سرويس تاريخ جوان آنلاين: اثر تاریخی-پژوهشی «دولت و نیروهای اجتماعی در عصر پهلوی اول» در زمره تحقیقاتی است که مناسبات حاکمیت رضاخانی با اقشار گوناگون جامعه را بازکاویده است. اهمیت این دست آثار در دوره حاضر، از آن روی مضاعف میشود که تلاشهای رسانههای عربی-عبریِ فارسی زبان! معطوف به تطهیر رضاخان و خلف وابسته اوست. فرحناز حسام مؤلف این کتاب، در دیباچه آن و در تشریح سبک کار خود چنین آورده است: «در پژوهش حاضر، که به شیوه بررسی تاریخی و مطالعه اسنادی فراهم شده و از منابع و متون مربوط به تاریخ اجتماعی ایران در قرن اخیر، بهره گرفته، بدیهی است که اطلاعات تاریخی مربوط به دوره رضاشاه، از متون و کتب و اسناد و خاطرات نگاشته شده، استخراج شده است. در انتخاب متون، سعی شد از متونی استفاده شود که از نظر ارزش و استحکام مستندات، دارای اعتبار باشند. این امر با مشاوره و داوری اساتید تاریخ، و نیز با رجوع به متون تاریخی انجام شده است که دفعات و تعدد ارجاع آنها به منابع، نشاندهنده اهمیت و اعتبار کتابها و منابع است. خاطرات نیز از میان افرادی که در آن دوره تاریخی حضور داشته، بیواسطه درگیر مسائل اجتماعی بوده و یا مقام و منصبی رسمی و حکومتی داشتهاند، گزینش شدند. در این پژوهش به طور عمده، از دو نوع سند استفاده شده است: سندهایی که درباره واقعیتها اطلاعات میدهند و سندهایی که خودشان به صورتی، واقعیت هستند. سندهای نوع اول، مانند خاطرات مردان سیاست، به هنگام نقل رویدادهایی که خود در آنها شرکت داشتهاند و دیگر اسناد، مانند یک اعلان انتخاباتی یا یک سند به جا مانده از احکام و دستورات وزرا، نقل شاه، حکم مشروطه و... هستند. در این جا ذکر چند نکته لازم است:
دوره مورد بررسی، دوره تاریخی مربوط به حکومت رضاشاه است. لازم به توضیح است که دوره پادشاهی پهلوی اول، از سال ۱۳۰۴ تا ۱۳۲۰ هـ. ش به مدت ۱۶ سال بوده، اما از آنجا که فرآیند قدرتگیری رضاشاه نیز شامل نکات اجتماعی فراوانی میباشد که تصمیمات و حتی حضور رضاخان در مناصب حکومتی، در آنها تأثیر مستقیم دارد، از این روی دوره زمانی کودتای ۱۲۹۹ تا ۱۳۰۴ هـ. ش نیز مورد توجه قرار گرفته است؛ بنابراین در تحلیل چگونگی رویارویی رضاشاه با نیروهای اجتماعی، به طور کلی، دوره ۲۰ سالهای که او دارای قدرت سیاسی بوده، مورد بررسی قرار گرفته است که در بسیاری موارد، روندی از تغییر روش در مناسبات او با طبقات اجتماعی و گروهها، وجود دارد. این تحول در روابط، با در نظر گرفتن رویدادههای پیرامونی، معنادار میشوند؛ برای مثال، نحوه برخورد رضاشاه با روحانیون یا زنان و روشنفکران، به موازات اعمال سیاستهای توسعهای و تأثیری که این برنامهها بر بافت فرهنگی- اجتماعی و سنتی جامعه ایران میگذارد، به تدریج دگرگون شده، و شکل تازهای به خود میگیرد. گاه مشاهده میشود که مناسبات مسالمتآمیز رضاشاه با گروههای اجتماعی، به روابطی پر از تنش و سوءظن تبدیل میشود. نکته حائز اهمیت آن است که این پژوهش، مطالعه تاریخی صرف نیست و تلاش نگارنده این نیست که رویدادهای تاریخی را با ذکر جزئیات و به طور دقیق و موشکافانه انعکاس دهد، زیرا هدف، نوشتن تاریخی نیست که محققان و صاحبنظران و اساتیدی بسیار پرتوانتر و با دانش و اطلاع بیشتر، زوایای این دوره را به طور تخصصی در منابع و متون مختلف، مشروح آوردهاند. در این کتاب وقتی از واقعه یا رویدادی سخن رفته، سعی شده همان وقایع و رویدادهایی باشند که در بسیاری از منابع، به آنها اشاره شده است. برای آن که تا حد ممکن داوری منصفانه و تحلیل واقعگرایانهای را عرضه کنیم، سعی کردیم از مشابهات و مشترکات ابراز شده در کتب و مآخذ، استفاده نماییم. برای نمونه، وقتی نحوه رویارویی رضاشاه با روزنامهنگاران بیان میشود، به منظور پرهیز از جهتگیریهای احتمالی، از آرای مشابهی که نویسندگان و محققان و خاطرهنویسان داشتهاند، بهره گرفتهایم».
مؤلف در بخشی دیگر از مقدمه خویش، درباره عناوین و کلیدواژههای اصلی پژوهش خود چنین مینویسد: «مهمترین و محوریترین مفاهیم در این پژوهش عبارتند از: مفهوم نیروهای اجتماعی و مفهوم حکومت. سایر مفاهیم، ذیل این دو قرار میگیرند که در اینجا به قرائت خاص و دقیقی که این نوشتار بر آنها مبتنی است، اشاره میشود:
نیروهای اجتماعی: مجموعه طبقات و گروههایی هستند که بر زندگی سیاسی به معنای کلی آن تأثیر میگذارند و ممکن است به شیوه مستقیم، قدرت سیاسی را در دست گیرند و یا در آن نفوذ کنند. نیروهای اجتماعی مرکب از افرادی است که دارای وجوه همسانی از علایق اجتماعی، اقتصادی، ارزشی، فرهنگی، صنفی و مانند آن باشند. همچنین به شرکت در حیات سیاسی علاقهمند هستند و به این منظور، به خود سازمان داده، آماده انجام عمل سیاسی میشوند. نیروهای اجتماعی مبتنی بر سه مؤلفه است:
۱- نیروهای پایه (زنان، روحانیون و...)
۲- نیروهای جنبش (جنبش زنان، دهقانان و...)
۳- نیروهای نفوذ مستقیم (سازمانهای خاص و احزاب و اصناف)
در این پژوهش از نیروهای پایه، به گروههای زنان و روحانیون و روشنفکران و از نیروهای نفوذ مستقیم، به احزاب و اصناف و گروههای کارگری، اشاره شده است.
حکومت: به لحاظ نظری میتوان مفاهیمی، چون دولت، حکومت، حاکمیت و قدرت سیاسی را متمایز دانست. هر کدام از مفاهیم یاد شده، در علوم سیاسی و جامعهشناسی سیاسی، تعریف مشخص و دقیقی دارند. در اینجا این مفاهیم را با تسامح، به جای یکدیگر به کار برده و از همه آنها تنها یک تعریف را مراد میکنیم: قدرت عمومی مستمر و مداومی که در ایران دوره رضاشاه، واجد ارکان مهمی، چون شاه، ارتش و بوروکراسی است.
عرصه عمومی: شبکهای از روابط و فعالیتهای اقتصادی، اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را دربر میگیرد که خارج از ساختار قدرت و نهادهای حاکمیت، عمل میکند. انواع گروههای اجتماعی و احزاب و اصناف و تشکلهای مردمی، در این عرصه فعال هستند.
تشکلهای واسط: کلیه گروهها و جمعهایی که در عرصه عمومی فعالیت میکنند دارای دو ویژگی میباشند: مستقل از قدرت سیاسیاند و در خدمت منافع گروه ذینفع خود عمل میکنند.
هدف این بررسی آن است که در دوره رضاشاه به جستوجوی گروهها و نهادهای مستقلی پرداخته شود که قادر بودهاند توازن قدرتی میان شاه و مردم برقرار کنند. پرسش آن است که آیا در آن دوره، چنین گروههایی وجود داشتهاند؟ اگر وجود داشتهاند، کدام نیروی اجتماعی، پایه شکلگیری چنین نهادهای مستقلی شده، در ضمن چه نوع مناسباتی با حکومت رضاشاه داشته است؟...»