سرویس تاریخ جوان آنلاین: روزهایی که بر ما میگذرد، تداعیگر سیوهشتمین سالروز شهادت جمعی از سرداران پرآوازه دفاع مقدس ازجمله سرلشکر شهید سیدموسی نامجوی است. همانها که امام خمینی رهبر کبیر انقلاب در سوگ آنان فرمود:
«با کمال تأسف خبر دلخراش سانحه هوایی یک فروند هواپیمای نیروی هوایی که حامل شهدا و مجروحین جنگ اخیر بود و منجر به شهادت جمعی از خدمتگزاران به اسلام و ملت شهیدپرور ایران گردید، که در بین آنان تیمسار سرلشکر ولیالله فلاحی، تیمسار سرتیپ فکوری و آقای کلاهدوز بودند، واصل گردید. اینان خدمتگزاران رشید و متعهدی بودند که در انقلاب و پس از پیروزی انقلاب با سرافرازی و شجاعت در راه هدف و در حال خدمت به میهن اسلامی به جوار رحمت حق تعالی شتافتند. امید است که پس از پیروزی شرافتآفرین برای ملت و پس از زحمات طاقتفرسا در راه هدف و عقیده روسفید و سرافراز به پیشگاه مقدس ربوبی وارد و مورد رحمت خاصه واقع شوند».
در نکوداشت یاد و خاطره ماندگار شهید نامجوی، گفتوشنودی با همسر محترمش را به شما تقدیم میداریم. امید آنکه تاریخپژوهان انقلاب و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
یک پیوند تعالیبخش
در اندیشه الهی پیوند زن و مرد، مرحلهای از تعالی و تکامل به شمار میرود. این امر در زندگی مردان خدا و مجاهدان راه دین، تبلوری بیش دارد. بانو افسر طلوعی همسر سرلشکر شهید سیدموسی نامجوی ماجرای ازدواج خویش با آن بزرگوار و تأثیرات آن بر زندگی فردی و اجتماعی خود را به شرح ذیل روایت کرده است:
«آشنایی خانواده من با پدر و مادر موسی، موجب ازدواج ما در سال ۴۹ شد. در آن زمان من سال آخر دبیرستان بودم و مدرک دیپلم را پس از ازدواج گرفتم. از وقتی سعادت همسری این مرد بزرگ را پیدا کردم، دگرگونی سیاسی بزرگی در زندگی من به وجود آمد و با کمک و ارشاد او، شور و شوق نهفته مذهبی من شکوفا شد. با دیدن اعتقادات شهید نامجوی تلاش میکردم که خودم را به او برسانم و معلومات علمی و اجتماعی خود را بالا ببرم. سیدموسی در طول حیات پربرکتش نه تنها همسری نمونه و شایسته برای من بود، بلکه حکم آموزگاری پرحوصله را داشت و در همه ابعاد زندگی، مرا راهنمایی میکرد. زندگی ما با سختیهای فراوانی شروع شد. گاهی من از رنجهای زندگی به او گله میکردم. اما او با کلام متین و گیرایش به من آرامش میداد. در مقابل تمام مسائل زندگی جدی بود و هروقت لازم میشد، خیلی دوستانه مسائل را گوشزد میکرد. او از اول زندگیمان به مسائل اجتماعی اهمیت میداد و از صحبتهایش بوی نارضایتی از حکومت شاه میآمد. ابتدا من تعجب میکردم، ولی وقتی رفتوآمدهای او را با شهید دکتر سیدحسن آیت و دیگران دیدم، فهمیدم که فعالیتهای سیاسی دارد. از سالهای ۵۰ به بعد، با آن که فعالیت سیاسی آن هم در ارتش، خیلی خطرناک بود او بدون ترس و واهمه اعلامیهها و نوارهای امام (ره) را جابهجا میکرد و هیچ ترسی از این کارها نداشت. او از ابتدا مقلد امام و عاشق ایشان بود و با تمام وجود به امام عشق میورزید. نحوه برخورد و صحبتهای شهید نشان میداد که فردی مذهبی و معتقد است و این مسئله حتی در کلاسهای او نمایان شده بود و تا آنجا که من اطلاع دارم، دانشجویان مذهبی دانشکده افسری دور او جمع شده بودند و به قول معروف، از او خط میگرفتند. شهید کلاهدوز و شهید اقاربپرست از دانشجویانی بودند که با او ارتباط نزدیک داشتند.»
توصیه آیتالله خامنهای به شهید نامجوی
مردمان خودساختهای که اعتلای زندگی فردی و اجتماعی را توأمان میطلبند، از این هنر برخوردارند که این دو را با هم پیوند دهند و به گونهای متوازن پیش ببرند. بانو طلوعی با تأکید بر اهتمام شهید نامجوی به رسیدگی به خانواده و نیز فعالیتهای سیاسی و نظامی، اصرار دارد که وی با برنامهای واقعبینانه به هر دو توجه کافی داشته و برای هریک وقت کافی در نظر میگرفته است. وی در این باره میگوید:
«از نظر ابعاد مذهبی، ایشان هیچ کم و کسری نداشت. مرتب روزه میگرفت و خیلی وقتها نماز شب میخواند. نماز شب او نماز معمولی نبود. طوری گریه میکرد که اتاق به لرزه میافتاد. ما گاهی از صدای گریه او بیدار میشدیم. او هیچ وقت دوست نداشت مرفه زندگی کنیم و از روز اول زندگیمان در منزل اجارهای زندگی میکردیم. در آن زمان ارتش به پرسنل، خانه سازمانی میداد و وقتی من از او خواستم که منزل سازمانی بگیرد، گفت: بگذار کسانی که نیاز دارند بگیرند. فامیل خود را با وضع سیاسی مملکت آشنا میکرد و در زمانی که امام (ره) دستور دادند که شبها مردم به پشتبامها بروند و تکبیر بگویند، او بیمحابا از ایوان منزل تکبیر میگفت! او همیشه در راهپیماییها شرکت میکرد و از هیچ کمکی برای مردم انقلابی دریغ نمیکرد.
شهید نامجوی خصوصیات اخلاقی و روحی والایی داشت. با وجود خستگی زیاد ناشی از کار که خواهناخواه بر روحیه انسان تأثیر میگذارد، سعی میکرد این مسئله اثری در رفتار او نسبت به خانواده نداشته باشد. بیش از هر چیز به ارتباط با روحانیت انقلابی اهمیت میداد و شاید در همردیفهای او که افرادی متدین و متعهد به اسلام بودند و به این اصل ایمان دارم، خصوصیات بارز شهید نامجوی را مشاهده نکردم. به تمام معنا خاکی بود. همیشه به سپاهیان میگفت: وحدت خودتان را حفظ کنید... و در وحدت ارتش و سپاه تلاش وافری داشت تا این دو نیرو در یک سازمان متحد و یکدل و یکرنگ به نام ارتش اسلام شکل بگیرد. شهید نامجو در کنار حضرت آیتالله خامنهای حدود دو سه ماه متوالی در ستاد عملیات نامنظم فعالیت داشت. در طول این مدت که ما زیر بمب و موشک دائم بودیم، بعضی وقتها تماس تلفنی با ما داشت و جویای احوال ما میشد. یک بار در حین صحبت تلفنی متوجه شدم که صدایش گرفته است. پرسیدم: «طوری شده؟» و او با لبخند گفت: «چیزی نیست. نگران نباش؛ از دود و آتش است!...» و پس از آن پیغام فرستاد که پمادی برایش تهیه و ارسال کنیم. علتش را پرسیدم، گفت: «انگشتان پایم زخم شده است!» پرسیدم: «چرا؟» گفت: «برای اینکه وقت نمیکنم پوتینهایم را از پایم در آورم!» چند شب بعد ناگهان دیدیم شهید نامجوی به منزل آمد. از او پرسیدم: «چطور شد که به مرخصی آمدی؟» گفت: «آقای خامنهای به من امر فرمود: سید دو، سه شب برو خانه!»
آماده ساختن خانواده برای کنار آمدن با «شهادت»
فضای سالیان اول تأسیس نظام اسلامی و نیز تهدیدات و کینهورزیهای دشمنان داخلی و خارجی، جمله مسئولان را آماده پذیرش شهادت ساخته بود. در این میان اما، مسئولان نظامی جایگاهی ویژه داشتند و با آغاز جنگ تحمیلی، بیش از دیگران در معرض ترور بودند. همسر شهید سرلشکر نامجوی روزهایی را به خاطر میآورد که آن بزرگ با سخن و عمل، او و فرزندانش را برای کنار آمدن با این واقعیت آماده میکرد و در این باره به آنان، رهنمودهای لازم را ارائه میداد:
«همسرم با فرزندانش روابط عاطفی بسیار نزدیکی داشت. بعضی از روزها که خیلی خسته بود، من از بچهها میخواستم که او را اذیت نکنند تا استراحت بکند، ولی او با کمال خوشرویی با آنها شروع به بازی میکرد و حرفهای آنها را میشنید و با مهربانی جواب میداد. با پیروزی انقلاب، او تمام وقت خود را وقف انقلاب کرد. اوایل انقلاب که بچههای انقلابی پادگانها را میگرفتند خیلی به آنها کمک میکرد و تا نیمههای شب بیرون بود. او میگفت: «بچهها هنوز پخته نشدهاند و آمادگی نظامی ندارند، من باید به آنها کمک بکنم...» بعد از پیروزی انقلاب، به اتفاق شهید محمد منتظری، شهید کلاهدوز و تعدادی دیگر از دوستانش، اقدام به تأسیس سپاه پاسداران کرد. فعالیت او بعد از انقلاب به قدری زیاد بود که شب و روز کار میکرد. او واقعاً به ارتش اسلام عشق میورزید. زندگیاش ارتش و دانشگاه افسری بود. او با آنکه از آغاز انقلاب دارای مسئولیتهای مهمی بود، با این حال این پستها و مقامها در او تأثیری نداشتند. او همان نامجوی قبل از انقلاب بود و حتی افتادهتر و متواضعتر از قبل شده بود. پس از پیروزی انقلاب، فهرستی به دستمان افتاد که رژیم شاه نام او را جزو اعدامیها نوشته بود و اگر انقلاب پیروز نمیشد او را اعدام میکردند. حجم زیاد کار و مسئولیتهای متعددش موجب شد که ما از دیدن او نسبتاً محروم شویم، ولی به خاطر اینکه او برای انقلاب و اسلام و ایران فعالیت میکرد تحمل میکردیم. پاسی از شب گذشته به منزل میآمد و، چون احساس خطر میکردیم، لذا پیشنهاد دادیم به منزل نیاید و شبها در اداره بماند و به این ترتیب از نظر امنیتی از خطر دور باشد. میگفت: «ما مسلح به الله اکبریم!» بعدها که رفت دانشکده افسری چند نفر را به عنوان محافظ برای او گماردند که او با قاطیت گفت: «با این کار دشمن خیال میکند که از او میترسیم و خوشحال میشود...» و از پذیرفتن محافظ امتناع نمود.
شهادت آرزوی او بود. در نیمههای شب، وقتی به نماز میایستاد، با خدا راز و نیاز میکرد و با اشک و نالههای بلند از خدا آرزوی شهادت میکرد. او در مورد شهادتش با بچهها صحبت میکرد و آنها را آماده شهادت خود کرده بود. البته این آمادگی را از سالها قبل به من داده بود و از من خواسته بود در صورت شهادت او، اصلاً گریه نکنم. این موضوع را بارها به طور صریح به دخترمان گفته بود و دخترم نیز روی این مسئله حساسیت پیدا کرده بود. اما چون همه ما او را دوست داشتیم، گفتهها و سفارشهای او هم برای ما دوستداشتنی بودند. گرچه از دست دادن عزیزان بسیار سنگین است، ولی انسانی که یک بعدی نباشد میداند که در دنیای دیگر زندگی دیگری وجود دارد و بهتر است انسان راضی باشد به رضای خدا. پس از بازگشت از سفر کره به منزل جدید در خارج از شهر نقل مکان کردیم. برای او که وزیر دفاع بود، این محل اصلاً منطقه امنی نبود، ولی او بدون توجه به این مسائل با فولکس کهنهاش رفتوآمد میکرد و به تهدیدات گروهکها و تروریستهای ستون پنجم اعتنا نمیکرد.»
و سرانجام بر محمل رستگاری
مهرماه سال ۶۰ برای نیروهای مسلح ایران اعم از ارتش و سپاه، محمل رویدادی تلخ و جبرانناپذیر بود. سقوط هواپیمای حامل فرماندهان ارتش و سپاه و چهرههای نامداری چون: نامجوی، فلاحی، فکوری، کلاهدوز، جهانآرا و... ضایعهای بزرگ برای مدافعان کشور به شمار میآمد. جای خالی آنان که در این روز در محضر حق مأوی گزیدند، هرگز پر نشد و هماره به مثابه اسطورههایی کمبدیل باقی ماندند. بانو طلوعی درباره چندوچون دریافت خبر شهادت همسر خویش و نیز تأثیرات و پیامدهای آن در زندگی خانوادهاش، چنین میگوید:
«سه روز بعد از اسبابکشی، به جبهه اعزام شد و قرار بود برای جشن سردوشی دانشجویان مراجعه کند. طبق معمول ما هم منتظر آمدنش بودیم و، چون همه همسران، با نگرانی و دلشوره در غروبی غمبار به اتفاق مادرم و بچهها در مقابل منزل به آسمان نگاه میکردیم و هلیکوپترهای در حال عبور را تماشا میکردیم، خیلی دلمان میخواست که او با یکی از همین هلیکوپترها آن شب از راه برسد و ما او را ببینیم. شب را با دلتنگی فراوان به صبح رساندم، ولی احساس من چیز دیگری میگفت و اتفاقات ناگواری را در پیش روی من مجسم میکرد. صبح زود رئیس دفتر ایشان به اتفاق چند تن از بستگان به منزل آمدند و من از آنها خواستم که هر خبری شده بگویند، اما آنها برای رعایت حال من که چهار ماهه باردار بودم، از دادن خبر خودداری کردند. هرچه اصرار کردم نگفتند، تا اینکه ساعت ۸ صبح خبر سقوط هواپیمای سی-۱۳۰ حامل فرماندهان ارتش و بعد هم اسامی شهدای این حادثه ناگوار را از طریق رادیو شنیدیم. چند ماه بعد از این حادثه، سیدمهدی پسر دوم من با خصوصیات خاص پدر و با روحی به لطافت روح پدر به دنیا آمد. در زمان شهادت، دخترم ۹ سال و فرزند دومم ناصر شش سال داشت. با شنیدن این خبر عرق سردی بر وجودم نشست. سفارش شهید مبنی بر گریه نکردن در شهادت او و غم از دست دادن همسر و پدر فرزندانم، دلم را آتش میزد. نمیدانستم چه باید بکنم و ساعتها مبهوت بودم. سرانجام با خود گفتم: وظیفه دارم از این پس برای بچههای شهید هم مادر و هم پدر باشم و با توکل به خدا تا امروز چراغ زندگی یادگارهای آن شهید بزرگوار را روشن نگه داشتهام و در حال حاضر دختر و پسر بزرگم دندانپزشک و پزشک و پسر کوچکم مهندس عمران هستند.
من افتخار میکنم که مادر فرزندان شهید نامجوی هستم و بالاترین دلخوشی من این است که خود را یکی از پیروان ناچیز حضرت فاطمه (س) میدانم. امروز یقین دارم که من و مادر یا همسر سایر شهدا بهخاطر خدا و مصالح انقلاب اگر همانند حضرت زهرا (س) بردباری را پیشه خود سازیم و تسلیم رضای حق گردیم مطمئناً پاداش این فداکاریها را در آن دنیا خواهیم گرفت.»