کد خبر: 965524
تاریخ انتشار: ۲۱ مرداد ۱۳۹۸ - ۲۲:۰۷
همسایگی خوب و دلچسب است ولی بشرط‌ها و شروط‌ها
در زمان‌های بسیار دور که نه گوشی موبایلی در دست اعضای خانواده بود، نه تلویزیونی در کار بود، نه سیستم خفن صوتی و نه پرده نمایش اختصاصی در اتاق هر نوجوانی پیدا می‌شد و حتی علاقه‌مندی به نواختن ادوات موسیقی فراگیر نبود، زمان‌های بیکاری بسیار سخت می‌گذشت!
ملیکا گل محمدی
سرویس سبک زندگی جوان آنلایننهایت لاکچریت داشتن یک رادیو با نهایتاً ۱۰ موج بود که اوقات فراغت با آن سپری می‌شد و ولوم صدایش هم تا یک اتاق بغل‌تر نمی‌رفت. به دلیل کم و بعضاً سخت بودن راه‌های تعاملی، مردم بیشتر مایل بودند با همسایه‌ها، فامیل و دوستان نزدیک در ارتباط باشند. مهمانی رفتن و میزبانی کردن از تفریحات و علایق و راه‌های گذران فراغت محسوب می‌شد و به همین ترتیب بین افراد علاقه‌مندی و احساس صمیمیتی شکل می‌گرفت. درکنارش هم شناختشان نسبت به هم بیشتر می‌شد. مثلاً حاج بابای ما با همسایه دیوار به دیوارمان حاج نقی رفاقت چند ساله داشت و اگر شب جمعه بوی دود قلیانی از حیاط خانه‌شان به خانه ما می‌رسید بابا به حاج نقی چیزی نمی‌گفت، آخه حاج نقی در کل مرد خوبی بود، بابا نسبت به او شناخت داشت و خصلت‌های خوبش آنقدر زیاد بود که به این دود خفه‌کننده‌اش می‌چربید!
این برای زمان حاج نقی‌ها بود، الان تا بخواهی با سینک ظرفشویی آپارتمان قوطی کبریتیت اُخت شوی، قلق باز و بسته کردن درِ خراب خانه جدیدت را یاد بگیری و برحسب اتفاق متوجه شوی باید جای یک‌بار چهار بار سیفون دستشویی را بکشی تا آب محتویات را پایین ببرد، باید از خانه‌ات بلند شوی، اسباب و اثاثیه‌ات را جمع کنی و مثل ایلیاتی‌ها به خانه و محله دیگری کوچ کنی. این روز‌ها که اکثراً مردم اجاره‌نشینند و هر ۱۲ ماه مجبور به نقل مکان هستند حتی وقت شناخت بقالی محله‌شان را هم ندارند چه برسد به شناخت همسایه‌ها و تعامل با آنها!
خب پس در نتیجه وقتی شب جمعه می‌شود و از خانه دی جی نقی، همسایه‌ات بوی دود می‌آید سریع آب و روغن قاتی می‌کنی و با استفاده از عضلات دوسر پا و همستیرینگ با بیشترین توان ممکن به در خانه‌اش لگد می‌زنی و بلافاصله بعد از باز کردن در، یک حال اساسی هم به خودش می‌دهی که مرد حسابی این چه وضعی است درست کردی؟!
گفتن این داستان‌ها برای اشاره به این نکته نبود که اگر مثلاً دی جی نقی ۱۰ سال همسایه من بود و شناخت خوبی نسبت به آن داشتم دیگر شب جمعه با عضله همستیرینگ از آن پذیرایی نمی‌کردم! چرا اتفاقاً بعد از ۱۰ سال اگر هنوز ملتفت نبود نه تنها یک‌بار بلکه دوبار پذیرایی می‌کردم!
داستان‌ها را بافتم تا یادآوری کنم زمان حاج نقی شیوه و آداب همسایه‌داری خیلی متفاوت بود. خانه‌ها قوطی کبریتی و دیوار‌ها کاغذی نبودند. اگر بویی از خانه همسایه‌ای می‌رسید نهایتاً خبر از چاق شدن قلیان داشت نه چیز دیگری، اگر هم عطر خوش غذا بود که قطع به یقین شب نشده همسایه در خانه‌ات رامی‌کوبید و بشقابی پروپیمان از شام شبشان مهمانت می‌کرد. همه رعایت می‌کردند، رودربایستی تنها با همسایه نبود و به خودشان هم احترام می‌گذاشتند و، اما ادامه ماجرا...

از یورتمه رفتن مانِلی مامان تا روشن شدن کامیون بابا!
عجیب است که امروز با اینکه صغری، کبری، شهلا، جمشید، فرشید و مهشید دیگر نیستند و تنها جایشان را به مانِلی مامان داده‌اند کنترل کردنِ مانلی آنقدر سخت شده که دائماً همسایه درِ خانه‌ات را می‌زند و از صدای یورتمه رفتنی که شب‌ها در اتاق خوابش می‌پیچد شکایت دارد! آخر مانلی مامان کلاس پارکور می‌رود و باید روزی سه مرتبه تمرین کند!
فرهنگ‌ها متفاوت شده است. اگر حاج نقی یک جین دختر و پسر قد و نیم قد داشت حاج بابای ما هم داشت، بچه‌ها شیطنتشان از یک جنس و رنگ بود، همه یک ساعتِ بازی و یک ساعتِ استراحت داشتند و به قولی ساعت زندگی همه با هم کوک بود. سال گذشته یک خانواده جدید به واحد طبقه بالای ما اسباب‌کشی کرد. پدر خانواده راننده ماشین‌های سنگین و گاهی در سفر بود، خودتان تا آخرش را حدس بزنید. نیمه شب تازه به منزل می‌رسید و بچه‌های قد و نیم قدش از شوق طول و عرض خانه را به حالت دو طی می‌کردند، بعد تازه نوبت به صحبت‌ها و بلند بلند خندیدن‌های خانوادگی و تلویزیون دیدن‌های شبانه می‌رسید. بعد از همه این‌ها و شام خوردن‌ها، مادر خانواده به بالکن می‌آمد و اضافات و آشغال‌های سفره‌اش را می‌تکاند که از قضا همه‌اش در بالکن ما فرود می‌آمد. این ماجرا تا چهار، پنج صبح ادامه داشت بعد از آن تا چشممان به خواب گرم می‌شد صدای استارت زدن‌های بی‌وقفه کامیونی که روشن نمی‌شد خواب را از چشمانمان می‌ربود. در این وضعیت نه آقای همسایه مقصر بود نه بچه‌هایش که از دیدن پدر خوشحالی می‌کردند، مشکل انتخاب محل زندگی‌شان بود که اتفاقاً بعد از چند ماه با اعتراضات بی‌وقفه همسایه‌ها بالاخره متوجه شدند نوع زندگی و روحیاتشان با آپارتمان‌نشینی و زندگی در مجتمع‌های مسکونی بزرگ سازگار نیست، درنتیجه به جای دیگری نقل مکان کردند. این اتفاقی است که شاید بیشترمان تجربه‌اش کرده باشیم، اصرار بر چیزی که نیستیم یا اصرار بر قرار گرفتن در موقعیتی که هیچ چیز درباره‌اش نمی‌دانیم. در این موارد منطقی‌ترین کار در وهله اول این است که خودمان را در این شرایط قرار ندهیم و حداقل نسبت به ویژگی‌های فردی خود و خانوادگی‌مان آگاهی داشته باشیم. حال اگر به ناچار و نه از روی انتخاب فردی در چنین موقعیتی قرار گرفتیم درست‌ترین کار سعی در تطبیق دادن خودمان با محیط نو و یادگیری فرهنگ و نوع رفتار در آن شرایط است. زمانی که تنوع رفتاری و فرهنگی در بین همسایه‌ها بیشتر می‌شود به همان میزان هم انتظار می‌رود مراعاتشان نسبت به هم افزایش پیدا کند.
البته «هم فرهنگی بودن» لزوماً در همه موارد درست نیست، چه بسا همسایگانی هستند جیک در جیک و بسیار صمیمی که با یکدیگر یکسری موارد را رعایت نمی‌کنند، مثلاً با هم زباله‌هایشان را جای ۹ شب ۹ صبح بیرون می‌گذارند یا با هم تصمیم می‌گیرند پول شارژ و تعمیرات موتورخانه را نپردازند! البته که کار گروهی همیشه جوابگو است، اما نه در این موارد!

مدیر بخت برگشته ساختمان از دست شما چه خاکی به سرش بریزد؟!
تا بوده همه برای یکی و یکی برای همه بوده ولی امروزه تنها شده است یکی برای همه! آن یکی هم کسی نیست جز مدیر بخت برگشته ساختمان که باید یک تنه تمام مشکلات ساختمان را سر و سامان دهد. هم در مقابل مشکلات سر خم کند و هم در مقابل همسایه‌ها تنها برای آسایش خود آن‌ها بایستد!
گویی عادتمان شده است دستی را که از سر دلسوزی به سمتمان دراز می‌شود از سر لجبازی رد کنیم.
درست است که ما ایرانی‌ها همه مدیر خود هستیم ولی در بعضی مواقع به یک مدیر برای سازمان دادن کار‌ها نیاز است. همسایه عزیز که پول سمپاشی را نمی‌دهی و خودت در هر زمان از سال به صورت خودسرانه منزلت را سمپاشی می‌کنی، همانقدر که در فکر این هستی پشه‌ها شب‌ها یا زمستان‌ها کجا می‌روند! به این هم فکر کن که سوسک‌هایی که از خانه‌ات می‌روند، بعدش در کجا منزل می‌کنند؟! قطعاً در خانه همسایه پایینی‌ات! یا به قولی برف خانه‌ات را پارو نکن بریز روی بام دیگری! به پشت سرت هم نگاهی بیندازی بد نیست.
برخلاف تصور ما دیوار کشیدن‌های امروزه بین خانه‌ها مشکلات را ۱۰ برابر کرده است، پس تلاش برای حل معضلات یا به عبارتی رعایت فرهنگ همسایه‌داری یا آپارتمان‌نشینی هم باید ۱۰ برابر شود و این مهم نیازمند منعطف‌تر شدن و گارد و جبهه نگرفتن نسبت به سایرین است، چون هر روز در فرهنگ آپارتمان‌نشینی مورد تازه‌ای اضافه می‌شود که با همدلی باید آن را بپذیریم یا رفع و رجوع کنیم.
از تصمیم برای اضافه کردن دوربین مخفی برای پارکینگ گرفته تا نصب همگانی پنجره‌های دوجداره یا تصمیم در باره نگهداری سگ و گربه در آپارتمان‌ها.
پذیرش و عدم پذیرش این موارد نیازمند گفتگو بین اعضای ساختمان و منعطف بودن در قبال نظرات سایرین و وفق دادن خود با شرایط جدید است.

برج نیمه تمام و تالار پذیرایی محله هم همسایه است
البته همسایگی تنها به واحد مسکونی بغل دستی یا طبقه بالا و پایین شما محدود نمی‌شود. برج نیمه کاره سر کوچه شما که دائماً با ماشین‌های سنگین برایش مصالح می‌آورند و راه عبور و مرور ماشین‌های کوچه را می‌بندد هم همسایه است، یا حتی تالار پذیرایی سر خیابان خانه‌تان که هفته‌ای سه بار میزبان برگزاری مراسم جشن و عروسی است و بدون توجه به اینکه این منطقه مسکونی هم هست تا نیمه شب سر و صدا راه می‌اندازد و یک پارکینگ هم برای ماشین‌های مراجعه‌کننده‌اش در نظر نگرفته آن هم همسایه است. شاید همین حالا دقیقاً زمانی است که باید از خودخواهی‌مان کم کنیم و به فکر بقیه هم باشیم. نیمی از بار همسایه‌داری به دوش مردم و نیمی به دوش شهرداری است برای تفکیک کردن محل‌های تفریحی، تجاری، اداری، تأسیساتی از نزدیکی محل‌های مسکونی یا حداقل دامن نزدن به گسترش آن! با توجه به بافت قدیمی محله‌ها تغییر دادن یا تفکیک کردن این قسمت‌ها در برخی نواحی دشوار یا امکان‌ناپذیر است، ولی حداقل می‌توان بافت‌های جدید غیراصولی به این مناطق اضافه نکرد.

همسایگی همیشه خوب است، ولی نیمه شب جوج نزنید!
بی‌تردید همسایگی همیشه خوب بوده است، اگر غیر از این بود از همان بدو شکل‌گیری شهر‌ها مردم خانه‌هایشان را در مجاورت هم نمی‌ساختند، پس نیاز به نزدیک بودن در کنار هم و در مواقع ضروری کمک کردن و حمایت کردن یکدیگر چشم پوشیدنی نبوده است. البته هنوز هم همینطور است. برای مثال هفته گذشته حوالی نیمه شب بود که دود غلیظی از واحد مسکونی طبقه پایین منزل ما از پنجره وارد اتاق شد، شدت دود آنقدر زیاد بود که همه نگران شدیم. برادرم پابرهنه در پله‌ها دوید و هر چه زنگ طبقه پایین مان را زد کسی پاسخی نداد. در نهایت به آتش نشانی زنگ زدیم، بعد از ۱۵ دقیقه آقای همسایه سیخ به دست در را برایمان باز کرد و گفت ببخشید در بالکن بودم صدایتان را نشنیدم و معلوم شد آقا نیمه‌های شب هوس جوج سیخ کردن به سرش زده و در حال آتیش کردن منقل بوده است! خب این از مزایای همسایگی است که همسایه‌ها در هر حال نگران و به فکر شما هستند. شما هم یک مقدار به فکر باشید بد نیست. لااقل نیمه شب جوج نزنید!
بعضی دیگر هم نگرانی‌شان از عرف معمول فراتر رفته است و حد را رد کرده‌اند به صورتی که نه تنها آمار رفت و آمدهایتان در روز را دارند بلکه اگر این آمار کم یا زیاد شود سریع واکنش نشان می‌دهند و پیگیر می‌شوند، البته بعضی دیگر هم هستند که کاملاً بیخیالند و آنقدر سرشان در لاکشان است که حتی نمی‌دانند در واحد مسکونی روبه‌رویشان چند نفر ساکن هستند، اصلاً خانه روبه‌رویشان خالی است یا کسی در آن زندگی می‌کند؟!
یک همکار داشتیم که معتقد بود مسائل خصوصی هر خانواده‌ای به خودش مربوط است. یک بار آنقدر دعوا در خانه همسایه بغلی‌شان اوج گرفته بود که به ضرب و شتم و بیمارستان ختم شده بود ولی این آقا به پلیس هیچ اطلاعی نداد، چون زندگی خصوصی هر کس مربوط به خودش است!
البته این شعار دامنگیر خودش هم شد. درهمان روز‌ها آقایی با جعبه ابزار وارد آپارتمان مسکونی‌شان و به وارسی قفل‌ها مشغول شده بود، برای این دوستمان هم هیچ سؤالی پیش نیامده بود، حتماً با خودش گفته بود قفل منزلشان خراب است و در حال تعمیر هستند، مربوط به خودشان است. بعد از اینکه خودش از خانه رفته گویا همان آقای قفل ساز به منزل این دوستمان هم دستبرد زده بود؟!
مسائل خصوصی هرکس قطعاً مربوط به خودش است، اما تا زمانی که منجر به وارد شدن آسیب یا ضرر رساندن به آن شخص و همسایه‌ها نشود.
رعایت حد و حدود خوب است، اما نه به میزانی که منجر به منفعل بودنمان شود. این روز‌ها حفظ اعتدال بیش از همیشه ضرورتی جدانشدنی در زندگی اجتماعی محسوب می‌شود و اگر به قدر لازم هوشیار نباشیم پشیمان می‌شویم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار