سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: ۱۸ تیرماه ۹۸ خودروی حامل رزمندگان قرارگاه حمزه سیدالشهدا (ع) که در حال انجام مأموریت بود، در ورودی شهرستان پیرانشهر مورد حمله تروریستهای ضدانقلاب قرار گرفت. در این حادثه تروریستی سه نفر از رزمندگان قرارگاه حمزه به نامهای سردار حاصل احمدی، محمدامین پیروتی (خواهرزاده شهید حاصل احمدی) و امید ملازاده به شهادت رسیدند و یک نفر دیگر نیز مجروح شد. اما اقدام پلید این تروریستها بیپاسخ نماند و واحدهای موشکی، پهپادی و توپخانه نیروی زمینی سپاه، مراکز فعال تروریستها در اقلیم کردستان را هدف قرار دادند که در این حملات علاوه بر انهدام تأسیسات و ساختمانها، شمار زیادی از عناصر تروریستی کشته و زخمی شدند. در شمارههای پیشین روزنامه جوان، روایاتی از شهیدان سردار حاصل احمدی و محمدامین پیروتی را منتشر کردیم که در این مجال به کنار خانواده شهید امید ملازاده رفتیم تا از سومین شهید این حادثه بیشتر بدانیم. این نوشتار حاصل همکلامی ما با پدر و همسر شهید است که در ادامه میخوانید.
پدر شهید
افتخار شهادت
من اهل پیرانشهر هستم و ۵۴ سال دارم. دو دختر و یک پسر داشتم که امید تنها پسرم در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. ما اهل تسنن هستیم. خانواده ما یک خانواده انقلابی است. هر چند زمان انقلاب من سن و سال زیادی نداشتم، اما اهل خانواده از همان ابتدا با آرمانهای انقلاب همراه و همسو بود. اهدای ثمره زندگیام امید، در مسیر اعتلای آرمانهای نظام و انقلاب تضمینی بر این ارادت و باور بود.
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل بسیج مردمی، وارد این نهاد مقدس شدیم. با آغاز جنگ تحمیلی برادرانم نادر ملازاده و علی ملازاده راه جهاد و دفاع مقدس را برگزیدند. امید الگوهای خوبی در زندگیاش داشت. عاشق انقلاب و خدمت به نظام بود. ابتدا وارد بسیج و بعد با اصرار و میل خودش وارد سپاه شد. به من گفت: «میخواهم در این لباس به مردم خدمت کنم.» من هم گفتم: «برو و در هر جا که دوست داری خدمت کن.» من به خاطر این تصمیمش به امید افتخار میکردم و امروز که پدر شهید شدهام به شهادتش افتخار میکنم. امید به مدت چهار سال در سپاه خدمت کرد و مزد مجاهدتهای خالصانهاش را با شهادت گرفت. او با شهادتش برای من افتخاری دیگر آفرید. فکرش را نمیکردم به این زودیها به آرزویش برسد.
فرزندی بامعرفت
پسرم امید خیلی محترم و مهربان بود. بسیار هم با ایمان بود و تحت هیچ شرایطی از نماز و روزهاش نمیگذشت. فرزند با معرفتی که تا جایی که میتوانست به من و مادرش احترام میگذاشت. امید ارادت ویژهای به اهلبیت (ع) داشت. رابطه خوبی هم با شهدا داشت. همیشه در یادوارههای شهدا شرکت میکرد. گلزار شهدا مأمن و ملجأ دلتنگیهایش برای شهدا بود و برای قرائت فاتحه به مزار شهدا میرفت.
اللهم رضم برضائک
من راضی به رضای خدا هستم، اللهم رضم برضائک. امید به آنچه که میخواست و همیشه آرزویش را داشت رسید. شهادت خواسته قلبیاش بود. به من میگفت: «شهادت برای من افتخاراست.» وقتی قدم در این مسیر گذاشت، خودش را برای همه چیز آماده کرد. دشمن قسم خورده و معاندان نظام هیچگاه دست از کار نکشیدند. امثال امید و امیدها باید در این عرصه حضور داشته باشند تا با ایستادگیشان اجازه ندهند احدی فکر تجاوز و تعدی به خاک کشور را در سر بپروراند. امید به همراه دو تن از همرزمانش سردار شهید حاصل احمدی و محمدامین پیروتی به شهادت رسید، اما نکته حائز اهمیت در شهادت این سه عزیز این است که دشمنان ما در تلاش هستند تا با شبههافکنی، تقویت افکار دشمن و تفرقهافکنی میان مسلمانان به ویژه اهل تسنن و شیعیان، به منافعی که همواره مد نظر خود دارند دست پیدا کنند. امید، اما به این شایعات و دسیسههای ضد انقلاب توجهی نداشت و همیشه میگفت: «فرقی نمیکند ما همه مسلمان هستیم و در زیر یک پرچم به نظام و به کشورمان خدمت میکنیم.» پسرم برای اهدافی هم که در زمینه اتحاد بین شیعه و سنی داشت، هم تلاش میکرد.
انتقام خون شهدا
عصرگاه روز ۱۸ تیرماه بود که حادثه تروریستی اتفاق افتاد. من راننده تاکسی هستم. در مسیر ارومیه بودم که برادرم با من تماس گرفت و گفت هرجا هستید به پیرانشهر برگردید. نگران شدم. علت را جویا شدم که ایشان گفت: امید تصادف کرده و پایش شکسته است. مسافرانم را همانجا پیاده کردم و خود را به بیمارستان پیرانشهر رساندم. آنجا بود که متوجه شدم امید به شهادت رسیده است. امید ۲۰ روز پیش به خانه ما آمده بود و من آخرین بار آنجا ایشان را دیدم. برای اینکه هم فعالیتش زیاد بود و هم فاصله خانهشان با خانه ما طولانی بود.
به عنوان پدر شهید از اقدام تلافیجویانهای که نیروی زمینی سپاه انجام داد و مراکز فعال تروریستها در اقلیم کردستان را هدف قرار داد، بسیار سپاسگزارم. آنها توانستند در کمترین زمان ممکن انتقام خون شهدای ما را بگیرند. امروز از همین جا با صدای بلند خطاب به ضدانقلاب که تصور میکند میتواند با این اقدامات کور خود ما را از راهی که انتخاب و برای اعتلایش مبارزه و جهاد کردهایم منحرف نماید، بگویم که من سالها به پاسدار بودن امید و امروز به شهادتش افتخار میکنم.
همسر شهید
همسری نمونه
من و امید با هم نسبت فامیلی داشتیم. من دختردایی ایشان بودم. همدیگر را خیلی دوست داشتیم و برای همین یک دی ماه ۹۴ با هم ازدواج کردیم. امید همسرنمونهای برای من بود. در مدت چهار سالی که با هم زندگی کردیم، او را انسانی با ایمان و شایسته شناختم. من بعد از ازدواج با امید، به عنوان همسر یک نظامی نگرانیهای خودم را داشتم. میدانستم همراهی با امید سختیهای خودش را دارد. چون او عاشق کارش بود. هر چند امید از وضعیت کار و مشغلههایی که در این راه داشت برای من صحبت نمیکرد. بحثهای کاریاش را به خانه نمیآورد، اما من نگرانش میشدم.
جنگ حلب و سوریه
صبح روز ۱۸ تیرماه وقتی میخواست از خانه برود از امید خواستم مبلغی پول برایم بگذارد. او هم این کار را کرد. من امید را از پشت سر دیدم و او از خانه به سمت محل کار رفت. کمی بعد بیدار شدم و به امور خانه رسیدم. همان شب برای شام مهمان داشتیم. غروب بود که امید با من تماس گرفت و بعد از کمی صحبت از امید خواستم برای مهمانی امشب کمی وسیله خریداری کند و دست پر به خانه بیاید. امید گفت: باشد میخرم، البته اگر جنگ حلب و سوریه تمام شود، میآیم. با خودم گفتم:حتماً شوخی میکند. امید اهل مزاح بود. از اوضاع کاریاش و شرایطی که در آن قرار داشت برایم حرفی نزده بود. من همه کارها را انجام دادم و منتظر آمدن امید بودم، اما هر چه ساعت را نگاه میکردم زمان برایم به سختی میگذشت. نمیدانستم که چه اتفاقی برایش افتاده است. کمی بعد متوجه اتفاقات و حمله تروریستی ضد انقلاب به خودروی امید و همرزمانش شدم. البته ابتدا گفتند که مجروح شده و پایش تیرخورده است. من هم مدام دعا میکردم که زنده بماند. وقتی پیش امید رسیدم، تازه متوجه شدم که امید به شهادت رسیده است.
تاوان عشق
دیدن پیکر غرق به خونش و جراحاتی که بر تن و پیکرش وارد شده بود برایم سخت بود. از دید ضدانقلاب شهادت امید تاوان عشق و ارادتش به نظام بود. او در این راه و برای رضای خدا از همه داشتههایش از زندگی و متعلقاتش از من و از فرزندی که برای آیندهاش برنامهها داشت، دست کشید. من بعد از آن تماس تلفنی دیگر صدای امید زندگیام را نشنیدم. امید در غروب هجدهم تیر ماه به شهادت رسید.
بازگشت به خانه
میدانستم امید شهادت را دوست دارد. بعضی وقتها از شهادت برایم صحبت میکرد. میگفتم من تاب و تحمل شنیدنش را ندارم. اما امید اصرار داشت هر از چند گاهی این صحبت را پیش بکشد. شاید به گمان خودش میخواست من را برای شهادتش آماده کند تا شنیدن این خبر و لحظاتی که بعدها بی او سپری خواهم کرد، برایم سخت نباشد. در عوض من هم همیشه دعا میکردم عصرها ببینمش. همه خواستهام این بود که به خانه برگردد، اما هرگز نیامد.
انتقام شهید
من از مسئولان میخواهم که اجازه ندهند خون همسرم پایمال شود. امیدوارم آنهایی که همسر من و دو همرزمش را به شهادت رساندند به عقوبت کارشان برسند و مجازات شوند. من وقتی خبر اقدام تلافیجویانه بچههای سپاه را شنیدم، خوشحال شدم.