۳۴ و یک‌سال و خرده‌ای از من کوچک‌تر بود. کمی بعد از حادثه هفتم تیر (یک یا دو ماه بعد) انتخابات میان‌دوره‌ای برگزار شد و مجتبی انتخاب شد. خیلی هم دوره نمایندگی‌اش طول نکشید و اول دی ۶۰ به شهادت رسید. شاید کلاً سه یا چهار ماه نماینده بود. با مجتبی به خاطر فاصله سنی کم‌مان، رابطه نزدیکی داشتیم. ایشان هم مثل رحمان فرهنگی بود و دست خیر داشت. در کار‌ها بسیار سختکوش و جدی بود. قبل از نمایندگی مدتی فرماندار یکی از شهر‌های اطراف شهرکرد شد. بعد وارد آموزش و پرورش شد و سرآخر هم که به مجلس راه یافت و به شهادت رسید.

جایی خواندم که مجتبی در مشهد به شهادت رسیده است، در حالی که ایشان نماینده شهرکرد بود. چطور شد که منافقین ایشان را آنجا ترور کردند؟
مجتبی پیش از شهادت به همراه تعدادی از مسئولان شهرکرد مثل حاج‌آقا تقوی امام جمعه شهر، شهید جعفرزاده فرماندار و چند نفر دیگر برای سرکشی به جبهه می‌روند. چند روزی آنجا می‌مانند و موقع بازگشت تصمیم می‌گیرند برای زیارت به مشهد بروند. از اینجا به بعد دقیق خبر نداریم که منافقین آن‌ها را شناسایی و تعقیب کرده بودند یا اینکه در مشهد متوجه ماهیت و مسئولیت‌شان می‌شوند. به هر حال روزی که آن‌ها می‌خواستند برگردند، مجتبی و شهید اصغرزاده زودتر از محل اسکان‌شان خارج می‌شوند و در اتومبیل منتظر باقی نفرات می‌مانند. در همین لحظه یک منافق نارنجکش را داخل اتومبیل می‌اندازد و این دو به شهادت می‌رسند. در زمان شهادت تنها دو ماه از ازدواج مجتبی می‌گذشت. ضارب او و شهید اصغرزاده بعد‌ها دستگیر و اعدام شد.

پس خانواده شما در عرض شش ماه دو برادر از دست داد، یکی که پدر دو فرزند بود و دیگری که تازه‌داماد بود.
بله، واقعاً شرایط سختی بود. مخصوصاً برای مادرمان. پدرمان سال ۵۹ و قبل از شهادت رحمان و مجتبی به رحمت خدا رفت. مادرمان مرحومه فرنگیس ریاحی سال ۷۹ فوت کرد. طبیعتاً برای ایشان خیلی سخت بود. هرچند بعد از مدتی عزاداری سعی کرد با صبر و متانت با موضوع شهادت بچه‌ها برخورد کند و شکر خدا توانست به خودش مسلط باشد.

اتفاق نادری است که از یک خانواده دو برادر پشت سر هم به مجلس بروند و هر دو شهید شوند، سپس نوبت به برادر سوم برسد که راهی مجلس شود. چه انگیزه‌هایی باعث می‌شد که برادر‌ها راه دیگری را در مجلس ادامه دهند؟
بعد از شهادت مجتبی من در انتخابات میان‌دوره که اواخر سال ۶۱ برگزار شد شرکت کردم و نماینده مردم شهرکرد در مجلس شدم. به نوعی یک برادر که شهید می‌شد دیگری جایش را در مجلس می‌گرفت. هدف هم خدمت بود. یعنی آن زمان معیار‌ها فرق داشت. جنگ بود و همگی هم و غم‌مان پیشبرد انقلاب و مسئله دفاع مقدس بود. متأسفانه الان برخی از مسئولان اصلاً سنخیتی با انقلاب ندارند، چه برسد که بخواهند خدمتی انجام دهند. رحمان و مجتبی آدم‌هایی بودند که هدف‌شان خدمت به انقلاب و محرومان بود. چه در مجلس یا خارج از آن همین هدف را دنبال می‌کردند. من هم سعی کردم دنباله‌روی آن‌ها باشم. بنده تا پایان دوره دوم مجلس شورای اسلامی افتخار خدمت به مردم در مجلس را داشتم.

به سومین شهید خانواده بپردازیم. حمید متولد چه سالی بود؟ چطور بچه‌ای بود؟
حمید متولد سال ۱۳۴۴ و ورزشکار بود. باستانی کار می‌کرد و یک جوان رشید و پرانرژی بود. از ابتدای تشکیل بسیج عضو آن شد و در گشت‌ها و ایست و بازرسی‌ها شرکت می‌کرد. یادم است در ستاد نماز جمعه هم فعال بود. در کل حمید به فعالیت‌های میدانی و عملیاتی علاقه داشت. بعد از شروع جنگ از اوایل دفاع مقدس به جبهه رفت. چند بار مجروح شد و بعد از بهبودی دوباره به منطقه برگشت.

زمانی که حمید به جبهه می‌رفت، دو برادرش به شهادت رسیده بودند، مادر مخالفتی با اعزام ایشان نداشت؟
به جهت مادر بودنش طبیعتاً نگران بود، خصوصاً که قبلاً داغ دو پسرش را دیده بود، ولی مخالفت جدی نداشت. استدلال حمید این بود که ما هم باید مثل باقی مردم دین‌مان را به انقلاب و موضوع جنگ ادا کنیم. اگر دو برادرم به شهادت رسیده‌اند، من هم وظیفه‌ای دارم و نمی‌توانم دست روی دست بگذارم. مادر هم قبول می‌کرد و به‌رغم نگرانی‌هایش به او اجازه رفتن می‌داد.

حمید در چه تاریخی به شهادت رسید؟
۱۶ اسفند ۱۳۶۲ در جریان عملیات خیبر با اصابت گلوله مستقیم دشمن در جزیره مجنون به شهادت رسید. موقع شهادت ۱۸ سال داشت و سال آخر هنرستان بود. با شهادت او طی دو سال و نیم، خانواده ما سومین شهیدش را تقدیم کرد.

به نظر شما چه انگیزه‌هایی باعث می‌شد یک خانواده سه فرزندش را یکی بعد از دیگری رهسپار راهی کند که احتمال خطر و شهادت داشت؟
همان انگیزه‌هایی که باعث شد انقلاب کنیم، همان‌ها هم باعث می‌شد تا برای حفظ این نظام و انقلاب تلاش کنیم. قدم برداشتن در چنین مسیری باعث می‌شد فقدان برادر‌ها قابل تحمل باشد وگرنه برای یک مادر از دست دادن سه فرزند آن هم درکمتر از سه سال مسئله کمی نیست. همان طور که عرض کردم متأسفانه اکنون انگیزه‌های انقلابی برای برخی از مردم و مسئولان کمرنگ شده است. چون خود ما کار فرهنگی خوبی انجام نداده‌ایم و برخی از جریان‌ها هم سعی کرده‌اند تا ارزش‌های دیگری را جایگزین اهداف و ارزش‌های انقلاب کنند. مردم باید بدانند و یادشان باشد که حدود ۳۰۰ هزار شهید برای هدفی خون‌شان ریخته شده است. در آن صورت است که انگیزه‌های انقلابی دوباره رخ نشان می‌دهد و می‌توان با تأسی به این انگیزه‌ها و ارزش‌ها، بر مشکلات غلبه کرد. زنده نگه داشتن یاد شهدا قدمی شایسته در این مسیر است که نباید از آن غفلت کنیم.
غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
ناشناس
|
Iran, Islamic Republic of
|
۲۲:۴۹ - ۱۳۹۹/۰۴/۰۶
0
0
مطالب خیلی عالی ارائه شد.
سپاسگزارم.
امیدوارم بتوانیم راه شهدا رو ادامه بدیم.
از خودشون میخواهم که عنایتی داشته باشند تا بتوانیم هدف های ایشان رو ادامه بدیم
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار