کد خبر: 973346
تاریخ انتشار: ۲۲ مهر ۱۳۹۸ - ۰۲:۲۷
خوانشی از رویکرد‌های کلان پهلوی اول در حوزه سیاست
با تبدیل مجلس به نهادی فرمایشی، طبیعی است که وزرا نیز تنها به مجری اوامر شاهانه تبدیل شوند. رضاخان وزرای دلخواه خود را بدون مشکل انتخاب می‌کرد. در واقع از چنین سیستم قائم به فرد و استبداد مطلقه فردی نمی‌توان انتظار دیگری داشت. سیستمی که به هیچ نهادی اعتماد ندارد، جز رأس آن!
نیما احمدپور
سرویس تاریخ جوان آنلاین: در این مقال سخن از رویکرد‌های کلان پهلوی اول در حوزه سیاست است. اگرچه نباید از یاد برد بخش مهمی از آنچه در حکومت وی انجام گرفت، ماحصل همکاری بخشی از روشنفکران و نخبگانی است که در کنار رضاخان قرار گرفتند. با تمام این مسائل، دوره رضاخانی را باید به دو دوره قبل از تثبیت حکومت و بعد از آن تقسیم کرد، یعنی دوره قبل از سال‌های اولیه دهه ۱۳۱۰ و دوره پس از آن. در دوره بعد از ۱۳۱۰ با یک دوره کاملاً مبتنی بر استبداد فردی مواجه هستیم؛ لذا سعی شده است آنچه در ذیل می‌آید، برآیند و وجه غالب حکومت رضاخانی به ویژه پس از استقرار کامل و تثبیت حکومت وی باشد. امید آنکه مقبول افتد.

رضاخان و ناسیونالیسم افراطی
در شرایطی مانند دوران پس از مشروطیت در ایران، یعنی در شرایطی که تلاش می‌شود هویت ملی جدیدی تحت عنوان دولت‌ـ ملت به وجود آید و دولتی مدرن جایگزین ساختار سیاسی سابق گردد، نوسازی مترادف با مجموعه این تلاش‌ها قرار می‌گیرد. در چنین دورانی تلاش برای جایگزین کردن دیدگاه و ایدئولوژی جدیدی که بتوانند خلأ‌های موجود را پر کند و کشور را به سوی نوسازی پیش ببرد و از طرفی متناسب با ساختار جدید باشد، امری اجتناب‌ناپذیر تلقی می‌شود. ناسیونالیسم در این میان و در چنین شرایطی ابزار مهمی تلقی می‌شود، ناسیونالیسمی که به دنبال جایگزینی خود به جای علایق قومی، زبانی و نظایر آن است و سعی می‌کند افراد را به یک واحد سیاسی تحت یک حکومت مرکزی مقتدر وابسته کند (چنین ناسیونالیسمی را تمدن‌ساز می‌خوانند.) گاه عناصر و ابزار مورد نیاز برای اتحاد در درون تاریخ و فرهنگ یک کشور وجود دارد و گاهی نیز به علت ضعف یا فقدان چنین عناصری، توسعه اقتصادی و رفاه با استفاده از یک سیستم سیاسی متناسب مورد توجه واقع می‌شود.

در دوران حاکمیت رضاخان، ناسیونالیسم تمدن‌ساز مورد توجه قرار گرفت و این دیدگاه کاملاً در طول تاریخ حکومت وی وجهی غالب داشت، اما با شرایط منحصر به خود. در ناسیونالیسم این دوران، گرایش به وحدت سیاسی که بیانگر تمایل به دفاع از همبستگی ملی و تقویت آن است، وجود دارد. در تمام سطوح اخلاقی، اجتماعی، زبانی، سیاسی و اداری، گرایش یکسان به مبارزه با خرده‌نگری، کاستن از اختلاف عقاید و از میان بردن بذر اختلافات داخلی دیده می‌شود. وجه بارز گرایش به این ناسیونالیسم همان گونه که گفته شد، تلاش برای نوسازی مادی و فنی در جامعه و یکسان‌سازی همه دیدگاه‌ها و رفتار‌ها در حوزه‌های مختلف بود. در واقع ناسیونالیسم در نهایت در خدمت نوسازی توسط یک رژیم مستبد فردی درآمد که از این دیدگاه و ترویج آن برای سرکوب داخلی، بهره کافی می‌برد.

رضاخان و نمایندگان مردم
در دوران حکومت رضاخان مردم در ساختار سیاسی، چه در نهاد‌های سنتی و چه در نهاد‌های مدرن مدنی، نقشی نداشتند. قبایل سرکوب و سران آن‌ها مطیع دولت شدند. روحانیون که بعداً بیشتر درباره آن بحث خواهد شد، مورد بی‌مهری قرار گرفتند. فعالان سیاسی نیز یا باید به جرگه ثناگویان حکومت می‌پیوستند یا آن که کُنج عزلت می‌گزیدند. درباره احزاب و فعالیت آنها، مخبرالسلطنه هدایت چنین می‌نویسد: «اسم حزب پیش پهلوی نمی‌شود برد، روزی در هیئت دولت فرمودند: هر مملکتی رژیمی دارد، رژیم ما یک نفره است.» این نظام که شرایط اصلی نظام مدنی را نادیده می‌گیرد، طبعاً در ساختار خود نشانی از مشارکت واقعی مردم و نمایندگان آن‌ها در سیستم سیاسی، بروز نخواهد داد. یکی از نویسندگان در تعریف از رضاخان در سال ۱۳۱۴ در باب رفتار سیاسی وی با مجلس چنین می‌نویسد: «در ایران پارلمان هم هست، اما باید دانست مشکلات مملکت را بیشتر خودشان حل می‌کنند، هیچ چیز از مجلس نمی‌گذرد، مگر اینکه از زیر دست او گذشته باشد!» مخبرالسلطنه هدایت از همان زمانی که کابینه فروغی در بیست و هشتم آذر ماه ۱۳۰۴ معرفی گردید، استبداد پهلوی را پیش‌بینی می‌کرد و چنین نگاشت: «از این تاریخ، رأی، رأی پهلوی است. وزرا رافعی بین وزارتخانه و شاه، نقیر و قطمیر باید به عرض شاه برسد و آنچه امر شد، اطاعت می‌شود.»

در چنین شرایطی طبعاً مجلس نمی‌توانست به چیزی بیش از یک دستگاه مهرزنی تبدیل شود و قانون‌اساسی مشروطه تنها در حد حرف بود و سخنان شاه همانا قانون‌اساسی واقعی محسوب می‌شد. به گفته هدایت «در دوره پهلوی هیچ کس اختیار نداشت. تمام امور می‌بایست به عرض برسد و به آنچه فرمایش می‌رود، رفتار کنند و تا درجه‌ای از اختیار نباشد، مسئولیت معنا ندارد.» یکی از وزرای رضاخان پس از چند سال اظهار می‌کند: «از آنجا که شاه اصرار داشت تا همه کار‌های اجرایی توسط قوه مقننه تصویب شود، مجلس به مکانی برای اعمال تشریفاتی تبدیل شده بود. نمایندگان وظایف خود را چنان به درستی انجام می‌دادند که شاه به مجلس سنای فراموش شده یا اصلاح قانون‌اساسی نیازی پیدا نکرد.» سفیر انگلیس در سال ۱۳۰۵ گزارش می‌دهد: «مجلس ایران را نمی‌توان جدی گرفت. نمایندگان مجلس نمایندگان آزاد و مستقلی نیستند و انتخابات مجلس آزادانه برگزار نمی‌شود. هنگامی که شاه طرح یا لایحه‌ای را مد نظر دارد، تصویب می‌شود. زمانی که مخالف است، رد می‌شود و هنگامی که بی‌اعتناست، بحث‌های فراوانی صورت می‌گیرد.» حتی در چنین شرایطی نیز برخی افراد تحمل نمی‌شدند و به نوشته هدایت برخی از وکلا نظیر جواد امامی، اسماعیل عراقی، اعتصام‌زاده و رضای‌رفیع در این دوره سلب مصونیت شدند. به نوشته هدایت «کسی که اسم شاه را بر زبان می‌آورد، یقه‌اش را می‌چسبیدند که منظورت چه بود و گاهی هر محملی می‌خواستند، به آن می‌بستند و راه دخلی برای مأموران بود.»
رژیم ما یک نفره است!
رضاخان و وزرا
با تبدیل مجلس به نهادی فرمایشی، طبیعی است که وزرا نیز تنها به مجری اوامر شاهانه تبدیل شوند. رضاخان وزرای دلخواه خود را بدون مشکل انتخاب می‌کرد. در واقع از چنین سیستم قائم به فرد و استبداد مطلقه فردی نمی‌توان انتظار دیگری داشت. سیستمی که به هیچ نهادی اعتماد ندارد، جز رأس آن. یرواندآبراهامیان درباره نحوه انتخاب وزرا در دوره رضاخان چنین می‌نویسد: «در شرایطی که پادشاهان گذشته پس از مشورت‌های بسیار با سیاستمداران برجسته، کابینه خود را تشکیل می‌دادند، رضاشاه روش جدیدی معمول کرد که بر اساس آن ابتدا نخست‌وزیر و همه وزرای دیگر را انتخاب می‌کرد و سپس برای اخذ رأی اعتماد که اقدامی لازم ولی بی‌اهمیت بود، آنان را به مجلس می‌فرستاد. همه مجریان و دست‌اندرکاران این دوره، از مجلس رأی اعتماد گرفتند و همه آن‌ها تا زمانی که نه اعتماد مجلس بلکه اعتماد شاه را از دست نداده بودند، بر سر کار باقی ماندند.» یحیی دولت‌آبادی نیز درباره نقش وزرا در دولت چنین می‌نویسد: «سیاست داخلی دولت، راضی نگهداشتن شخص پادشاه است که نماینده ایشان تیمورتاش، وزیردربار است و در تمام امور دولت غیر از وزارت جنگ دخالت دارد و گردش چرخ وزارتخانه‌ها با صورت‌سازی قانونی و تکثیر عایدات به وضع کردن مالیات‌های تازه و توسعه دادن دو اثر قشونی که نصف کل عایدات مملکتی به این مصرف می‌رسد و البته به مقتضای سلیقه شخص شاه.» بولارد، سفیر انگلیس در تهران در اواخر حکومت رضاخان، در یکی از گزارشات خود از ملاقات با رضاخان در دی ماه ۱۳۱۸ چنین می‌نویسد: «شاه مشتاقانه [ نسبت به سخنان بولارد]علاقه نشان می‌داد و در هر مورد اظهارنظر می‌کرد که حاکی از آن بود که با جزئیات هر مسئله که ظاهراً به وزرای امور خارجه، جنگ و مالیه ارتباط دارد آشناست. در واقع او خودش به همه کار‌ها می‌رسد. وزرا در مقابل او به خاک می‌افتند‌ـ آنان واقعاً چهار دست‌و‌پا می‌خزند‌ـ بدون مشورت او آب نمی‌خورند.»

رضاخان، نزدیکانش، دربار و مقتدران سابق
دربار، ارتش و سیستم نوین اداری پایه‌های حکومت رضاخانی را تشکیل می‌دادند و طبعاً رضاخان برای آن‌ها حساب ویژه‌ای باز کرده بود. با فروپاشی سیستم سیاسی سابق، طبعاً دربار نیز دچار دگرگونی‌هایی، چه در افراد نزدیک به آن و چه در نحوه ارتباط آن با سایر عناصر دولت و چه در ساختار و منابع مرتبط با آن شده بود. آبراهامیان درباره دربار و افراد متنفذ در آن و ساختار آن چنین نوشته است:
«رضاشاه، سرهنگی که در سال ۱۳۰۰ با حقوق اندکی زندگی می‌کرد، در زمان سلطنت چنان ثروتی جمع‌آوری کرد که به ثروتمندترین مرد ایران تبدیل شد... رضاشاه در زمان کناره‌گیری از سلطنت، سرمایه‌ای در حدود ۳۰ میلیون پوند و بیش از ۳۰ میلیون اکر [ هر اکر برابر ۴۰۴۷ مترمربع است]زمین به ارث گذاشت. این زمین‌ها که در استان حاصلخیز مازندران واقع شده بود، از طریق مصادره مستقیم، فروش‌های اجباری و طرح ادعا‌های مشکوک مبنی بر تعلق زمین‌ها به املاک سلطنتی که در سده گذشته مرسوم نبود، تملک می‌شد. او زمین یک زمین‌دار عمده را به بهانه توطئه علیه دولت مصادره می‌کرد. روستا‌های فرد دیگری را به دلیل بی‌توجهی به منافع ملی ضبط می‌نمود و با منحرف کردن آب‌های کشاورزی شماری از روستائیان را ورشکست می‌کرد. این ثروت، هزینه تأمین هتل‌ها، کازینوها، کاخ‌ها، شرکت‌ها و بنگاه‌های سلطنتی را تأمین کرد و به افزایش مشاغل، حقوق، مستمری‌ها و جیره‌خواری‌های دربار انجامید. بدین ترتیب، دربار به مجتمع نظامی‌ـ زمین‌دار ثروتمندی تبدیل شد که برای افراد مشتاق خدمت به خاندان پهلوی، مقامات، مساعدت‌های سودآور و آینده‌ای روشن فراهم می‌کرد.»

با توجه به تغییرات سیاسی، ترکیب ثروتمندان و اشراف نیز تغییر یافت و نقش آنان در دولت مدرن جدید از بین رفت یا کاملاً متفاوت از نقش‌های پیشین شد. رضاخان در عین جلب نظر و با خود همراه کردن برخی خانواده‌های اشرافی، آن‌ها را از موقعیت‌هایشان به عنوان بزرگان محلی‌ـ جایگاهی که در سده نوزدهم به دست آورده بودند‌ـ و از ایفای نقش طبقه حاکم کشور‌ـ نقشی که پس از پایان مشروطه ایفا می‌کردند‌ـ محروم ساخت. او با وادار ساختن از آن‌ها به فروش زمین‌های خود به قیمت‌های ارزان و محروم کردن برخی دیگر، نه تنها و قدرت و ثروت، بلکه بیشترشان را از آزادی، شأن و مقام و حتی زندگی خلع ید کرد. سپهدار که توسط یک بازرس مالیاتی تهدید شده بود، چاره‌ای جز خودکشی نیافت. احمد قوام که به توطئه علیه پادشاه متهم شده بود، به اروپا گریخت. مصدق پس از گذراندن مدت کوتاهی در زندان، بر سر املاک خود در نزدیکی تهران بازگشت. شیخ خزعل و آخرین ایل خان قشقایی وقتی که در منازل خود تحت نظر بودند، در شرایط مشکوکی جان باختند. هشت تن از رؤسای طوایف اعدام و ۱۵ نفر دیگر به حبس‌های درازمدت محکوم شدند که دو تن از آن‌ها در زندان جان باختند. بنابراین بی‌گمان زندگی برای اعضای طبقه بالای قدیمی، پَست و ناچیز نبود، اما به آسانی می‌توانست به چیزی کثیف، حیوانی و کوتاه‌مدت تبدیل شود. به گفته آبراهامیان، «میزان مرگ و میر در بین آن عده از اعضای طبقه بالا که نخست اعتماد شاه را به دست آورده و سپس از دست داده بودند، حتی بیشتر بود، تیمورتاش که از سال ۱۳۰۲ پشتیبان رضاشاه و از سال ۱۳۰۵ وزیردربار او بود، ناگهان در سال ۱۳۱۲ به جرم ارتشا و اخاذی و اختلاس به پنج‌سال زندان محکوم شد و پنج ماه بعد به ظاهر در اثر «حمله قلبی» درگذشت. فیروز فرمانفرما به اتهام اختلاس اموال دولتی برکنار شد و در حالی که هشت سال در خانه‌اش تحت نظر بود، خفه شد. سردار اسعد که نیرو‌های بختیاری او از سال‌های ۱۳۰۲ تا ۱۳۰۷ به حکومت مرکزی کمک‌های ارزشمندی کرده بودند، در سال ۱۳۰۸ از مقام وزارت جنگ برکنار، بدون محاکمه بازداشت و اندکی بعد در زندان کشته شد. همچنین، عبدالحسین دیبا (ثقه‌الدوله) زمین‌دار ثروتمند از مقام معاونت وزیر مالیه خلع و در حالی که منتظر محاکمه بود، کشته شد. می‌توان گفت که از نخستین روز‌های قتل ناصرالدین شاه به این سو، چنین رفتار مستبدانه‌ای با دولتمردان سابقه نداشت.»

رضاخان و سیاست خارجی
سیاست خارجی رضاخان به تبع سایر رفتار‌های سیاسی دولت وی، مبتنی و متکی بر شخص شاه بود. در حالی که سیاست خارجی ایران در سال‌های اولیه ۱۳۰۰ کم‌کم دوران دیپلماسی فعال و تلاش بالنسبه چشمگیر دولتمردان برای احقاق حقوق کشور را شاهد بود، اما پس از روی کار آمدن دولت رضاخان این تلاش به یک تلاش فردی تبدیل می‌شود که کاملاً منفعلانه بود و بار‌ها با مشکلات جدی مواجه شد. دیپلماسی فعال سال‌های نخست دهه ۱۳۰۰، بیش از هر چیز در شور و شوق و تحول سیاسی بزرگی ریشه دارد که در مراحل پایانی جنگ جهانی اول شکل گرفت؛ یعنی در امید و فرصت ناشی از فروپاشی امپراتوری روسیه و ناتوانی دولت بریتانیا در بهره‌برداری کامل از این ضعف موقتی رقیب دیرینه‌اش برای چیرگی نهایی بر ایران. مسائل روابط خارجی ایران در فاصله سال‌های پایانی جنگ تا تثبیت حاکمیت استبدادی رضاخان، از جمله مسائل روز و مطرح در سطح جوامع سیاسی کشور بود. جراید آن را به بحث گذاشته و به وقت ضرورت، مورد رسیدگی مجلس شورا قرار می‌گرفتند. از مواد عمده و مهمی، چون قرارداد ۱۹۱۹ گرفته تا مسائل بالنسبه فرعی‌تری، چون مطالبات مالی از ایران یا مسئله کاپیتولاسیون مبانی فعالیت‌های دیپلماتیک ایران در این سال‌ها شکل گرفت. فعالیت‌هایی که تداوم و استمرار آن‌ها در مرحله اول تثبیت حاکمیت استبدادی رضاشاه (۱۳۰۵‌ـ ۱۳۱۰) به تدریج جنبه متعارف خود را از دست داد و به صورت جدالی تن به تن‌ـ یا بیشتر مصالحه‌ای‌ـ میان معدودی از رجال ایرانی از یک سو و کل تشکیلات سیاسی طرف مقابل از سوی دیگر تبدیل شد. در این سال‌هاست که با امحای آزادی‌های سیاسی در عرصه سیاست خارجی، حتی وزارت‌امورخارجه نیز موقعیتی ثانوی یافته و حل و فصل مسائل خارجی ایران به انحصار شخص تیمورتاش‌ـ و البته حامی او رضاشاه‌ـ درمی‌آید. در این ایام دیپلماسی فعال و تلاش بالنسبه گسترده‌ای که در سال‌های پیش از حضور رضاشاه در صحنه سیاسی کشور برای احقاق حقوق ایران آغاز شد، در اکثر زمینه‌ها به بن‌بست رسید و از آن پس نیز تا پایان سلطنت رضاشاه، سیاست خارجی ایران به تدریج چنان جنبه انفعالی می‌یابد که نقطه اوج آن را می‌توان در بی‌برنامگی‌ها و سردرگمی‌های بحران شهریور ۱۳۲۰ ملاحظه کرد.

رضاخان گرچه سعی کرد واکنش مناسبی در مقابل برخی اقدامات خارجی اتخاذ کند، اما به دلایل فوق‌الذکر، با مشکلاتی حاد مواجه شد. یک نمونه از دیپلماسی فردی رضاخان که مشکلات عدیده‌ای را برای کشور فراهم کرد، تصمیم بدون زمینه و آمادگی دیپلماتیک و اقتصادی لغو قرارداد دارسی بود. وی گرچه در سال ۱۳۱۱ ناگهان امتیاز نامناسب دارسی را لغو کرد، اما یک سال بعد به دلیل جلوگیری از ضبط دارایی‌های خارجی ایران، عقب‌نشینی نمود و قرارداد نامناسب مشابهی امضا کرد. همین قرارداد، بعد‌ها موجبات مشکلات شدیدی بین ایران و انگلیس شد. گذشته از تک نفره شدن سیاست خارجی دولت رضاخان، ترس و واهمه‌ای نیز از خارجی‌ها در اعمال وی نسبت به خارجی‌های مقیم ایران دیده می‌شد. به ویژه وی نسبت به انگلیسی‌ها و شوروی‌ها سخت بیمناک بود. محدودیت‌هایی که وی نسبت به خارجی‌ها اعمال می‌کرد، در جهت حفظ اقتدار داخلی و برای جلوگیری از توطئه‌های خارجی بود که به اعتقاد وی در برابر دولتش قد عَلم می‌کردند. به هر حال حکومت رضاشاه محصول شرایط داخلی ایران و زد و بند‌های درون مجلس و نظر مساعد خارجی، چه در کودتای ۱۲۹۹ و چه در تغییر و تحکیم سلطنت بود. بنابراین، چون خود رضاشاه محصول این حمایت بود، به طور عجیبی از اعمال آن علیه خود واهمه داشت. سِر ریدر ویلیام بولارد، سفیر انگلیس در تهران، در زمستان ۱۳۱۸ در یادداشتی درباره سخت‌گیری پلیس نسبت به ارتباط ایرانی‌ها با خارجی‌ها می‌نویسد: «تا آن‌جا که به ایرانیان مربوط است، این دیدار‌ها [دیدار‌های مقامات ایرانی و نمایندگان خارجی] رسمی می‌ماند و به جز در مواقع کاملاً مجاز، هیچ یک از آنان سرزده دق‌الباب نخواهد کرد. این سیاست شاه است. من تصور می‌کنم این دستور به خاطر ترس از نفوذ خارجی باشد. شهربانی در تهران و استان‌ها مواظب است که ببیند چه کسی از ایرانیان به دیدار نمایندگان خارجی می‌رود و در این صورت یا از ورود او جلوگیری می‌کند یا بعد خدمتش می‌رسد.»

و کلام آخر
همان گونه که کاملاً از بررسی‌های کوتاه فوق بر‌می‌آید، سیستم حکومت رضاخان به طور کامل یک سیستم مبتنی بر اعمال فردی، به ویژه پس از تحکیم پایه‌های حکومتش (از حدود ۱۳۱۰) بود. حکومت مستبد مطلقه فردی وی حتی بسیاری از روشنفکران، نخبگان و فرهیختگان را با خود همراه می‌کند، اما در نهایت تصمیم‌گیرنده‌های اصلی در این سیستم همانا شاه است و لاغیر. از همین روست که تصمیمات دولت در بسیاری از مواقع به ویژه در زمانی که در تقابل با یک سیاست منظم و مقتدر قرار می‌گیرد، به شکست می‌انجامد یا آنچنان ناپایدار است که در مواجهه با بحرانی مانند شهریورماه ۱۳۲۰ به راحتی به از هم پاشیدگی سیاسی می‌انجامد. ساختار سیاسی دولت رضاخان را نمی‌توان به عنوان یک ساختار سیاسی مانند سایر ساختار‌ها بررسی کرد، چون عناصر این ساختار و فعالیت‌های آنان کاملاً مربوط به اعمال و رفتار رضاخان است؛ لذا مؤلفه‌های این ساختار بدون وجود رضاخان ناکارآمد است و اساس فلسفه وجودی آن زیر سؤال می‌رود.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار