کد خبر: 965530
تعداد نظرات: ۱ نظر
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۸ - ۱۵:۰۶
«زنده یاد دکتر اصغر فردی در قامت یک همسر» در گفت وشنود با بانو نیر کمالی
آشنایی ما درست در چهلم استاد شهریار صورت گرفت. داستانی دارد! ولی قبل از آن «اصغر» در یک برنامه تلویزیونی از شاعر اهل بیت (ع) مرحوم آخوند ملامحمد (حجه‌الاسلام) میرزا محمدتقی متخلص به (نیر) صحبتی داشت که برنامه بسیار پرباری بود...
سرویس تاریخ جوان آنلاین: سال گذشته در چنین روزهایی، ادیب نامدار زنده یاد دکتر اصغر فردی روی از جهان برگرفت و رخ در نقاب خاک کشید. هم از این روی و در نکوداشت یاد و خاطره اش، گفت وگویی را به شما تقدیم می‌کنم که طی آن همسرش بانو نیر کمالی به ذکر پاره‌ای از خاطرات خویش از آن مرحوم پرداخته است. امید آنکه مقبول افتد.

 

خانم کمالی، فرمایید، چطور با مرحوم فردی آشنا شدید؟

آشنایی ما درست در چهلم استاد شهریار صورت گرفت. داستانی دارد! ولی قبل از آن« اصغر» در یک برنامه تلویزیونی از شاعر اهل بیت(ع) مرحوم آخوند ملامحمد( حجه‌الاسلام) میرزا محمدتقی متخلص به( نیر) صحبتی داشت که برنامه بسیار پرباری بود. بعد از پایان برنامه« آقای احقاقی»([]) تماسی با اصغر گرفته و می‌گوید:« روح مولای ما را شاد کردی! امیدوارم صله‌ای در خور بگیرید.» این خاطره را بعد از آشنایی در چهلم استاد برایم تعریف کرد.

با شوریدگی‌های شاعر و ادیبی چون فردی جطور همراه بودید؟

آشنایی و ازدواج ما بیشتر از یک هفته طول نکشید و تماماً با یک مراسم ساده انجام شد. زندگی با هنرمند آن هم شاعر و نویسنده کمی سخت است. این را تمامی کسانی که زندگی مشترکی با هنرمند جماعت داشته‌اند، می‌دانند. بارها و بارها شنیده بودم که تحمل چنین اشخاصی سخت است. بله« تحمل» سخت است. چون تحمل، اندازه دارد، ولی من اصغر را آگاهانه و عاشقانه پذیرفتم و دوست داشتم و هیچ وقت تحملش نکردم که زندگی برایم سخت بگذرد، شاید اگر قلمی داشتم کتابی می‌نوشتم برای زنانی که قصد ازدواج با هنرمندان را دارند. کاملاً با روحیات اصغر آشنا بودم و تمام سعی من این بود که به نوشتن او لطمه‌ای وارد نشود، حتی موقع ازدواج به من گفت( ایکی دلی بیر انوده اولماز) شاید این حرف به مذاق خیلی‌ها خوش نیاید، ولی من قبول کردم چون معتقد بودم که کار اصغر برتر از کار نقاشی من است.

چه شد که از تبریز کوچ کردند و در همه این سال‌های دور از زادگاه، چه حس و حالی به تبریز داشتند؟

سال71 به دعوتی، به تهران آمد و بعد از یک ماه دوری، من و دخترمان آرام که سه‌ماهه بود، به او ملحق شدیم. مدتی در هتل اقامت کردیم و سپس خانه‌ای اجاره کرده و ماندگار شد. اصغر نامهربانی زیادی از تبریز دیده بود. دلشکسته از تبریز به تهران مهاجرت کرد. ولی همیشه دغدغه‌اش تبریز و پیشرفت فرهنگ تبریز بود، در هر مناسبتی تلاش می‌کرد کاری انجام بدهد ولی ...

ولی ...؟

در سفرهایی که به تبریز داشت واقعاً با تأسف و ناراحتی برمی‌گشت. حتی یک بار که تنها آمده بود، تماسی گرفتم صدایش گرفته بود و می‌لرزید. فوری متوجه حال خرابش شدم. گفت دوستان محبت کرده و در شهر گردشی کردیم ولی فشار خونم بالا رفت و حالم بد شد( با دیدن خرابی شهر، با دیدن نابودی ارک و مسجد کبود و ...)

با گذشت يك سالاز فوت ایشان، چه ویژگی برجسته اخلاقی از ایشان در ذهن دارید؟

در این مدت سی‌سال بارزترین مشخصه‌ای که می‌توانم بیان کنم، آزادگی، مناعت طبع و روحیه حق‌طلبی بود. هیچ وقت ناحقی را هر چند به نفع خودش، حق جلوه نمی‌داد.

آرامگاه استاد فردی و سایر بزرگان مدفون در مقبره‌الشعرا، با توجه به وضعیت پروژه این مجموعه، به نظر نمی‌رسد به این زودی‌ها به وضعیت شایسته‌ای برسد. همین موضوع، برخی دوستداران ایشان رو مکدر کرده است. در این مورد توضیح بفرمایید؟

وضع خیلی اسفباری است. دلم می‌گیرد وقتی فکرش را می‌کنم، ولی خودم قبول کردم که آن‌جا و در کنار استادش دفن شود. امیدوارم مسئولان و متولیان لطفی بکنند و این قسمت از مقبره‌الشعرا را نه فقط برای اصغر بلکه برای مرحوم جواد آذر، دکتر پدیده و دیگر بزرگان که آن جا آرمیده‌اند، سامان دهند. پیش از تدفین، تمام مشکلات را به من گفتند و در واقع نمی‌خواستند آنجا دفن شود. اما من خودم چنین خواستم و فکر می‌کنم اگر وصیتی هم داشت، چنین درخواستی می‌کرد. با خود گفتم اصغر را به استادش و شهرش می‌سپارم.

مهم‌ترین میراثی که از ایشان برای نسل آتی فرهنگ و ادب باقی می‌ماند، چیست به نظر شما؟

اصغر همیشه و در همه حال به فرزندان خودمان هم توصیه به خواندن می‌کرد. هر چند می‌گفت زمان کتابخوانی نیست ولی هر چه بخوانیم باز به نفع‌مان است. یادگیری درست از منابع موثق و استفاده از تجربیات بزرگان را همیشه گوشزد می‌کرد. می‌گفت من به پهنا زندگی کردم نه طولی، و به نظرم این خیلی حرف پرمعنایی است. هر لحظه زندگی قابل آموختن است. شب تا صبح بیدار بود و مشغول مطالعه. ولع یادگیری داشت و غصه اینکه حیف از اینکه بمیرم و این مطلب تازه را یاد نگرفته باشم. به نظرم جوانان امروزی استفاده از وقت را یاد نگرفته‌اند و عنان زمان در دستشان نیست.

در این مدتی که از فوت ایشان می‌گذرد، به خواب شما یا فرزندان آمده است؟

آرام و فواد که هر شب ایشان را می‌بینند، من هم همین طور! خواب‌ها مال ما! همین قدر بگویم که در چندباری که به خواب دیدمش، ظاهراً حالش خوب بود و در یک باغ بزرگ بود و می‌خندید.

 

غیر قابل انتشار: ۰
در انتظار بررسی: ۰
انتشار یافته: ۱
س.ا
|
Iran, Islamic Republic of
|
۱۴:۴۹ - ۱۳۹۸/۰۵/۲۵
0
0
مگرش به خواب بینم

آقاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار