سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: چند وقت پیش در یک کانال تلگرامی، یادداشت یکی از نویسندگان حوزه جنگ را میخواندم. فحوای کلام این بود که باید واقعبین باشیم و قبول کنیم که جنگ را آنقدرها که فکر میکنیم، نبردهایم! مثالهایی هم از اواخر جنگ و اوضاع بد اقتصادی و شکستهای چند ماه منتهی به پذیرش قطعنامه میآورد تا حرفش را باورپذیرتر کند.
این طرز نگاه به جنگ که «واقعبینی» شاهبیت آن است موضوع تازهای نیست. نادیده گرفتن تقدس جنگ برای دیدن حقایق آن، حرف بیربطی نیست. حتی شهید صیادشیرازی نام هیئت معارف جنگ را هیئت معارف دفاع مقدس نگذاشت، تا مبادا جنبه تقدسی آن مانع دیدن حقایق و بررسی علمی جنگ شود.
جنگ حقیقتهایی دارد که باید به آن اذعان کرد. ماجرای مک فارلین، شکست در عملیات رمضان، بنبست جنگ در مقاطعی از آن، از دست رفتن متصرفاتمان در فاو و شلمچه و مجنون، آن هم طی فقط چند ماه؛ متصرفاتی که در چند سال و با تعداد قابل توجهی شهید به دست آمده بودند، همگی واقعیتهای جنگ هستند، اما همه آن نیستند.
واقعیتهای جنگ از روزهای ماقبل آن آغاز شد. از ملتی که هنوز جشن پیروزی انقلابش را برگزار نکرده، دچار آشوبهای مرزی شد. گردانهایش درگیر کردستان بودند که لشکرهای همسایه غربی به خوزستان و کرمانشاه حمله کردند. بعد معجزه بود که پیدرپی رخ میداد! توی خرمشهر، توی هویزه، توی سوسنگرد و توی آبادان. همان اولین روزها خبر رسید یک نوجوان ۱۴ ساله به اسم حسین فهمیده در خرمشهر به شهادت رسیده است. بعدها گفتند او قهرمان نبود، چون زیر شنیهای تانک به شهادت نرسید. انگار یادشان رفته بود نفس حضور داوطلبانه یک نوجوان در شهر جنگزدهای مثل خرمشهر، خودش یک حماسه است!
جنگ آغاز شد درحالیکه تنها به مصاف تانکها میرفتند. یک نمونهاش در هویزه بود که علمالهدی و یارانش آن را خلق کردند. آهنگران که خواست مرثیهشان را بخواند، امام گفت حماسی بخوان که این بار تاریخ به دست خودمان نوشته خواهد شد. مینویسم پیروزی را روی دیوارهای شهری که دشمن رویش نوشته بودند «جعنا لنبقا» آمده بودند تا بمانند و میماندند اگر باقریها نبودند!
تاریخ جنگ را خودمان نوشتیم و برگبرگش را با والفجرها و کربلاها فصلبندی کردیم. ارتشی داشتیم که هیچ کجای دنیا نظیرش دیده نشده بود. پیرمردها کنار نوجوانها میایستادند و با لبخند رو به تاریخ عکس یادگاری میگرفتند. این ارتش که نامش بسیج بود، به فرمان رهبرش به هر آوردگاهی ورود میکرد. یک بار تیپ کوهستانی میشد و بازیدراز را فتح میکرد، بار دیگر گردان غواصی میشد و دل به طوفان اروند میزد.
حماسه، همنشین ارتشی بود که وقتی به نونیهای شلمچه میکوبید، آنقدر ترس در دل دشمنانش میانداخت که قائد اعظمشان میگفت: «ایرانیها مردمانی هستند که آهن مذاب را در دستهایشان سرد میکنند.» شکست در قاموس چنین مردمی جایی نداشت. آنها حتی با دستهای بسته هم برای دشمن ترسناک بودند. آنقدر که ۱۷۵ نفرشان را با دستهای بسته زندهبهگور کردند.
واقعیتهای جنگ در نبرد نابرابر کشوری تنها بود که روی زمین با یکی از کارکشتهترین نیروهای زرهی جهان میجنگید و روی آبها با گرانترین و قدرتمندترین ارتشی که جهان به خود دیده است. واقعیتهای جنگ در جغرافیای کشوری بود که پس از هشت سال نبرد بیامان، یک وجبش کم نشد و با صلابت و افتخار ایستادگی کرد.
واقعیتهای جنگ را باید از زبان مردمی شنید که با دستهای خالی مرزهای کشورمان را چنان ترسیم کردند که تا مدتها، هیچ ابرقدرتی جرئت نزدیک شدن به آن را نخواهد داشت. جنگ را کسانی بردند که تا آخر ایستادند.