سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: کفگیر شرکت به دیگ خورده بود. نمیدانست چه کند. تازه عروس در خانه داشت و باید اسباب یک زندگی مشترک را مهیا میکرد. شرکت تعطیل شد و نیروها به خانه رفتند. معلوم نبود تا کی؟!
ارمغانشان از سالها تلاش در خط تولید، ظروف بلور بود که به جای پرداخت دستمزد به آنها داده بودند. آن همه بلور به چه کارش میآمد؟ یک بسته، دو بسته و... با یک وانت بلور چه میکرد آن هم وقتی نیاز مبرم به پول داشت. به خانه آمد و با مادر و همسر جوانش فکرهایشان را روی هم گذاشتند که محصولات را بفروشند. کمی را مادر در محافل دوستانه و مقداری را هم همسرش به اقوام فروخت، اما هنوز آن همه جنس روی دستش مانده بود. بیخیال سواد و سمتش در شرکت شد و مثل یک دستفروش کنار خیابان بساط کرد. همه دنبال زرق و برق جعبه بودند و جنس خارجی.
ناامید به خانه برگشت. خودش مهندس ناظر تولید بود. میدانست اجناسشان با کیفیت است، اما نمیتوانست ثابت کند. مشتری دنبال زیباییهای ظاهری بود، اما شرکت با یک بستهبندی سنتی به صرف کیفیت داشت محصول را روانه بازار میکرد.
این بار فکر تازهای به ذهنش رسید. کارتنهای جدید برای بستهبندی سفارش داد. ظروف را با وسواس در آنها چید و راهی غرب شد. راهی بازارچه مرزی!
آنجا مردم زیادی برای خرید میآمدند. بازار رقابت داغ داغ بود. باید کیفیتش را ثابت میکرد. یک فلاسک چای کنار دستش گذاشت و برای هر که مشتری بود در استکانهای زیبای ایرانی چای میریخت. آنها نه شکستند و نه در اثر برخورد با حرارت ترک خوردند.
همه جنسها در نیمروزی به فروش رسید و همین یک تغییر نگرش در شیوه بازاریابی توانست محصول بلور ایرانی را در منطقه به اوج برساند و کارخانهای را که با همه دار و ندارش به گل نشسته بود دوباره سر پا کند.