کد خبر: 965090
تاریخ انتشار: ۱۷ مرداد ۱۳۹۸ - ۰۴:۳۶
نقدی بر الهیات معاصر غرب در نگاه شهید مطهری (ره)
بسیاری از فلاسفه غرب در نقطه‌ای مهم با الهیات سنتی دینی دچار تعارض شدند: «مسئله آزادی.» آزادی برای انسانِ غربی خاصه در اندیشه لیبرالیسم به چنان موضوع مهمی تبدیل شد که به مبارزه با هر تفکری پرداخت که به‌زعم او نافی این امر می‌شد. درواقع برای اینکه «جایگاه مقدس» به آزادی بخشیده شود، همه مقدسات مورد هجمه قرار گرفتند. در چنین فضایی فلاسفه حتی گاه برخلاف میل باطنی و چون نتوانستند وجود خدا را توأم با اختیار و آزادی بشر بپذیرند، تن به کنار گذاشتن باور‌های خویش دادند
محمد خداپرست
سرویس اندیشه جوان آنلاین: ازجمله علوم غربی که پس از عصر مدرن، دچار تحول و دگرگونی شد و پارادایم عصر جدید را در تعارض با آموخته‌های پیش از خود تفسیر کرد، الهیات بود. علم الهیات که مبتنی بر آورده‌های مسیحیت در دنیای غرب نضج یافته بود، پس از مدرنیته، نتوانسته بود به پاسخ‌های روز فلاسفه پاسخ گوید و همین موضوع زمینه طرد الهیات را از میانه علوم دیگر به‌سادگی فراهم کرد. آن مقدار باقی مانده از الهیات نزد برخی، درواقع تفکرات التقاطی و مشرکانه ره‌یافته به مسیحیت و یهودیت را ادامه داده است و نوع برداشت فلاسفه جدید از وجود خدا، از حقیقت خداشناسی فاصله زیادی دارد. در نوشتار زیر با بررسی الهیات لیبرال و کمونیستی، جهت‌گیری مدرنیته نسبت به الهیات با نگاهی به آثار استاد شهید مرتضی مطهری مورد بررسی قرار گرفته است.

الهیات لیبرال

لیبرالیسم معاصر نه تنها در ابتدای استیلای خود پرچم کفر و بی‌خدایی را بلند نکرد بلکه اساساً آغاز حرکت اصلاحی خود را از دین شروع کرد و مذهب پروتستان به عنوان اصلاح‌طلبی مسیحی یکی از بستر‌های رشد تفکر مدرن بود. مسیحیتی که از یکسو مفهومی صرفاً قدسی و مابعدالطبیعه‌ای پیدا می‌کرد و از سوی دیگر به قول مارکس وبر، حامی منافع سرمایه‌داری قرار می‌گرفت. در ادوار آغازین بسط تفکر مدرن شاهدیم که فیلسوفان التزام به خداباوری و مسیحیت دارند و مثلاً دکارت به عنوان سرسلسله فلسفه مدرن خود را ملتزم به باور مسیحیت می‌بیند؛ اما دین و خداباوری در عصر مدرن تحت تأثیر برخی گزاره‌ها هرچه پیشتر رفت، دستخوش تغییر گشت.

خدا به مثابه جزئی از سلسله علل طبیعی

یکی از نقاط انحراف در الهیات مدرن که شهید مطهری نیز آن را مورد اشاره قرار داده است، این است که خدا در تصور الهیات معاصر چنانچه آگوست کنت مطرح می‌نماید «یکی از موجودات عالم و جزئی از جهان و درواقع عاملی هم‌عرض سایر عوامل است که البته به گونه‌ای پنهان و مرموز عمل می‌کند». شهید مطهری معتقد است وقتی خداوند را در ردیف علل مجهول و ناشناخته طبیعی قرار می‌دهیم، طبیعتاً با رشد علم و کشف تدریجی سلسله علل پدیده‌ها، جایگاه خود را ترک نموده و طرد خواهد شد. به قول استاد مطهری چنین خدایی شایسته طرد شدن هم است: «این تفکر از حیث تعلیمات اسلامی صددرصد غلط است. خدا از نظر معارف اسلامی در ردیف علل طبیعی نیست که ما بگوییم این موجود خارجی را خدا درست کرده یا فلان علت طبیعی. این تردید غلط و بی‌معناست، میان خدا و علل طبیعی تردید یا تخلل نمی‌شود تا سؤال را بدین گونه مطرح کنیم. این نحو تفکر، تفکر ضدخدایی است.»

تکثرگرایی و تحریف دین

ازجمله ویژگی‌های الهیات مدرن، پلورالیسم است. درواقع پس از غلبه مدرنیته یکی از اصولی که مورد توجه فلاسفه و به تبع آن الهیون قرار گرفت، تشکیک در یگانگی طریقت و رسمیت بخشیدن به تکثر آرا بود. مسیحیت که تا پیش از عصر مدرن به عنوان تنها مسیر رستگاری از سوی کلیسا معرفی می‌شد، جای خود را به انواع و اقسام ادیان و مذاهب یا نگرش‌های فلسفی، عرفانی و... داد. از آنجا که نقش دین در عرصه اجتماعی نیز محدود و شمول الهیات صرفاً در دامنه فردی پذیرفته شد، تکثر قرائت‌ها نمی‌توانست مشکل چندانی را نیز ایجاد کند.
مهم‌ترین مسهل این گرایش، ناکارآمدی مسیحیت در اثبات خود به عنوان مسیر پیشرفت، تکامل و سعادت آن هم در طول مدت بیش از یک هزاره‌ای بود که در دنیای غرب خود را استیلا داده بود.
پلورالیسم در حوزه معرفت‌شناسی دینی به این معنی است که هیچ سبک و روش یکسانی برای الهیات وجود ندارد.
این موضع، البته تا حدودی حاصل طبیعی شکست «نگرش کلاسیک از فرهنگ» است و تا حدودی نیز به این دلیل است که هیچ راهی برای اجرا و تحقق «یکسانی» درباره جامعه الهیاتی وجود ندارد. تکثرگرایی، راه را برای یک تنوع عمیق و گسترده در درون الهیات گشوده است. هرچند از جهتی می‌توان آن را به عنوان ابزاری در جهت پوشش همه اختلافات عمیق تلقی کرد.

آزادی؛ رکنی در تعارض با الهیات غرب

بسیاری از فلاسفه غرب در نقطه‌ای مهم‌تر و اساسی‌تر با الهیات سنتی دینی دچار تعارض شدند: «مسئله آزادی.» آزادی برای انسانِ غربی خاصه در اندیشه لیبرالیسم به چنان موضوع مهمی تبدیل شد که به مبارزه با هر تفکری پرداخت که به‌زعم او نافی این امر می‌شد. درواقع برای اینکه «جایگاه مقدس» به آزادی بخشیده شود، همه مقدسات مورد هجمه قرار گرفتند. در چنین فضایی فلاسفه حتی گاه برخلاف میل باطنی و، چون نتوانستند وجود خدا را توأم با اختیار و آزادی بشر بپذیرند، تن به کنار گذاشتن باور‌های خویش دادند. به عنوان مثال ژان پل سارتر می‌نویسد: «از آنجایی که به آزادی ایمان دارم، نمی‌توانم به خدا ایمان داشته باشم. چون اگر خدا را بپذیرم به ناچار بایستی قضا و قدر را بپذیرم و اگر قضا و قدر را قبول کنم، آزادی فردی را نمی‌توانم بپذیرم؛ و من نمی‌خواهم آزادی را بپذیرم، پس به خدا ایمان ندارم.»

به نظر شهید مطهری، سارتر دچار این اشتباه شده است که با قبول خدا نمی‌توان برای اراده انسان نقشی فعال و آزاد قائل شد. درحالی‌که ناسازگاری آزادی انسان و وجود خدا تفکری موهوم است که ناشی از انگاشت اراده خدا در عرض اراده انسانی شکل می‌گیرد.
اگر مردد باشیم که افعال آدمی را به اراده خود او یا اراده الهی منسوب بدانیم طبعاً چنین شبهه‌ای بر ما مستولی می‌گردد، درحالی‌که به قول شهید مطهری: «اراده الهی در طول هر علت طبیعی و مادی و در طول اراده انسانی است نه در عرض آن.»

تکامل و الهیات

الهیات ناکارآمد عصر مدرنیکی از موضوعات مهم دیگری که الهیات مدرن را تحت تأثیر خود قرار داد و کارکرد خداوند را در خداشناسی الهیون غربی از «رب خالق» صرفاً به «خالق» تقلیل می‌دهد، موضوع تکامل و زنجیره حیات است. از زمان ارائه تئوری تکامل که درنتیجه آن خلقت امری تدریجی و تکوینی برشمرده می‌شد، یکی از پایه‌های الهیات غرب که مبتنی بر دفعی بودن خلقت با توجه به ظواهر کتاب مقدس بود دچار تزلزل شد. از نظر منتقدان الهیات حتی تئوری تکامل می‌توانست، اصل ضرورت وجود علت‌العلل را زیر سؤال ببرد. به قول شهید مطهری: «تن‌ها با دفعی بودن جهان است که جهان نیازمند به علت و پدیدآورنده است و اگر جهان یا نوعی از انواع تدریجی‌الوجود باشد، علل و عوامل تدریجی طبیعت برای توجیه آن‌ها کافی است.»
الهیون غربی دچار انحرافی شدند که باعث تشکیک در اصول و مبانی توحیدی نیز شد. شهید مطهری (ره) این انحراف را اینگونه تصویر می‌کند: «به اعتقاد آن‌ها اگر اشیا با اراده و مشیت ازلی به وجود آمده باشند، لازم است آناً و دفعتاً به وجود آیند؛ زیرا اراده خداوند مطلق و بلامانع و غیرمشروط است. لازمه اراده مطلق و بلامانع و غیرمشروط این است که هرچیزی را که بخواهد، بدون یک لحظه فاصله به وجود آید. لهذا در کتب مذهبی آمده است: امر الهی چنان است که، چون چیزی را بخواهد و بگوید باش، بلافاصله آن چیز وجود می‌یابد. پس اگر جهان و موجودات جهان به وسیله اراده و مشیت الهی به وجود آمده باشند لازم می‌آید که جهان به هر شکل و هر وضعی که درنهایت امر باید موجود گردد، از همان اول موجود گردد.»
این درحالی است که خود شهید مطهری در ادامه توضیح می‌دهد این انگاشت الهیون مبنی بر جمع‌ناپذیری تکامل تدریجی و خالقیت از اساس غلط است. قدرت «کن فیکون» نافی خلقت تدریجی به واسطه علل و عوامل طبیعت نیست. در نگاه ایشان مفهوم اراده مطلق برای خداوند، آن است که هرچه را که او بخواهد، به همان نحوه که می‌خواهد انجام می‌دهد، بی‌آن که اراده‌ای فراتر از اراده وی موجود باشد؛ لذا اگر اراده خداوند بر این قرار بگیرد که چیزی به شکل دفعی شکل بگیرد، آن چیز دفعتاً شکل می‌گیرد و اگر وجود چیزی را به صورت تدریجی بخواهد، به صورت آنی و دفعی به وجود خواهد آمد. حتی اگر اراده وی بر آن تعلق گرفته باشد که موجودات زنده تدریجی و طی میلیارد‌ها سال متسلسل شوند...»

انحراف از خدا در الهیات مارکسیستی

شهید مطهری به سراغ الهیات مارکسیستی نیز می‌رود و می‌کوشد با بررسی نظریات فلاسفه مکتب مارکسیسم نشان دهد مسیری که ایشان نیز در تبیین این موضوع در پیش گرفته‌اند، کج‌راهه است. مارکسیسم در ابتدای راه خود از موضع اجتماعی به تخریب و نفی نهاد دین دست می‌یازد و اساساً آن را به عنوان ابزاری در دستان سرمایه‌داری برمی‌شمرد. اما اتفاقاً شهید مطهری همین مکتب به ظاهر نافی دین و مروج بی‌خدایی را متأثر از نوع نگرش سنتی در الهیات مسیحی برمی‌شمرد. ایشان برای اثبات این موضوع به «نظریه جبر تاریخ» هگل استناد می‌کند که ریشه در الهیات منحرف غرب دارد: «سرگذشت بشر جریانی طی می‌کند و نیرو‌هایی در کار است که آن را می‌گرداند و اداره می‌نماید، همچنان که یک چرخ دستی یا یک کارخانه با نیروی دست یا بخار می‌گردد، تاریخ نیز با عوامل و نیرو‌هایی می‌گردد و دور می‌زند و بالا می‌رود. پس جبر تاریخ، یعنی حتمیت و اجتناب‌ناپذیری سرگذشت بشر. اگر گفتیم حرکت تاریخ جبری است، به معنی این است که عوامل مؤثر در زندگی اجتماعی بشر تأثیرات قطعی و غیر قابل تخلف دارند. اثر بخشیدن این عوامل ضروری و حتمی و اجتناب‌ناپذیر است.»

موضوع جبر تاریخ ارتباط تنگاتنگی با مفهوم قضا و قدر در الهیات جبریون مسیحی دارد که درصددند با نفی مفهوم اختیار انسان، وجود خداوند را توجیه کنند. حال این مفهوم خدای جبرکننده، به «جبر تاریخ» تغییر یافته و صرفاً تاریخ به عنوان عامل پرقدرتی جایگزین خداوند می‌شود. شهید مطهری این موضوع را اینگونه توصیف می‌کند: «در عصر ما ارزش و اعتبار فراوانی یافته است. در حال حاضر کلمه «جبر تاریخ» همان نقشی را بازی می‌کند که کلمه قضا و قدر بازی کرده است: سرپوشی است برای تسلیم شدن در مقابل حوادث و عذری است برای تقصیرها. قضا و قدر آن شیر خون‌خواره‌ای که در برابرش جز تسلیم و رضا چاره‌ای نیست در گذشته بود و در زمان حاضر جبر تاریخ است.»
الهیات هگل در فلسفه مارکس تکامل می‌یابد و آن خدای حاکم بر جامعه بی‌طبقه مارکس، این بار «ابزار تولید» معرفی می‌شود. کارل مارکسی که خدا را از صحنه تمشیت جامعه برون رانده است، خود الهی جدید را معرفی می‌کند. از نظر او «چیزی بیرون از وجود آدمی قرار دارد که شعور و اراده او را ناآگاهانه و به‌تدریج شکل می‌دهد» و این چیز را «سیطره و تسلط ابزار تولید بر آگاهی و شعور انسانی» برمی‌شمرد.

به اعتقاد شهید مطهری این شیوه نگرش الهیاتی مارکس بسیار تعجب‌آور است و کارکرد آن از حیث جبر جامعه و تحمیل اراده حتی از خدایی که یهودیان به عنوان عامل جبر و تعیین غایت نهایی حیات انسان معرفی کرده‌اند، پررنگ‌تر است.
نکته جالب درخصوص عملکرد مارکسیسم و فلاسفه آن، این است که پس از مدتی از رواج این ایدئولوژی و در حالی که الهیات آتئیستی مارکسیسم خلأ جدی در فضای اجتماعی ایجاد می‌کرد، مجبور به پذیرش باور‌های دینی به صورت التقاطی شد. نمونه‌هایی از این اعتقاد را می‌توان در مارکسیست‌های مسیحی اروپا یا برخی کشور‌های امریکای لاتین یا اسلامِ مارکسیستی مشاهده نموده که در ایران و برخی دیگر از کشور‌های غرب آسیا رواج یافت.

فرجام سخن
شهید مطهری اعتقاد دارد تصویری که در الهیات معاصر در فراروایت‌های مختلف از خداوند ارائه شده است، با تصویر تحریف شده‌ای که اروپا در دوران باستان و قرون وسطی به واسطه اندیشه دچار تحریف مسیحیت و یهودیت از وجود خداوند ارائه کرد چندان تفاوتی ندارد. اشتباهات رایجی که الهیات غرب درخصوص خدا دارد و توسط الهیون نیز ترویج می‌شده است، در نظر گرفتن خدا به عنوان موجودی هم‌عرض سایر موجودات با قدرتی فرابشری است که مستقیماً در امور و سرنوشت انسان مداخله‌گری می‌کند و نقش عقل را در تحلیل سلسله علت‌ها فروکاسته و ناکارآمد می‌سازد؛ لذا در پی علل حوادث ناشناخته رفتن چندان موجه نمی‌نماید چراکه فعل خدایی که برساخته چنین الهیاتی است، منطق‌بردار نیست. این تفکر و به‌تبع آن پیشرفت بشر در شناخت سلسله علل و نیز میل بشر به اعمال آزادی به نفی این الهیات سوق می‌یابد (که البته چنین الهیاتی شایسته نفی نیز است). این الهیات نسبتی با عقلانیت و خردورزی ندارد و در بهترین حالت به دئیسم منتهی می‌شود که صرفاً خالقیت به وجود خدا نسبت داده شود که پس از خلق جهان همه امور را به آدمی و اختیارش تفویض نموده است؛ لذا ایده الهیات مدرن همان سرنوشت الهیات باستانی غرب را داشته و به تعبیر شهید مطهری: «الهیات جدید، به‌رغم آنچه می‌نماید، چندان هم جدید نیست.»
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر