سرويس انديشه جوان آنلاين: موضوع ولایت و امامت به عنوان رکن اساسی جامعه اسلامی گرچه پس از پیامبر اکرم (ص) مورد اختلاف قرار گرفت و مسیر هدایت امت را دچار اختلال کرد، اما بررسی مبانی فقهی شیعه و اهل سنت نشان میدهد در همین موضوع که با یک عینک میتوان آن را موضوعی چالشبرانگیز میان فرق امت اسلامی دانست، ظرفیتهای مهمی برای همگرایی نیز وجود دارد که در صورت کنار گذاشتن عینک تفرقه میتوان با نگاه وحدت به موضوع نگریست و آن را ابزاری برای اتحاد و قدرتافزایی جامعه اسلامی به حساب آورد. نوشتار پیش رو، وجوه اشتراک نظریه امامتِ امت را در موضوع «ضرورت امام» با نگاهی تطبیقی میان فقه شیعه و اهل سنت مورد بررسی قرار داده و تلاش کرده نشان دهد موضوع «امامت» که در میان شیعیان مطرح است، در درون مفهوم «خلافت» اهل سنت نهفته و حتی در ترادف با آن است.
مفهوم خلافت و تقارب معنوی آن با «امامت»
در دیدگاه اهل سنت، خلافت به معنای اداره عموم مردم در جهت مصالح شرعی و به اقتضای نظر شرع در تأمین سعادت دنیوی و در واقع جانشینی صاحب شریعت در حراست از دین و سیاست دنیاست. در همین راستا ابنخلدون، خلافت را «واداشتن عموم بر مقتضای نظر شرعی در مصالح این جهان و آن جهان مردم» میداند. به اعتقاد وی «رسیدگی خلیفه به مسائل دنیوی نیز در راستای مصالح آخرت مردم است، چون کلیه مسائل دنیوی در نظر شارع به اعتبار مصالح آخرت سنجیده میشود. بنابراین خلافت در حقیقت جانشینی از صاحب شریعت به منظور نگهبانی دین و سیاست امور دنیوی وابسته به دین است.»
در تعریف اصطلاحی اهل سنت، خلیفه از آن جهت، خلیفه خوانده میشود که جانشین رسول خدا در میان امت است. بنابراین گرچه از عبارت خلیفه به اختصار استفاده میشود، اما صحیح و کامل آن «خلیفه رسول خدا» است. به اعتقاد ابنخلدون «وجه تسمه خلیفه آن است که صاحب خلافت در میان مردم، جانشین پیامبر میشود و از این رو، وی را خلیفه رسول خدا مینامند.
در نظر اهل سنت، مفهوم خلافت مترادف با امامت قرار میگیرد. تناظر این دو مفهوم در کلام برخی اهل علم تصریح شده است. بلکه در آثار اسلامی، استفاده از این دو کلام در معنای هم و به صورت جایگزین مکرراً واقع شده است. ابنخلدون نیز در المقدمه، بر هممعنایی این دو واژه تأکید میکند. ابنعربی نیز در تعریفی مختصر و در تعبیری دیگر خلافت را «الحکم لله» یعنی حکومت کردن برای خدا میداند. این خلافت و امامت در نگاه عمده عالمان اهل سنت، اساس حکومت اسلامی است.
این تقارب مفهومی خلافت و امامت را میتوان در کلام ائمه معصومین و در همین کاربرد یافت. به عنوان نمونه امیرالمؤمنین (ع) در جایی در نهجالبلاغه، میفرماید: «ولله ماکانت لی فی الخلافه رغبه و لافی الولایه اربه و لکنتم دعوتمونی الیها و حملتمونی علیها»؛ و در جای دیگری با همین کاربرد از تعبیر امامت بهره جسته است: «ولعمری آن کانت الامامه لاتنعقد حتی یحضرها عامه الناس فما الی ذلک سبیل ولکن اهلها یحکمون علی من غاب عنها لیس للشاهد آن یرجع و لاللغائب آن یختار.»
عبدالله بننعمه از فقهای متقدم شیعه، با توجه به همین ترادف کاربرد، معتقد است خلیفه نیز نظیر امام «به کسی اطلاق میشود که جمیع مقامات دینی و غیردینی رسول خدا (ص) را به عهده میگیرد.»
البته باید اشاره کرد این مفهوم امامت که در تعابیر امیرالمؤمنین نیز بارها استفاده شده، همان مفهوم عام و عمومی «امامِ جامعه اسلامی» است که برای امامت خود نیازمند اجماع مردم است (که اهل سنت نیز بر ضرورت این اجماع بر خلیفه تأکید دارند) که این کاربرد از موضوع امام مخصوصاً در عصر غیبت کاربردی و مبنای شکلگیری حکومت اسلامی میتواند باشد؛ لکن لازم به اشاره است در فقه شیعه، مفهوم امامت معنایی اخص نیز دارد که در شأنیت ائمه اطهار، شخص پیامبر و برخی از انبیای الهی است. این مقام صرفاً بر جانشینی رسول خدا (ص) تکیه ندارد بلکه به مفهوم «حجت الله بودن یک معصوم برای همه خلایق» بوده و منصبی است غیراجماعی بلکه انتصابی از جانب خداوند متعال که محوریت عالم و تمشیت امور به واسطه این مقام «خلیفه اللهی» به عالم اعطاء میشود. نه اجماع مردم بر ارزش این مقام میافزاید و نه تفرق ایشان از محوریت، امام را از امامت خود میاندازد. یکی از وجوه التزامی مقام «امام» در معنای اخص، عصمت امام است که در مفهوم عام آنکه «خلیفه اللهی رسول خدا (ص)» است چنین الزامی وجود ندارد. این مقام امامت در معنای اخص البته در نگاه اهل سنت در خصوص خود رسول خدا (ص) مورد پذیرش اجماعی است ولی ایشان مصداقی بعد پیامبر برای این مقام ذکر نمیکنند، اما در میان اهل سنت نیز عبارت امام کاربرد اخصی نیز پیدا کرده و به برخی از فقهای اعظم و برجسته مذهب اهل سنت اطلاق میشود که نمونه بارز آن، چهار پیشوای اصلی مذاهب اهل سنت (امام احمد بن حنبل، امام شافعی، امام مالک بن انس و امام ابوحنیفه) نیز اطلاق میشود.
نکته حائز اهمیت و تقریبی در جمعبندی این بخش از بحث آن است که مفاهیم امام و خلیفه در میان شیعه و اهل سنت در تعریف عمومی تشابه و تقارب بسیاری دارد و هر دو مذهب، این دو واژه را به معنای جانشینی رسول خدا (ص) در امور دنیوی و معنوی قبول دارند و این نظریه را مبنا و اساس «حکومت اسلامی» میدانند.
ضرورت و وجوب امام
ابومحمد اندلسی معروف به ابنحزم، یکی از مهمترین عالمان و فقهای اهل سنت که خود شافعیمذهب بود، در ضرورت امامت چنین مینویسد: «امامت واجب است و چارهای از وجود امام نیست. در این موضوع اجماع وجود دارد» ابوالحسن علی بن محمد ماوردی معروف به ماوردی نیز که از جمله دیگر فقهای مهم اهل سنت به خصوص در زمینه فقه سیاسی است و آثار مهمی در تبیین فقه اهل سنت و بهخصوص فقه سیاسی خلافت نگاشت (که مهمترین آن الاحکام السلطانیه است) میگوید: «امامت برای جانشینی پیامبر (ص) به منظور حفظ دین، تدبیر امور دنیوی و برپایی آن برای کسی که بتواند آن را در امت برپا کند وضع شده است». ابنخلدون نیز در این خصوص مینویسد: «نصب امام واجب است و وجوب آن در شرع به اجماع صحابه و تابعان ثابت شده است.»
امام محمد غزالی نیز کوشیده نظر خود مبتنی بر وجوب حضور امام در جامعه را در قالب برهانی عقلی ارائه کند که مبتنی بر دو مقدمه است. مقدمه نخست آنکه نظم و حکومت برای برپایی امر دین، به طور قطع مورد نظر شارع است. مقدمه دوم آنکه این نظام و حکومت جز با وجود امامی که مردم از او اطاعت کنند حاصل نمیشود؛ و از این دو مقدمه نتیجه میگیرد که نصب امام واجب است.
ابن ابىربیع از دیگر بزرگان اهل سنت نیز برهانی عقلى ارائه کرده و گفته وجود یک مدبّر و پیشوا براى عالم ضرورى است، تا اینکه شرّ و ضررى را که به بعضى از مردم مىرسد، دفع کنند و حتى بالاتر اینکه هر یک از افراد را به شغل و حرفهاى که استعداد آن را دارند، برساند و در این راه هیچکس مانع او نشود. به وسیله این حکومت است که مردم به همدیگر اعتماد مىکنند و از همدیگر حمایت مىکنند و در زندگى به همدیگر کمک مىکنند و در کارها پایدار و هدفمند هستند. فقهای اهل سنت در این مورد به چند آیه قرآن نیز استناد کردهاند. از جمله «اى کسانى که ایمان آوردهاید، خدا و پیامبر او و اولوالامر را اطاعت کنید» و «به پروردگارت سوگند که آنها مؤمن نخواهند بود، مگر اینکه در اختلافات خود، تو را به داورى بطلبند و پس از داورى تو، در دل خود احساس ناراحتى نکنند و کاملاً تسلیم باشند.»
کیفیت استدلال قرآنی اهل سنت به این آیات این است که از شئون و وظایف پیامبر (ص) صرفاً نبوت نبوده، بلکه تشکیل حکومت نیز بوده است. خلیفه بعد از پیامبر نیز همین شئون را دارد، جز اینکه پیامبر نیست.
نصوص و روایات نیز این مطلب را تأیید مىکنند؛ از جمله روایتى از پیامبر (ص) وارد شده که ایشان فرموده است دانشمندان، وارث پیامبرانند و همچنین از ایشان نقل شده است که فرمود: آگاه باشید که همه شما همچون شبان نگهبان هستید و همه شما در مقابل افراد تحت فرمان خویش مسئول هستید. امیر کسى است که نگهبان مردم است و مسئول ایشان است و فرزند نگهبان مال پدرش است و در برابر پدر خود مسئول است و عبد نگهبان مال آقاى خود است و در برابر آقاى خود مسئول است. پس آگاه باشید همه شما سرپرست و در برابر رعیت خود مسئول و پاسخگو هستید.
وجوب خلافت از نظر اهل سنت همانند وجوب ولایت فقیه نزد امامیه است
امام خمینى به عنوان سرآمد فقهای شیعه نیز در تأکید این وجوب، براى این وجوب به یک استدلال عقلى تمسک مى کند. ایشان مىگوید: ما به طور بدیهى مىدانیم که پیامبر (ص) آخرین پیامبر امت، و نبوت و شریعت او، کاملترین آیین و شریعت است چراکه تمام آنچه بشر به آن نیاز دارد، حتى آداب خوابیدن و خوردن و حتى یک خراش کوچک در آن هست، بنابراین چگونه ممکن است شارع مقدس از چنین امر مهمى که از بااهمیتترین نیازهاى بشر است، غفلت کرده باشد؟ اگر پناه بر خدا، از چنین امر مهمى یعنى امر سیاست و قضاوت غفلت کرده باشد، شریعت ناقص است و این مخالف سخن و خطبه ایشان در حجةالوداع است و اینکه تکلیف در زمان غیبت معین نشده باشد، یا امام با وجود روایات فراوان در مورد تکلیف در زمان غیبت، فرمان نداده باشد که تکلیف در زمان غیبت مشخص شود؛ عیب و نقص آشکارى در عرصه تشریع و قانونگذارى است که این نیز مطابق احکام شریعت کامل اسلام نیست.
دلیل نقلى دیگر بر ولایت فقیه- علاوه بر دلایلى که اهل سنت ذکر کردهاند - مقوله عمر بنحنظله است. عمر بنحنظله گوید: از امام صادق (ع) درباره دو نفر از شیعیان که در مورد میراث اختلاف داشتند و به سلطان یا قضات مراجعه کرده بودند، سؤال کردیم که آیا این کار جایز است؟ فرمود: هرکس در حق یا باطل نزد آنان دادخواهى کند، بدون تردید به طاغوت دادخواهى کرده و آنچه به نفع او حکم شود، به حرام گرفته است؛ اگرچه حق مسلّم او باشد زیرا آن را به فرمان طاغوت که خدا دستور کفر ورزیدن به آن را داده، اخذ نموده است... گفتم پس چه کنند؟ فرمود مراجعه کنید به شخصى از خودتان که حدیث ما را روایت کرده و در حلال و حرام ما اهل نظر بوده و آشناى به احکام ماست؛ او را به داورى بپذیرید! من او را براى شما حاکم قرار دادم. پس هرگاه مطابق حکم ما حکم نمود و از او پذیرفته نشد، پس حکم خدا کوچک شمرده شده و ما را رد کرده است و هرکس ما را رد کند، خدا را رد کرده است و همچنین ابنبابویه گفته این در حد شرک به خداوند است.
قمى از امیرالمؤمنین (ع) نقل کرده که فرموده است: خدایا زمین را از حجت خود بر مخلوقات خالى مگذار، چه ظاهر و آشکار بوده و چه از خوف مخفى باشد، تا بدین وسیله حجتها و بیّناتت باطل نشوند.
همچنین ابنبابویه از یعقوب بنسراج نقل کرده که وى گفت محضر امام صادق (ع) عرض کردم آیا زمین بدون عالم زندهاى که مردم در حلال و حرامشان به او رجوع کنند، باقى مىماند؟ حضرت فرمودند: اى ابایوسف اگر چنین عالمى روى زمین نباشد، خدا عبادت نخواهد شد.