سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: کتاب «مهرنجون» خاطرات خودنوشت محمد محمودی نورآبادی از دفاع مقدس است. عنوانی که البته با زادگاه نویسنده نیز همراه است. روستایی زاگرسنشین در شمال شهرستان نورآباد ممسنی که حال و هوای خاص خودش را دارد. از ۱۸ شهید دفاع مقدس تا خیل جانبازان و چهار آزاده و ۳۲۵ رزمندهای که در طول دفاع مقدس راهی جبههها شدند تا شهید شاخص مدافع حرم این روستا یعنی سردار شهید ستار محمودی فرمانده پدافند هوایی منطقه پنجم نیروی دریایی سپاه که در ۱۶ آذر ۹۴ در جنوب حلب به شهادت رسید. اتفاقاً نویسنده «مهرنجون» در پیشانی کتاب آن را به برادرش ستار محمودی تقدیم کرده که در دفاع از حرم آلالله به شهادت رسیده است. با هم نگاهی به داشتههای کتاب «مهرنجون» میاندازیم.
«مهرنجون» حال و هوای دفاع مقدسی دارد. جنگ همانطور که پایش را به دامن خرمشهر، سوسنگرد و هویزه میکشاند، گویی وارد دنیای مهرنجونیها نیز میشود. به تعبیر دیگر گویی مهرنجونیها خود را قطعهای از خوزستان، کردستان، ایلام و کرمانشاه میبینند که از همان روزهای آغازین جنگ، مردانی از این دیار راهی جبهههای جنگ میشوند.
آنچه روایت «مهرنجون» را خواندنی میکند، رقص قلم نویسندهاش در بومی زیبا و دلفریب است. دلبریهای طبیعت روستا و شیرینکاریهای نوجوانانی، چون حمزه، نعمت، زبیر، مرتضی و... و بذلهگویی مو سپیدهایی، چون مشهدی منوچهر، کرم ایزدمند و کرم کوهکن داستان جنگ را در مهرنجون شیرین و خواندنی کرده است.
محمد محمودی نورآبادی، نویسنده و راوی اثر در کنار پیرها و نوجوانان، نقش طنازانه خود را حفظ کرده است. از گفتگوها و کل کل کردنهایش با خواهرش ریحانه گرفته تا خیالبافیهای خودش و زبیر و شخصیت خیالی خرس و همراهی همراه با تقابل با کرمها، صحنههای جنگ را با همه تلخیهایش شیرین و خواندنی کرده است. مثلاً آنجا که مسئول ثبتنام بسیج به مشهدی منوچهر گیر میدهد که پیرمرد تو دندان نداری چطور میخواهی به جبهه بروی! پیرمرد بلافاصله با پاسخی طنز کام خواننده را شیرین میکند: «آخه مرد حسابی مگه میخوام برم عراقیا را گاز بگیرم که ایراد دندان میگیرید؟» (صفحه ۱۵ کتاب) یا آنجا که معلم حرفه و فن سر به سر جا ماندههای از اعزام میگذارد و میگوید: «سلامتی شرمندگان اسلام صلوات.»
و قبل از آن شمس علی خدمتگزار مدرسه به آنها میگوید: «خدا به داد عراقیا رسید که شماها نرفتید جبهه... وای چه میشد اگه رفته بودین؟ (صفحه ۵۳ کتاب)» این رویکرد طنزآمیز که شاید متأثر از شخصیت راوی و نویسنده کتاب باشد، حتی در لحظههای درگیری و اوج خشونت جنگ نیز بین راوی و دوستش زبیر جریان دارد. مثلاً وقتی ستون در کانال تازه تصرف شده عراقیها در حال پیشروی است و مرتضی در تاریکی سنگر عراقی پایش روی چیزی میرود و فکر میکند پا روی جسد گذاشته است و با آن هول و ولا خودش را به کانال و دوستانش محمد و زبیر میرساند و سپس بنا میشود به اتفاق به تماشای جسد افتاده در کف سنگر تاریک بروند، خنده و خشونت تداخل عجیبی دارد. خاصه وقتی یک موقعیت طنز نیز ایجاد و مرتضی ناچار میشود از ترس خندههای زبیر، سنگر را ترک کند. (صفحه ۲۲۰ کتاب). برخورد راوی و دوستانش زبیر با مجروح بیدست و پای عراقی نیز ناخواسته موقعیت طنز ایجاد میکند.
زبیر نوک مگسک اسلحه را بیخ گوشش گذاشت و گفت: «الموت صدام.» ستوان نگاهی به قد و قواره زبیر کرد و با همه ناتوانیاش خندید. زبیر که از کوره در رفت و سرش تشر زد، ستوان هم عصبانی شد و گُر گرفت. نفهمیدیم چه فحشهایی نثار جد و آباد زبیر کرد. (صفحه ۲۲۲) یا آنجایی که حمزه مقیمی رجز میخواند و نصیحت معاون زخمی گروهان میکند که به خاطر یک زخم داد و بیداد نکن و روحیه افراد را به هم نریز، تیری بر باسن خودش مینشیند و دادش را به هوا میبرد... واکنش زبیر در این صحنه جالب است! - بگو توبه... نصیحت مردم میکنی؟ (صفحه ۲۳۱ کتاب)
به هر حال «مهرنجون» را هم میتوان نقش یک روستا در جنگ دید و هم میشود از نگاه یک نوجوان ۱۵ ساله به جنگ نگریست و هم اینکه میشود باور کرد ملت ایران با چنین منش و فرهنگی شکستناپذیر شده است. به عبارتی «مهرنجون» کلکسیونی از ماجراها و معناهای متفاوت است. قهرمانهایش در سن و سالهای مختلف هستند. آدمهایش خودمانی، ملموس و باورپذیرند. ماجراهایش زنده و پویا هستند و گویی حوادث همین حالا و مقابل چشم مخاطب اتفاق میافتد.
این اثر را انتشارات سوره مهر در سال ۹۵ در تیراژ ۲۵۰۰ نسخه و به قیمت هر جلد ۲۰هزار تومان منتشر کرده است. اثری خواندنی از محمد محمودی نورآبادی که با همه خاطره بودنش، از تعلیقهای پر کشش و جذابی برخوردار است.