کد خبر: 972598
تاریخ انتشار: ۱۷ مهر ۱۳۹۸ - ۰۷:۳۱
روایت آنان که بعد از مهاجرت پشیمان می‌شوند
ماندن اراده می‌خواهد، اما کافی نیست. هنوز خیلی از زیرساخت‌ها ایراد دارد. هنوز خیلی عوامل برای نخبه‌ها میسر نیست. وقتی می‌گوییم عزم ملی یعنی همه! یعنی شما آقای مدیر و وزیر! چشم باز کنید و جوان‌های این کهن بوم را ببینید. توانایی‌هایشان را درک و به قدرت نامتناهی‌شان اعتماد کنید
مرضیه بامیری
سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: زن در دادگاه مقابل قاضی ایستاده و با فریاد و غرور می‌گوید که همسرش برای رفتن به خارج از کشور همراهی‌اش نمی‌کند. مرد خیره نگاهش می‌کند، اما زن جدی‌تر رو به قاضی می‌گوید: «موقع ازدواج به من قول داد با هم بریم، اما حالا زیر قولش زده، میگه هر چیزی که اونجاست اینجا هم پیدا میشه.»
قاضی می‌گوید: «حق با همسرتان است. اینجا همه چیز برای یک زندگی خوب و ایده‌آل مهیاست. شما اینجا خانه و همسر و فرزند دارید. خانواده‌تان اینجا کنارتان هستند. چرا برای رفتن اصرار دارید؟»

زن نفس عمیقی می‌کشد و می‌گوید: «آزادی. آزادی چیزیه که اونجا بیشتر دارم.» اختلاف فرهنگشان از زمین تا آسمان است و قاضی ترجیح می‌دهد به قانون بسنده کند و از نصیحتی که به نظر بی‌فایده است بپرهیزد؛ و این قصه بار‌ها و بار‌ها در دادگاه‌های خانواده تکرار می‌شود. زنانی که به امید یک آزادی واهی دل از دیار می‌کنند و خوشی زیر دلشان می‌زند حاضرند غربت و رنج سفر را به جان بخرند، اما دنیای ناشناخته‌ها را کشف کنند. اوایل برای رفتن ذوق زده‌اند. همه چیز مثل فیلم‌ها خوش آب و رنگ است. همه چیز سر جای خودش است. خانه خوب و بزرگ، امکانات رفاهی، تفریحات متنوع برای بچه‌ها، تحصیلات عالیه و...، اما کم‌کم همه چیز رنگ می‌بازد و دلتنگی بر احساس‌های دیگر غالب می‌شود و‌ای کاش‌ها جایش را به امید می‌دهد. کم‌کم می‌فهمند که آنچه در فارسی وان و کانال‌های ماهواره‌ای دیده‌اند یک دروغ شیرین است.

زندگی در غربت با کسی شوخی ندارد

واقعیت این است هر جای دنیا که باشی باید کار کنی، تلاش کنی و با زحمت به خواسته‌هایت برسی. کجای دنیا را دیده‌اید که بی‌زحمت و منت دستمزد بدهند یا به کسی ارج بگذارند؟ آن‌هم برای مهاجر‌هایی که از یک کشور آسیایی آمده باشند. مگر ما خودمان در کشورمان پول مفت به غریبه‌ها می‌دهیم. مگر ما مردم خودمان را به غریبه‌ها ترجیح می‌دهیم؟

دنبال چه می‌روید؟ آزادی؟ آیا همین که پایتان به فرودگاه برسد و روسری از سر بردارید، همین که از مرز رد شدید استوری با موی باز و آستین کوتاه بگذارید، همین که در شهر پرسه بزنید و با تاپ و شلوارک‌هایی که از همان جا خریده‌اید عکس سلفی بگیرید، همین که به رستوران‌های لاکچری بروید و از غذا‌های محلی و گاه عجیب و غریبشان عکس بگذارید یعنی آزادی؟ شاید این‌ها برایتان جذاب باشد. شاید چند روزی برایتان سرگرم‌کننده باشد، اما یک هفته که گذشت متوجه می‌شوید که زندگی در غربت با کسی شوخی ندارد و باید سریع کاری پیدا کنید و برای زنده ماندن و رسیدن به چیز‌هایی که دل به سفر داده‌اید پول دربیاورید. حرفم با آن‌هایی نیست که برای تحصیل علم می‌روند. با آن‌هایی نیست که برای پیشرفت تکنولوژی و صنعت نیاز به تعامل با غرب دارند. با آن‌هایی نیست که سال‌هاست خانواده‌شان آنجا اقامت دارند و آن‌ها هم می‌خواهند به جمعشان بپیوندند. روی سخنم با آن‌هایی است که به امید زندگی بهتر و آرام‌تر می‌روند. کمی که پول پس‌انداز می‌کنند تصمیم به رفتن می‌گیرند. کدام تبلیغ شما را ترغیب به رفتن کرده است؟ کدام شیوه زندگی جذبتان کرده است؟ آیا آزادی بی‌قید و شرط، بی‌بندوباری، مشروبات الکلی و... آنقدر با ارزش است که به خاطرش عزم رفتن کنید؟ آیا نداشتن حجاب و آزادی‌های غیرمعمول این همه می‌ارزد؟

اگر با وجود تحریم‌ها ماندی و تلاش کردی، مردی

کشورمان مثل هر جامعه دیگری محدودیت‌های خودش را دارد قبول. حق با شماست، اما این توجیه خوبی برای فرار کردن نیست. می‌توان ماند و تلاش کرد. می‌توان ماند و میهن را آباد کرد. اگر آنقدر کارتان خوب است که آن سوی مرز‌ها علم و هنرتان را می‌طلبند پس حتماً می‌توانید برای کشورتان مفیدتر باشید. می‌توانید یک سرمایه انسانی موفق برای کشور باشید و سهمی در پیشرفتش داشته باشید.

عده‌ای می‌گویند ایران تحریم است. زندگی سخت است، گران است. نمی‌شود تجارت کرد، اما این تحریم‌هاست که توانایی‌های یک ملت را شکوفا می‌کند. اگر با وجود تحریم‌ها ماندی و تلاش کردی مردی. فرار را که همه خوب بلدند. اگر ماندی و محدودیت‌ها را تبدیل به فرصت کردی، اگر دلت به حال جوان مملکتت سوخت و ماندی برایش کاری فراهم کردی، اگر سرمایه‌ات را به جای خرید ملک در یک کشور دیگر همین جا خرج کردی و نان را سر سفره هموطنت آوردی مردی.

رفتن در این دوره زمانه که زندگی سخت است با فرار کردن هیچ فرقی نمی‌کند. فرار مال آدم‌های ضعیف است. ما یک کشور داریم که پر از نعمت است. پر از منابع غنی. آب و خاکش طلاست. همه دنیا چشم به دارایی‌های خدادادی ما بسته‌اند آن‌وقت شما چشم بر آن‌ها بسته‌اید؟ کجا می‌توان چنین مردم مهربانی پیدا کرد؟ کجا می‌توان چهار فصل زیبا تجربه کرد؟ قدیمی‌ها می‌گویند هیچ جا خانه خود آدم نمی‌شود. راست گفته‌اند. شاید خانه آدم نمور باشد، شاید کاهگلی باشد و حتی سقفش چکه کند، شاید یک جای دور افتاده و پرت باشد، اما باز هم می‌ارزد به خانه دیگری. شده تا حالا مهمانی بروید و موقع بازگشت نفس عمیقی بکشید و خوشحال باشید از برگشتن به خانه‌تان؟ باور کنید همین حس را بعد از رفتن به ایران خواهید داشت. شاید به آرامش‌های نسبی که مدنظرتان بوده برسید، اما باور کنید هیچ کجا وطن خود آدم نمی‌شود. جایی که حرفت را بفهمند، زبانت را بدانند و احوالت را درک کنند.

باور کن ایران عین بهشت است اگر برای آبادی‌اش بکوشی. اگر همین جا دنبال ناشناخته‌ها بروی و هر روز گنج اقتصادی تازه‌ای کشف کنی، می‌توانی بمانی و هنر و دانشت را خرج جوان‌های این مرز و بوم کنی. اینگونه غرورآفرین‌تر است تا که آن طرف باشی و با بالا رفتن پرچم سه رنگمان اشک گوشه چشمت بنشیند و از ایرانی بودنت مشعوف شوی. ماندن زیر یک پرچم لذتبخش‌تر از آن است که برای زندگی بهتر بروی، اما همیشه دلت بتپد برای کوچه پس کوچه‌های شهر خودت. اینجا دل بسوزانی بهتر از آن است که بروی و از آنجا بیانیه صادر کنی که دلت برای جوان‌های کشورت می‌سوزد.

حرف دیگران مهم نیست، به خانه برگرد

عده‌ای هم قصد بازگشت دارند. بعد از یک تجربه کوتاه‌مدت خیال بازگشتن به وطن به سرشان می‌زند، اما می‌ترسند. از اینکه متهم به شکست شوند. از اینکه انگشت نمای شهر و اقوام شوند که نتوانست آن ور آب زندگی کند دیپورتش کردند. یا هزار حرف و حدیث دیگر که پایشان را برای بازگشت سست می‌کند. عده‌ای می‌خواهند برگردند، اما آنجا ازدواج کرده و تشکیل خانواده داده‌اند. حالا همسرشان است که اجازه بازگشت نمی‌دهد. عده‌ای قصد برگشت دارند، اما فکر محدودیت در پوشش دوباره مانعشان می‌شود. عده‌ای دلشان برای وطن می‌تپد، اما دیگر به زندگی یکنواخت و ماشینی آنجا عادت کرده‌اند. تمام زندگی‌شان را به کار و دویدن گذرانده‌اند و حالا تجربه یک ساختار جدید زندگی برایشان دشوار است.

عده‌ای هم که خیال بازگشت دارند از نداشتن دوستان و رفقای سابقشان می‌ترسند. از تنهایی که هنگام برگشت دچارش می‌شوند. می‌مانند و اندوه تنهایی را به جان می‌خرند. عده‌ای توقعشان از زندگی شهروندی بالا رفته است و نمی‌توانند با این تغییر و توقع بالایی که دارند در ایران کنار بیایند.

همه این عوامل دست به دست هم می‌دهند که ایرانی‌ها در خارج از کشور بمانند. عده‌ای هم در کوس رفتن و مهاجرت می‌دمند و هر روز با تعریف‌های جذاب مشتری‌های تازه برای تجارت پر سودشان دست و پا می‌کنند. هر روز جوان‌های بیشتری ناامید از ماندن در وطن عزم رفتن می‌کنند و پا به مسیری شاید خطا می‌گذارند.
ایران را می‌شود ساخت. می‌شود جهان سومی نبود و آرزوی دیگران برای مهاجرت به آن شد، اگر کنار هم بمانیم و با هم فعل خواستن را صرف کنیم. با هم بمانیم و بجنگیم و حسرت شکست را به دل دشمنان بگذاریم.
می‌شود بمانیم و نداشته‌ها را بسازیم و تحریم‌ها را دور بزنیم. می‌شود بمانیم و تعریفمان از آزادی را تغییر دهیم و کمی بالاتر از حجاب را هم ببینیم.

ماندن اراده می‌خواهد، اما کافی نیست. هنوز خیلی از زیرساخت‌ها ایراد دارد. هنوز خیلی عوامل برای نخبه‌ها میسر نیست. وقتی می‌گوییم عزم ملی یعنی همه! یعنی شما آقای مدیر و وزیر! چشم باز کنید و جوان‌های این کهن بوم را ببینید. توانایی‌هایشان را درک و به قدرت نامتناهی‌شان اعتماد کنید. موانع را از سر راهشان بردارید و حداقل‌ها را برای دلخوش کردنشان به ماندن مهیا کنید. کنارشان بمانید و حمایتشان کنید.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار