سرویس اندیشه جوان آنلاین: سبک زندگی موضوع مهمی است. به همان اندازه اهمیتش خطرناک هم میتواند باشد. اینکه برای منِ ایرانی موضوع سبک زندگی چندسالی است مسئله شده، ازکجا نشئت میگیرد؟ فکر میکنم ما برای این به سراغ سبک زندگی رفتهایم و سبک زندگی برای ما تبدیل به مسئله شده است که با غرب مشکل داریم. مشکلاتی در سبک زندگی داریم و راهحل آنها را هم همان راهحلی که غرب پیش پای ما میگذارد نمیبینیم لذا سبک زندگی برای ما مسئله میشود. تا اینجا مشکلی نیست. فهمی از یک مسئله است. مشکل از آنجا پیش میآید که میخواهیم به مسئله جواب بدهیم، اما در پاسخ باز هم غرب میزاییم. دلیلش این است که در مواجهه با غرب و سبک زندگی همواره به ظاهر امر توجه کردهایم و زمانی که خواستهایم چیزی در برابر غرب علم کنیم، همان غرب را بازآفرینی کردهایم در ظاهری دیگر. چگونه؟ بگذارید این را در جواب خواسته اصلی این متن بدهیم.
تفاوت یک مسلمان مذهبی غربزده و یک تکفیری چقدر است؟ بسیار زیاد است. درست به اندازه تفاوت دو برادر.
یک مسلمان غربزده مذهبی چه سبک زندگی دارد؟ اینجا دو یا چند حالت داریم. بهتر است بگوییم یک طیف داریم. یک سر طیف التفات به غرب و غربیشدن و سبک زندگی و این مسائل دارند و سر دیگر ندارند. اگر این توجه را نداشته باشند در بهترین حالت همانگونه زندگی میکنند که یک غیرمسلمان غربی. هر قدر که از این سر طیف به سر دیگر طیف نزدیکتر میشویم کمکم آثار ظاهری مسلمانی نمایانتر میشود. احتمالاً به حجاب اهمیت فراوان بدهند یا نماز بخوانند. جلوتر که بیایی ریش هم میگذارند و به جای شکیرا، حاجمحمود گوش میدهند و کمی جلوتر هرشب جمعه به جای دیسکو هیئت میروند. در سرتاسر این دو طیف دنبال کار خودشان هستند و درآمد ماهانه یا سالانهشان هست و زندگی جریان دارد. اینجا که میرسی برخی چیزها تغییر میکند. فکر میکنی جهت نمودار عوض شده است. توجه دارند که سبک زندگی غربی است و باید سبک زندگی دیگری داشت. برای ترویج حجاب سبکهای ایرانی- اسلامی! طراحی میکنند. میگویند طراحی غربی فلان است و باید طراحی ایرانی- اسلامی! داشت. غذاهای غربی اینگونه است و باید غذا آنگونه باشد و رژیم غذایی و وقت ناهار و شام متفاوت میشود. عاشق طب سنتی میشوند چراکه طب جدید غربی است و مشکلات دارد و شیمیایی است. معماری مدرن هم که تکلیفش معلوم است و بهتر است درباره آن حرفی نزنم. اول فکر میکنی که جهت نمودارت عوض شده، اما درست که نگاه میکنی میبینی که شیب همان شیب است و جهت همان. شاید اینجا یک نقطه عطفی داریم، اما تغییر جهت نداریم. جهت همان جهت است. تنها ظاهر آن عوض شده. همه به سمت یک مقصد میروند. برخی تند و سریع و شادمانه و با لذت، برخی آهسته آهسته و با تردید، برخی نیز با اکراه و پشت کرده و کشانکشان، اما مقصد یکی است. چرا؟ چون عالم تمام این افراد تغییری نکرده، همگی آبستن از غرب هستند و برخی که توجه به غرب دارند، فکر میکنند به واسطه تغییر ظاهر عالم غربی را تغییر میدهند یا از این عالم خروج میکنند، اما با پوشیدن پیراهن بدون یقه و لباس با طراحی ایرانی- اسلامی! و دمپایی به جای کفش و به صرف رجوع به بعضی مراسم و آداب، خللی در اساس شیوه زندگی غربی وارد نمیشود. سبک زندگی غربی، ظاهر جهان متجدد است. آیا میشود ظاهر را بی توجه به باطن تغییر داد؟ یا آن را به جای باطن گذاشت؟ حفظ ظاهر واجب است، اما ظاهر را با پیروی باطن میتوان حفظ کرد.
اینجا آنجایی است که ما به جماعتی برمیخوریم که اصطلاحاً به آنها تکفیری میگوییم. انگار تغییری اساسی دارند این جماعت. اینها به شکلی افراطیتر دست به نفی میزنند. همه چیز را نفی میکنند. مدینه فاضله ایشان عیناً همان روش زندگی در صدر اسلام است. از هرچه بوی نویی بدهد خوششان نمیآید. انگار تافتهای جدا بافتهاند. سبک زندگیشان هم تفاوتی اساسی دارد. برخیشان حتی به شدت مجاهدانه زندگی میکنند و درآمد برای آنها بیمعنی میشود. خیال برت میدارد. خیلی عجیب و غریبند. اینان با غرب به ستیز میپردازند، اما تنها با ظاهر غرب. آن هم به شکلی افراطی و وانگر و سلطهجویانه. باز هم غرب و عالم غربی، عالم سلطه. اینها به اسلام بیشتر ضربه میزنند زیرا پوست اسلام را کنده و شکمش را خالی کردهاند و این پوست را بر خر غرب کشیدهاند چراکه ظواهر غرب و سلطه آن ظواهر را خوش نداشتند. باز هم انگار برگشتیم به انتهای همان طیف اخیر. شاید بپرسیم مگر چنین کسانی با این تفکرات هنوز هم هستند؟ برای پاسخ بد نیست گروهها و گروهکهایی که به جان جهان اسلام افتادهاند – مثلاً در همین دو همسایه شرقی و غربی خودمان- را در نظر آوریم.
سبک زندگی مقوله مهمی است و میتواند چاه ویل باشد؛ چراکه توجه به ظواهر امر و بهتر است بگویم ظاهریترین چیزهاست. اگر از این ظاهر ما راه به باطن نبریم هیچ چیزی جز پوچی جلوی پای ما نمیگذارد. اما اگر بتوانیم از این ظاهر به لایههای زیرین توجه کنیم شاید بتوانیم راهی را با کمک این مقوله باز کنیم. سبک زندگی نوری است که حجاب میشود. اگر به این حجاب بودن توجه نکنیم دو سرنوشت خواهیم داشت. یا هر روز سبک غربی جدیدی از زندگی را میسازیم و هر روز غربیتر خواهیم شد یا دست به نفی این ظاهر میزنیم و تنها خیال خودمان را راحت میکنیم.
قرار بود راجع به تفاوت بین سبک زندگی انسان انقلاب اسلامی با سبک زندگی انسان مذهبی غربزده و سبک زندگی یک مسلمان تکفیری بنویسم. انسان انقلاب اسلامی باید چگونه باشد؟ آیا باید بیخیال شود. بگوید که به هر حال غرب ما را در بر گرفته و نمیشود کاری کرد؟ بگوید که من نمیخواهم مثل فلان داعشی به نفی غرب بپردازم پس چه کار با این لایه رویین دارم؟
انسان انقلاب اسلامی اینگونه نخواهد بود. نه آنگونه است که بیتفاوت باشد و نه اینگونه که دست به نفی بیمنطق بزند. او به دنبال یافتن نوعی دیگر از بودن است. او اگر به هیئت میرود هیئت برایش معنا دارد. نه فقط محلی است برای دورهمی یا اینکه به هیئت برود تا دمی بیاساید و آرامش روانی بگیرد. برای انسان انقلاب اسلامی اگر حجاب مهم است عدالت مهمتر است. برای انسان انقلاب اسلامی اگر تلاش برای رزق جهاد فی سبیلالله است و اگر حلال و حرام رزق برایش مهم است پیشبرد کار انقلاب و هدفش در درجه بالاتر اهمیت قرار دارد و حتی آن تلاش هم در این مسیر معنایابی میکند و به کار میگیرد. انسان انقلاب اسلامی با آن لایه غرب که سبک زندگی است کار دارد. انسان انقلاب اسلامی دست به نفی غرب و سبک زندگی غربی نمیزند تسلیم هم نیست. این انسان انقلاب اسلامی دست به ساختن نوع دیگری از بودن میزند و این ساختن با تغذیه از گوهر وجودی انقلاب اسلامی است و اینجاست که فهم گوهر وجودی انقلاب اسلامی از هر چیزی مهمتر میشود.
نمیگویم انسان انقلاب اسلامی «باید» اینگونه باشد. میگویم انسان انقلاب اسلامی اینگونه «هست». این «بودن» با فهم انقلاب اسلامی میسر میشود. این «بودن» خودش عالمی دیگر برای دیگران میسازد.