سرویس سبک زندگی جوان آنلاین: طلاق در لغت به معنی پایان قانونی ازدواج و جدا شدن همسران از یکدیگر است، اما در واقعیت لحظه تلخ و دشواری است که دو نفر بعد از مدتی وابستگی و دل دادن به مهر هم تصمیم میگیرند رشته دوستی را پاره کنند. دادگاه حکم را صادر میکند. هر دو نگاهی عمیق به هم میکنند و با دنیایی از حسهای ناشناخته دل به تنهایی میدهند. حس غریبی است. چطور میشود یک نفر را آنقدر راحت از زندگی حذف کرد؟ چطور میشود سالها خاطره را یکباره با آتش زدن چند قطعه عکس و پاک کردن یک اسم از شناسنامه از خاطر برد؟ چطور میشود آدمهایی که به واسطه پیوند سببی فامیلش شده بودند به یکباره غریبه شوند؟ چطور میشود مردی که هر شب در خانه بود و فرزندانش او را پدر صدا میزدند حالا سهم او نباشد؟ اصلاً چطور میشود پدر و مادری را میان فرزندانش تقسیم کرد؟ چطور میشود رابطه مادر و فرزندی را محدود کرد به هفتهای دو ساعت دیدن! مگر بچه از پوست و استخوانش نیست؟ مگر زاده او نیست؟ پس چطور این دوری ممکن است؟ چطور میشود یک مادر آنقدر خودخواه شود که برای راحتی خود از یک زندگی که حالا دیگر جهنم شده است فرزندش را رها کند؟ چطور میشود مردی برای ندادن مهریه فرزندش را به همسرش بدهد و چند صباح دیگر شاهد ازدواج همسرش با کس دیگری باشد؟
آنها آتش به خاکستر اختلاف فرزندشان نمیانداختند
طلاق واژه دردناکی است. عرش هم از شنیدن آن میلرزد. روزهایی در این سرزمین همه چیز با آداب و رسوم پیش میرفت، سنجیده و با نظارت خانوادهها. پدر به دخترش میگفت با لباس سپید میروی خانه بخت و با کفن سپید برمیگردی. پدرهای آن زمان بیرحم نبودند بلکه عاقل بودند. آتش به خاکستر اختلاف دخترشان نمیانداختند. اگر لازم بود دخالتی در حد آشتی دادن میکردند، اما در اکثر مواقع آنها را آشتی میدادند و دخترشان را قانع میکردند سر زندگیاش برود و سایهاش بالای سر فرزندانش باشد. دخترها هم عاقلتر بودند. زندگی برایشان جدیتر از الان بود. مثل دخترهای امروزی تا تقی به توقی میخورد شال و کلاه نمیکردند به خانه پدرشان بروند. تا جایی که ممکن بود خودشان اختلافشان را حل میکردند و در میان گذاشتن با خانواده آخرین گزینه بود، اما حالا دخترها آب هم میخورند به مادرشان گزارش میدهند. برای هر رفتاری که در مقابل خانواده همسرشان دارند و باید داشته باشند با مادر یا خواهرشان مشورت میکنند. قدیمیها دخالت حضوری نمیکردند و نمیخواستند حرمت میانشان شکسته شود، اما حالا حرف اول و آخر را مادرها میزنند. هر چند تحصیلات بیشتر و فرهنگها غنیتر شده، اما هنوز شعور ازدواج بالاتر نرفته است. گاهی طلاق آخرین راه چاره است. نمیتوان همه را به یک چوب راند. گاهی اعتیاد آنقدر خانمانسوز است که نمیشود به بهبود زندگی امید داشت. گاهی پای جان آدمها در میان است واگر در یک رابطه بمانند جسم و روحشان آسیب میبیند. گاهی نمیشود که نمیشود. مردی خرجی نمیدهد، بد دهن است، شکاک است و هزار انگ دیگر. هر چند قانون برای آنها هم سختگیری خودش را دارد و بعد از رفتن مسیرهای مختلف حکم در کمال احتیاط صادر میشود!
حالا عین بچهها قهر میکنند و کار به طلاق میکشد
اما امروز طلاق عین بچه بازی شده است! مثل بچههایی که با هم سر عروسک قهر میکنند و بعد، چون زورشان نمیرسد آن را پس بگیرند قهر میکنند و قید یکدیگر را میزنند. بدون هیچ شناختی با یک عشق زودگذر که خدا کند همان هم در فضای مجازی و قرارهای یواشکی نباشد، زیر یک سقف میروند. با هزار امید و آرزو و کلی خیالبافی. همه چیز خوب پیش میرود. عروسی لاکچری، خانه خوب و یک جهیزیه تمام و کمال. یک عکاس هم با آب و تاب بیشتری تمام لحظات خوشبختیشان را ثبت میکند. اما اختلافها از همان شب اول آغاز میشود. از مقایسه خانوادهها. از جدا کردن من و تو. یادمان میرود بعد از عقد «ما» میشویم و همه چیزمان تقسیم میشود. یادمان میرود یک روح میشویم در دو بدن و خواهر تو مادر تو و... بیمعنی است. خودمان را به در و دیوار میزنیم تا ثابت کنیم از خانواده همسرمان بهتریم. قبل از عروسی در گوشمان خواندهاند که باید گربه را دم در حجله کشت.
زندگیای که با عشق آغاز شده بود و سوگندهایی که برای صداقت خورده بودیم حالا تبدیل میشود به پنهانکاریهای یواشکی. قول و قرارهایمان یادمان میرود. یواشکی خانه مادرمان میرویم، اما به او نمیگوییم. چون میخواهد بازخواست کند و غر بزند که چرا رفتی و هزار حرف دیگر. کمکم حرفی از قرارهای دوستانه با رفقای قدیممان نمیزنیم و ماندن در جلسات خستهکننده و قصه همیشگی ترافیک را سر هم میکنیم. کنار هم که هستیم حوصلهمان سر میرود. کمکم حرفهای مشترکمان تمام میشود و بودنمان کنار هم عادی و تکراری میشود. بعضیها بلدند و درباره خودشان و خواستههایشان حرف میزنند. بعضیها برای شاد شدن رابطهشان هر کاری میکنند و کنار هم بودن بزرگترین اولویت زندگیشان است، اما بعضیها حرف نمیزنند. مدام دلخور و تحقیر میشوند و خودشان را شکست خورده میپندارند، اما دم نمیزنند، از سوءتفاهمها و خواستهها حرفی نمیزنند. آنقدر که تق کار در میآید و ناگهان در یک شب بارانی دلگیر در تنهایی شبانهشان به این نتیجه میرسند که به درد هم نمیخورند. «تفاهم نداریم» سادهترین و احمقانهترین واژهای است که در این موارد میشنویم. تفاهم؟! همان تفاهمی که هنگام ازدواج پاشنه درشان را درآوردی، خودت را به آب و آتش زدی تا بله بگیری؟ تفاهمی که اعتصاب غذا کردی و به هزار و یک راه متوسل شدی تا پدر و مادرت را راضی به این ازدواج کنی! تفاهمی که در دیدارهای عاشقانه قبل از عقد حرفش را میزدید! شما که حتی رنگ مورد علاقه هم را پرسیده بودید، شما که قربان صدقه غرور مردانه و خشونت جذابش میرفتید، چه شد که حالا از تلخی زبانش میرنجید؟ چه شد که حالا تفاهم ندارید؟! به چه حقی وقت خودتان و همسرتان را برای یک رابطه بیمار تلف کردید و خودتان را از داشتن یک زندگی عاشقانه محروم ساختید؟
چقدر قبل از پا گذاشتن در راهروهای دادگاه در دلتان خاطرات را مرور کردید و جایی برای بخشیدن و فرصت دوباره دیدید؟ چند بار به واسطه عشق و حرمت تمام لحظههایی که کنار هم بودید از خطای هم گذشتید و در مقابل چشمان اشکبارش جلوی قاضی به او فرصت دوباره دادید؟ چند بار وقتی احضاریه را دیدید سعی کردید منطقی باشید و به طلاق مثل فسخ یک قرارداد نگاه کنید و نه یک جنگ تمام عیار که مجبور باشید شمشیرتان را از رو ببندید؟ چند بار هنگام تصمیم گرفتن دلتان برای غربت و آوارگی کودکتان سوخت و پشیمان شدید؟
اگر تصمیم به طلاق گرفتهاید این سؤالها را از خود بپرسید
طلاق برای خیلیها آخرین راه است، اما نه برای آنها که تا بگویند «بالای چشمت ابرو» قهر کند. نه برای آنها که هنوز حرمت عشق را نگه میدارند. حالا که هر دو تصمیمتان را گرفتید بد نیست از خودتان بپرسید هدفتان از طلاق چیست؟ رسیدن به یک زندگی بهتر؟ نجات از زندگی نکبتبار کنونی یا رسیدن به کسی که از اول هم باید با او ازدواج میکردید؟
اگر برای همه این سؤالها پاسخ قانعکننده یافتید از خودتان بپرسید آیا میتوانید با عواقب بعد از جدایی کنار بیایید؟ میتوانید بار سخت مطلقه بودن در جامعه را تحمل کنید؟ نگاه کنجکاو مردم و حساسیت صاحبخانه برای خانه دادن به یک زن تنها و هزار داستان دیگر را؟ اگر به همه اینها فکر کردهاید لابد جدایی بهتر از ادامه دادن است. آیا این تصمیم را با شناخت کامل از روحیات خودتان گرفتهاید یا به درخواست همسرتان و اتفاقی که میانتان رخ داده واکنش احساسی نشان میدهید؟ اصلاً برای طلاق گرفتن آمادهاید یا فقط تهدید میکنید؟ دیگر بچهها هم این جملههای تکراری را در خانه شنیدهاند که در دعواهای خانوادگی هزار بار حرف از طلاق میزنند و مادر هزار بار مهرش را اجرا میگذارد تا حال همسرش را جا بیاورد.
غیر از خودخواهی خودتان به دیگران هم فکر کردهاید؟ به آیندهای که با تصمیم خود برای کودکتان رقم میزنید؟ میتواند برچسب بچه طلاق بودن را تاب بیاورد؟ میتواند حضور نامادری یا ناپدری را تحمل کند؟ به بزههای بعد از طلاق فکر کردهاید؟ به هر خطایی که ممکن است به واسطه این گسستگی مرتکب شود؟!
اگر آنقدر با هم بودن دشوار بود که جواب همه این سؤالها را برای خودتان یافتید، اگر خودتان را قانع به جدایی کردید در آخرین لحظات از خودتان بپرسید آیا هنوز به او حسی دارید؟ آیا هنوز هم تصویرهای زیبای زندگی آنقدر هست که بشود برای تکرارش چشم روی خطاها بست؟ خاطرات خوب آنقدر با ارزش هستند که بخواهید یک بار دیگر کنار هم تجربه کنید؟ باور کنید برای جدا شدن و تنها قهوه نوشیدن وقت بسیار است. یک بار دیگر فرصت دوست داشته شدن به یکدیگر بدهید. یک بار دیگر بدون فکر به تفاوتها و اختلافات و فقط با فکر به روزهای خوبی که گذراندهاید با هم بیرون بروید. نمیدانم، بروید کوه یا شاید کافی شاپی که هزار بار در آن جروبحث کردهاید. این بار با نگاهی نو بروید. فقط خوش بگذرانید و از با هم بودنتان لذت ببرید. درست مثل دو دوست که با آرزوی خوشبختی از یکدیگر خداحافظی میکنند. معجزه عشق رخ میدهد و شما متوجه حقایق تازهای در باره شریک زندگیتان میشوید. فکر به اینکه چایهای شبانه را باید تنها بنوشید و مهمانیها را بعد از این تنها بروید دشوار است. اگر فرزند دارید تصور اینکه بعد از دادگاه بخواهید برای آن درباره رفتن پدر یا مادرش توضیح دهید دشوار است. تصور اینکه از فردا انگیزهای برای خیلی از کارها ندارید عذابآور است. پس هنوز هم میشود به این رابطه امید داشت. کافی ست کمی از خودخواهیتان کم کنید. کمی بخشش و بزرگی چاشنی رابطهتان کنید و یک فرصت دیگر به هم بدهید. یادتان باشد تصمیم به جدایی فقط شما را دچار آسیب نمیکند. جامعهای که کوچکترین اجتماعش بیمار و دچار نقص باشد، نمیتواند برای افرادش نسخه آرامش و خوشبختی بپیچد. یادتان باشد خیلیها آرزو دارند جای شما باشند. برای به هم رسیدن و برداشته شدن موانع ازدواجشان دعا میکنند. پس اگر شما تمام این مراحل را پشت سر نهادهاید قطعاً چند پله از دیگران جلوتر هستید. بهتر است قدر این موهبت را بدانید.
رابطهای که از همان اول بیسر و ته است
با زیاد شدن آمار طلاق و ترس از جدایی و دغدغه مهریههای سنگین و درگیر شدن با قوانین پیچیده حقوق خانواده، عدهای راحتطلب دنبال لقمه بپر تو گلو میگردند. حاضر نیستند برای خواستههای شرعی خود زیر بار مسئولیت بروند و از رابطه فقط رفع نیازهای جنسی را میخواهند. به همین منظور با تأسی از فرهنگ غرب، سعی دارند ازدواج سفید را رواج دهند و آن را مشروعیت بخشند؛ ازدواجی که هیچ منطق عقلانی و شرعی ندارد. حتی صیغه موقت هم نیست که عدهای در مقابلش موضع تند میگیرند! عدهای تصمیم میگیرند برای مدتی نامعلوم کنار هم در یک خانه و زیر یک سقف زندگی کنند. هدف اصلی این نوع زندگی مشترک، برآورده شدن نیازهای جنسی و روانی است. به همین دلیل طرفین بدون داشتن هیچگونه تعهدی نسبت به یکدیگر مجازند به این رابطه پایان دهند. در چنین رابطهای زنها بیشتر در معرض آسیب هستند، چون با کم شدن جذابیتهای فیزیکی و سایر تغییرات از چشم مردان میافتند و به راحتی طرد میشوند. زندگیای که با کلی هدف و قول و قرار شروع میشود در خیلی موارد شکست میخورد و سر از دادگاه خانواده در میآورد وای به اینکه رابطهای از همان اول بیسر و ته باشد. یکی از عواملی که هر روز طرفداران ازدواج سفید را بیشتر میکند شانه خالی کردن از مسئولیتها و فشارهای اقتصادی برای شروع زندگی است. این نوع زندگی جرم محسوب میشود و از نظر شرعی هم تکلیفش روشن و یک فعل حرام است. این رابطه نامشروع و مجازاتش هم مشخص و تعیین شده است. با شیوع این نوع زندگیهای غیرمتعهدانه و به دور از آرامش و اخلاق تولد غیرقانونی فرزندان و سقطهای جنین مکرر پیشبینی میشود. فرزندانی که حتی اگر به دنیا بیایند عاری از هویت هستند و ناهنجاریهای بسیاری رخ میدهد. به عبارتی شانه خالی کردن از زیر بار ازدواج برای ترس از جدایی و روبهرو شدن با مشکلات بسیار، پاک کردن صورتمسئله است نه حل اساسی این مشکل. اگر ازدواج هم مثل هر رابطه دیگری عقلانی باشد، با تحقیق و رضایت خانواده صورت پذیرد و تمام ابعاد شخصیتی و فرهنگی یکسان باشد، قطعاً آمار نگرانکننده جداییها کاهش خواهد یافت.