کد خبر: 961521
تاریخ انتشار: ۱۹ تير ۱۳۹۸ - ۲۳:۱۵
بررسی چند و چون فتح قله‌های دانش در گام دوم انقلاب در گفتگو با دکتر ميثم مهدیار
کسانی که دغدغه گام دوم و دانشگاه ایرانی اسلامی دارند بایستی بیشتر به مسئله دقت کنند. بعضی‌ها الان دارند بحران را بازتولید می‌کنند. آن‌ها تصور می‌کنند تحول علم یعنی اینکه چند کتاب در حوزه معرفت‌شناسی نوشته شود. این نگاه غیرتاریخی، مکانیکی و معرفت‌شناسی‌زده خودش بازتولید کننده وضعیت موجود است
محمد صادق عبداللهی
سرویس سیاسی جوان آنلاین: دستیابی به قله‌های دانش و رقم زدن یک انقلاب علمی اولین و شاید مهم‌ترین هدفی است که مقام معظم رهبری برای گام دوم انقلاب ترسیم نموده‌اند. آنجا که معظم‌له دانش را آشکارترین وسیله عزت و قدرت یک کشور دانسته و خطاب به جوانان می‌فرمایند: «ما هنوز از قلّه‌های دانش جهان بسیار عقبیم؛ باید به قلّه‌ها دست یابیم. باید از مرز‌های کنونی دانش در مهم‌ترین رشته‌ها عبور کنیم... اینجانب همواره به دانشگاه‌ها و دانشگاهیان و مراکز پژوهش و پژوهندگان، گرم و قاطع و جدّی دراین‌باره تذکر و هشدار و فراخوان داده‌ام، ولی اینک مطالبه عمومی من از شما جوانان آن است که این راه را با احساس مسئولیت بیشتر و همچون یک جهاد در پیش گیرید. سنگ بنای یک انقلاب علمی در کشور گذاشته شده و این انقلاب، شهیدانی از قبیل شهدای هسته‌ای نیز داده است. به‌پاخیزید و دشمن بدخواه و کینه‌توز را که از جهاد علمی شما به‌شدّت بیمناک است ناکام سازید.» رقم زدن این انقلاب علمی مرکبی دارد به نام دانشگاه که می‌توان با قاطعیت گفت تا اصلاح نشود تحقق تمام و کمال انقلاب علمی نشدنی است. شکی نیست که باید برای اصلاح این ساختار تلاش کرد و مقدمه این تلاش گفتگو بر سر چند و چون آن است. از همین رو گفت‌وگویی را با دکتر ميثم مهدیار، استاد دانشگاه علامه طباطبایی و معاون پژوهشی پژوهشگاه فرهنگ و هنر اسلامی ترتیب دادیم. مهدیار در این گفتگو بیش از هر چیز بر لزوم فراهم آوردن تصویری روشن از وضعیت دانشگاه و سیر آن در ۴۰ سال گذشته و لزوم پرداخت به ایده دانشگاه تأکید دارد. مشروح این گفتگو در ادامه از نظر می‌گذرد.

جناب دکتر آنچه اکنون بیش از هرچیز از وضعیت دانشگاه نمود دارد نارضایتی همه کسانی است که با این نهاد درگیرند؛ از دانشجو گرفته تا استاد. همه ما که به نوعی با دانشگاه سر و کار داریم از وضعیت موجود نالانیم. دانشجو ناراضی است، چون معتقد است چیزی نمی‌آموزد و احساس می‌کند هر لحظه حضور در دانشگاه اتلاف عمر است و از سویی استاد ناراضی است که چرا دانشجویان دیگر دانشجویان سابق نیستند، و بالاتر از هر دوی این‌ها دولت و جامعه گلایه‌مندند که چرا دانشگاه در پرداخت به مشکلات کشور کوتاهی می‌کند، به نظرتان دلیل این نارضایتی همگانی چیست؟

درواقع ما با بحران نهاد علم در ایران مواجه هستیم. از اول هم مواجه بوده‌ایم و این نارضایتی‌ها همیشه وجود داشته است. رشد نهاد علم جدید در کشور ما شرایط طبیعی را طی نکرده و بر اساس بوم و شرایط تاریخی جلو نرفته است. مثل خیلی از نهاد‌های دیگر، دانشگاه یک نهاد وارداتی بوده و از آنجا که از بیرون ترجمه و به زور در جامعه ایرانی جا داده شده، هرچند کارکرد‌های مثبتی هم داشته، اما وضعیتش بحرانی است. این وضعیت بحرانی همه کسانی که با این مسئله درگیر هستند را دربرمی‌گیرد. اگر کسی بخواهد به این وضعیت درهم و آشفته فکر کند باید به لایه‌های بنیادی آن بیندیشد که متأسفانه بسیار کم بدان‌ها پرداخته شده است و متأسفانه در دهه گذشته بدون توجه به این بنیاد‌ها پول خرج کرده‌ایم و دانشگاه را از نظر کمی توسعه و گسترش داده‌ایم و هی دانشجو گرفته‌ایم و نتیجه‌اش آن شده که حالا به اینجا رسیده‌ایم که همه از وضعیت موجود ناراضی‌اند. اگر اهل تأمل جدی باشیم، تفکر در باب بنیاد‌های دانشگاه سؤالات جدی برای ما پیش خواهد آورد.

منظورتان از این بنیاد‌ها چیست؟

منظورم از بنیادها، اصل ایده دانشگاه است. مثلاً شما به غرب بنگرید، از منظر تاریخی دانشگاه در غرب از ابتدا شکل واحدی نداشته و دوره‌های متفاوتی را پشت سر گذاشته که در هر دوره ظهورات و بروزات مختلفی داشته است. ایده اول، ایده الهیاتی و به‌تبع نهاد دانشگاه، نهاد کلیسایی و هدف و غایتش آموزش الهیات و تربیت مرد مقدس برای اشاعه و ترویج آموزه‌های کلیسا بوده است. بعد از این دوران و زمانی که مسئله دولت- ملت و رنسانس دینی در غرب اوج گرفت، ایده دانشگاه برای کمک به شکل‌گیری دولت و ملت و حل مسائل آن تغییر کرد و دانشگاه ملی ایجاد شد و دانشجویان با قومیت‌های مختلف از شهرستان‌ها به دانشگاه‌های ملی می‌رفتند تا در کنار یکدیگر درس بخوانند. همین‌جا ایده خوابگاه‌‎های ملی نیز شکل گرفت و خوابگاه‌ها برای استقرار دانشجویان شهرستانی و با هدف شکل گرفتن گفت‌وگوی اقوام و دوستی‌ها تأسیس شد. پس از این دوران مسئله دانشگاهِ معطوف به حقیقت مطرح گردید. در این دوران اصرار بر آن بود که دانشگاه در خدمت مسائل دولت و تحت سیطره آن قرار نگیرد، بلکه صرفاً به دنبال حقیقت باشد. مسئله پژوهش در این دوران شکل گرفت، بدین معنا که پژوهش تنها برای پژوهش است و هیچ‌وقت هیچ غایت مشخصی برای آن نداریم. آن‌ها معتقد بودند ما پژوهش می‌کنیم که مسائل را عمیق‌تر بکاویم و این عمق ادامه دارد و هیچ‌جا بسته نمی‌شود. دانشگاه‌های پژوهش‌محور و نشریات علمی و پژوهشی حاصل ایده مطرح در این دوران هستند که به آن ایده همبولتی می‌گویند. به این خاطر که برای نخستین بار همبولت در رساله‌ای کوچک و چند صفحه‌ای این ایده را توضیح داد و پس از آن این ایده کم‌کم گسترش پیدا کرد. الان ما با نسل چهارم دانشگاه مواجه هستیم. در این نسل دانشگاه در خدمت بازار و حل مسائل آن است. اگر دقت کنید قسمت عمده پژوهش‌های دانشگاهی توسط شرکت‌های بزرگ، کارخانه‌ها و کمپانی‌ها سفارش و تأمین مالی می‌شود؛ لذا در غرب چهار ایده دانشگاه داریم. اما ما در ایران با کدام بعد دانشگاه و ظهورات آن مواجه بوده‌ایم و چه نسبتی با ابعاد مختلف آن تعریف کرده‌ایم؟ ما کجای ماجرا هستیم؟ دانشگاه ایده و فلسفه‌ای دارد که ابتدا باید شناخته شود و بعداً بر اساس توقعاتی که از دانشگاه داریم و سؤالاتی که در ذهن داریم، نسبت خودمان را با آن ایده و فلسفه روشن کنیم. در حال حاضر وضعیت درهمی است و دانشگاه همه چی هست، معلوم نیست می‌خواهد الهیاتی باشد، ملی باشد، در خدمت حاکمیت باشد یا می‌خواهد مشکلات صنعت و بازار را حل کند یا می‌خواهد کار پژوهشی کند. این وضعیت بحرانی به این خاطر است که نمی‌دانیم کدام را می‌خواهیم و تکلیف خودمان را با ایده دانشگاه روشن نکرده‌ایم. تعیین تکلیف این موضوع هم یک چیز دستوری نیست بلکه نیازمند بحث و گفتگو است. الان از طرفی وزارت علوم فشار می‌آورد که دانشگاه خودش تأمین مالی کند، دانشگاه که مهارت و دانش کافی برای حل مسائل را ندارد برای تأمین مالی دانشجوی پولی می‌گیرد و درواقع مدرک‌فروشی می‌کند. از سمتی دولت و ملت فشار می‌آورند که چرا دانشگاه مسائل و مشکلات را حل نمی‌کند و از سمت دیگر هیچ قید و شرطی برای پژوهش‌های دانشگاه و پایان‌نامه‌ها وجود ندارد و اصلاً کسی کاری ندارد که اساتید در چه حوزه و موضوعی پژوهش می‌کنند و پایان‌نامه‌ها با چه موضوعی تعریف می‌شوند؛ فقط کافی است دانشجو با استاد هماهنگ باشد، اصلاً دانشگاه نمی‌پرسد این موضوع به چه کار ما و کشور می‌آید؟ این یعنی دانشگاه پژوهش‌محور است و به صورت درون‌جوش و خودآیینی موضوع پژوهشش را انتخاب می‌کند و جلو می‌رود؛ و همه این‌ها در حالی است که در برنامه‌ریزی درسی، شاهد ایده دانشگاه آموزش‌محور هستیم و در طول تحصیل فقط دنبال آن هستیم که یکسری معارف کلی را یک‌طرفه از استاد به دانشجو انتقال دهیم، به گونه‌ای که دانشجو تا پایان مقطع فوق‌لیسانس به صورت جدی با پژوهش مواجه نمی‌شود و فقط کلاس می‌رود. یعنی در یک لحظه هم آموزشی هستیم، هم پژوهشی هستیم، هم انتظار درآمد داریم و هم می‌خواهیم مسائل کشور را حل کنیم!

برخی معتقدند ریشه مشکلات دانشگاه در ایران، کالایی شدن دانش است. با توجه به توضیحی که درباره آشفتگی ایده دانشگاه دادید به نظرتان این کالایی شدن چقدر صحت دارد و چه میزان از مشکلات دانشگاه ریشه در این کالایی شدن دارد؟

این کالایی شدن برای غرب است؛ اگر دانش کالا بود باز تکلیفمان مشخص بود. من الان درگیر تصحیح برگه‌های امتحانی دانشجویانم هستم، یک ترم کلاس رفتم، حالا معلوم می‌شود که اصلاً خیلی از دانشجو‌ها بحث را متوجه نشدند و این بدین خاطر است که بعضی‌هایشان علاقه‌ای به درس ندارند. این نشان می‌دهد دانش کالایی نشده است، چون کالایی شدن یعنی فرد علاقه دارد و پول می‌دهد تا کلاس بیاید. مسئله کالایی شدن نیست. کسانی که می‌گویند دانش کالایی شده است، متوجه نیستند که کالایی شدن در غرب با کالایی شدن در ایران فرق دارد. اینجا طرف پول می‌دهد کلاس را می‌آید، اما اصلاً برایش مهم نیست و اصلاً هدفی ندارد که مهارتی از این کلاس کسب کند.

خب پس برای چی دانشگاه می‌آید؟

وقتی اغتشاش معنایی باشد و هدف و ایده دانشگاه مشخص نباشد همین می‌شود دیگر؛ دانشگاه به عنوان یک پرستیژ و منزلت اجتماعی مد می‌شود. برای خیلی‌ها اصلاً رشته تحصیلی مهم نیست فقط مهم این است که مدرکی بگیرند در حالی که اگر در همین چهار سال رفته بود مهارتی را آموخته بود ۱۰ برابر این می‌توانست پول درآورد. طرف نمی‌داند واقعاً دانشگاه چیست! برای کسب منزلت اجتماعی است؟ برای پول است؟ برای اخذ مدرک است؟

احساس می‌کنم این وضعیت سوی دیگری هم دارد؛ دانشجو وقتی فکر می‌کند که در انتهای تحصیل هیچ اندوخته‌ای که به کارش بیاید ندارد و نهایت آخر دانشگاه یک برگه کاغذ است که می‌تواند با شب امتحانی خواندن و حتی تقلب هم به آن دست پیدا کند و اگر بخواهد چیزی یاد بگیرد باید شخصاً و چه بسا خارج از ساختار دانشگاه مطالعه یا مهارتی را کسب کند، بی‌علاقگی نشان می‌دهد و شوقی به دانشگاه و کلاس درس نشان نمی‌دهد.

وقتی اغتشاش معنایی هست و دانشجو نمی‌داند برای چی به دانشگاه آمده است همین می‌شود. من وقتی با دانشجویان ترم یک و دو کلاس دارم این‌ها خیلی انرژی دارند، اما ترم‌های بالا اصلاً بی‌حس و بی‌نشاط هستند، خب این نهاد دچار بحران است که وقتی یک نفر وارد می‌شود انرژی‌اش را از بین می‌برد. باید فکر کنیم که چرا این ساختار اینگونه عمل می‌کند! متأسفانه ما فیلسوف و جامعه‌شناس دانشگاه نداریم که این مسائل دغدغه جدی‌اش باشد. دائماً یکسری نظریات را تکرار می‌کنیم بدون اینکه بدانیم به چه کاری می‌آید و چطور باید از آن‌ها استفاده کرد. من منکر خواندن نظریه نیستم و خودم با این موارد درگیر هستم، اما حرفم این است که باید فعالانه، انتقادی و با توجه به سنت‌های فرهنگی و اجتماعی بومی با این‌ها برخورد کرد. ساختار پژوهشی هم همین‌طور. در دانشگاه وقتی می‌روید گروه‌های علمی مختلفی را می‌بینید که آموزشی-پژوهشی هستند ولی هیچ گفت‌وگوی پژوهشی و علمی در این گروه‌ها در جریان نیست. شما صورت جلسات آن‌ها را حتی در دانشگاه‌های معتبر ببینید فقط بحث‌های بروکراتیک درباره ارائه دروس و تصویب پایان‌نامه‌ها است. هیچ گفت‌وگویی بین اساتید در رد و نقد بحث‌های یکدیگر نیست و این باعث شده بروکرات‌ها در گروه‌های علمی قدرت بگیرند. وقتی بروکرات‌ها قدرت گرفتند مسئله‌شان گرفتن پروژه است و یک باند درست می‌کنند و کسی هم اگر بخواهد با آن‌ها گفتگو و آن‌ها را نقد کند با سلاح دموکراسی از دور خارجش می‌کنند، چون تبدیل به اکثریت شده‌اند و در هر رأی‌گیری مخالفشان را از میدان به در می‌کنند.

با این شرایط چه اتفاقی افتاده است که در رشته‌های نوظهور مثل نانو، هسته‌ای و موشکی پیشرفت چشمگیری داشته‌ایم؟
 
این حوزه‌ها عمدتاً خارج از ساختار دانشگاه بوده است. مثلاً نانوتکنولوژی کاملاً خارج از نهاد دانشگاه بوده و ربطی به دانشگاه نداشته است؛ در منازعه‌ای که بین نانویی‌ها و وزارت علوم بود نانو از وزارت علوم خارج و زیرمجموعه ریاست جمهوری رفته و این موجب موفقیت و پیشرفت علم نانو شده است. پژوهشکده رویان و موشکی هم همینطور. اینها، چون در دانشگاه نبوده و به دست آدم‌های جهادی و دغدغه‌مندی جلو رفته‌اند، توفیق پیدا کرده و رشد بسیار خوبی هم در مقاله، هم در اقتصاد و هم در نوآوری داشته‌اند. ستاد نانو وقتی می‌خواست تشکیل شود، ایده وزارت علوم این بود که بودجه دولتی را به دانشگاه‌ها بدهد و رشته‌هایی در حوزه نانو تشکیل و پرورش دانشجو آغاز شود و بعد از سرریز دانشجویان و مقالات آن‌ها اقتصاد نانو شکل بگیرد. اما ایده دفتر همکاری‌ها این بود که به جای آنکه پول را به دانشگاه بدهند، فرآیندی چیده شود که مسائل از سوی دولت و بازار در دانشگاه طرح شود، اگر حل شد هزینه‌اش پرداخت گردد. بایوتکنولوژی، اما با ایده وزارت علوم جلو رفت و یک پژوهشگاه زیست‌فناوری زدند و بودجه دولتی تخصیص دادند و با این ایده پیش رفتند. حالا مقایسه کنید وضعیت ما در نانو و بایوتکنولوژی را! نانو با ایده دانش معطوف به حل مسئله و تولید ثروت جلو رفت. الان بایو کجاست نانو کجاست؟ بودجه بایو خیلی بیشتر از نانو بود ولی خب نتیجه برعکس بود. نانو، چون از وزارت علوم جدا شد، ظرفیت‌ها شکوفا و آزاد شد و اتفاقات بزرگی رقم خورد.

خب ما که نمی‌توانیم این را مدل کنیم و بگوییم همه علوم را برای اینکه پیشرفت کنند از دل وزارت درآوریم.

بله نمی‌شود و برای همین باید فکر و نهاد علم را به گونه‌ای اصلاح کرد که غل و زنجیر‌ها را از پای کسانی که می‌خواهند به قله‌های دانش برسند گشود.

به نظرتان در گام دوم انقلاب چه اصلاحاتی باید در ساختار دانشگاه انجام شود تا غل و زنجیر‌ها از پای اساتید و دانشجویان باز شود؟

در هر عرصه‌ای گام دوم باید بر پایه انباشتی از تجربیات گام اول برداشته شود، لذا ما اول باید تصویری از دانشگاه در گام اول داشته باشیم و ببینیم در این گام اول دانشگاه چه بود، چه شد و الان چه وضعیتی دارد و سپس وضعیت حال را آسیب‌شناسی کنیم و بر سر این آسیب‌شناسی به تفاهم برسیم و بدین صورت انباشتی از تجربیات را فراهم کنیم؛ لذا اول باید روایتی از دانشگاه را شکل داد و سپس به ایده مطلوب دانشگاه برای برداشتن گام دوم انقلاب برسیم و سپس نسبت این ایده را با تاریخ، بوم، سنت‌های فرهنگی- اجتماعی و دین تعریف کنیم. الان این نسبت‌هایی که وجود دارد و تعریف شده، عمدتاً ترجمه‌‎ای است. مثلاً تصویری که علوم انسانی ما از تاریخ کشور و مردممان دارد، تصویر استعماری و شرق‌شناسانه است. در همین رشته تحصیلی خود من پرفروش‌ترین کتاب‌ها را ببینید، کتاب‌های حسن نراقی، کاتوزیان، آبراهامیان، سریع‌القلم و زیباکلام؛ همه مبتنی بر ایده‌های شرق‌شناسان است و دائماً همان حرف‌های آن‌ها را که ایرانی‌های خشونت‌طلب، استبدادزده، خشن، تک‌رو، نامشارکتی، ریاکار و دروغ‌گو هستند تکرار می‌کنند. این‌ها تصویر‌هایی است که مستشرقین و سفرنامه‌نویس‌های غربی از ما ساختند و هیچ‌کس هم نرفته منابع خودمان را بگردد و تاریخ فرهنگی و اجتماعی را کندوکاو کند. تصویر ما از تاریخ سیاست‌زده است و باید نسبت دانشگاه را با این تاریخ ورساخته مشخص کرد و لازمه‌اش این است که به تاریخ فرهنگی و اجتماعی خودمان برگردیم و به‌ویژه تاریخ را جدی بگیریم. متأسفانه این رشته‌های پایه و اساسی را خیلی کم جدی می‌گیریم. دانشگاه علامه طباطبایی، لقب بزرگ‌ترین دانشگاه علوم انسانی خاورمیانه را یدک می‌کشد، اما جالب است که در این دانشگاه به‌تازگی رشته تاریخ آمده در حالی که تاریخ تقریباً مادر همه رشته‌های علوم انسانی است و رشته‌هایی مثل جامعه‌شناسی از دل فربه شدن مطالعات تاریخی بیرون آمده‌اند؛ یا مردم‌شناسی یکی از پایه‌های جامعه‌شناسی است؛ یعنی اول مردم‌شناس‌ها کار‌های تاریخی انجام می‌دادند و بعد جامعه‌شناسی شکل گرفت، اما در ایران اول جامعه‌شناسی وارد شد و حالا تازه چند سالی است آن هم در چند دانشگاه محدود مردم‌شناسی راه‌اندازی شده، در حالی که مردم‌شناسی می‌تواند با مطالعه اکتشافی، ما را با بوم و جغرافیای خودمان آشنا کند.
نسبت ایده دانشگاه با دین را هم باید مشخص کنیم. دانشگاه در ایران از همان ابتدا که رضاخان دانشگاه تهران را راه انداخت، در تقابل با دین شکل گرفت و این مسیر با وجود اینکه دین از سنت‌های فرهنگی و اجتماعی دیرین ماست ادامه پیدا کرد.

من فکر می‌کنم ما که اینجا نشسته‌ایم و این بحث‌ها را مطرح می‌کنیم اولین نفراتی نیستیم که به این مسئله دست پیدا کرده‌ایم؛ به نظرتان چه عاملی باعث شده در ۴۰ سال گذشته سراغ حل این مسئله نرویم؟

پاسخ شما نیازمند پژوهش‌های دقیقی است، اما در حالت کلی به نظر من اصلی‌ترین دلیل عدم پرداخت به اصلاح دانشگاه این است که سه پارادایم اصلی در کشور یعنی اسلام‌گراها، لیبرال‌ها و چپ‌ها هیچ کدام تصویر صحیحی از دانشگاه نداشتند. اسلام‌گرا‌ها تصویر درستی از علم نداشتند و به همین خاطر نتوانستند ایده اسلامی شدن دانشگاه و علوم را به‌درستی پیگیری کنند. آن‌ها عمدتاً دنبال این بودند که اصلاحات را از بالا انجام دهند و فکر می‌کردند اگر مبانی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی را بحث کنند علم اسلامی درست می‌شود در حالی که علم در دنیای جدید در پاسخ به مسائل رشد کرده است. چپ‌ها دانشگاه را به مثابه یک سنگر می‌پنداشتند و آن را نه برای گفتگو و پژوهش بلکه سنگری برای مبارزه می‌بینند. راست‌ها هم، چون شیفته و مرعوب غرب بودند نتوانستند بین دانشگاه و جامعه، دولت و بازار تعادلی برقرار کنند و آن را نهادمند سازند؛ لذا هرکدام از این پارادایم‌ها به طریقی مانع شدند ایده دانشگاه در ایران به‌درستی بررسی شود. البته در کنار این‌ها باید عوامل خارجی، چون جنگ، تحریم و... را هم لحاظ کرد.

اصلی‌ترین موانعی را که سد راه اصلاح ساختار دانشگاه و رسیدن به قله‌های دانش هستند، چه می‌دانید؟

موانع که زیاد است، اما به نظرم مهم‌ترین مانع، مانع فرهنگی و فکری است؛ استاد دانشگاه ما ترجمه‌زده است و فکر می‌کند با ترجمه چند کتاب و کنار هم چیدن چند نظریه بدون توجه به تاریخ، دین و فرهنگ بومی، مسئله ما حل می‌شود. مسئله اقتصاد سیاسی هم خیلی مهم است که اگر حل نشود بحران‌ها را افزایش می‌دهد. عدم شفافیت در تخصیص پروژه به اساتید و دانشگاه‌ها نیز باعث به وجود آمدن باند‌های هیئت علمی شده که کارشان صرفاً پروژه‌بازی است و توان حل مسائل را ندارند و فقط به دنبال پول و پروژه هستند. این اگر شفاف باشد و بدانیم چه کسی چه پروژه‌ای گرفته و چه کار کرده خیلی تأثیرگذار است. مسائل سیاسی هم که همیشه وجود داشته، بعضاً گروه‌های سیاسی دانشگاه را به چشم یک ابزار و سنگر مبارزه می‌بینند و دنبال تربیت نیرو در دانشگاه هستند در حالی که دانشگاه باید نهادی آزاداندیش باشد که بتواند گفتار تولید کند و گفتگو در آن شکل گیرد.

به نظرتان در گام دوم نیازمند توجه بیشتر به کدام علوم هستیم؟

همه علوم به یک معنا هم‌عرض هستند و شرایط پیچیده جامعه به گونه‌ای است که نیازمند به همه رشته‌ها هستیم. منتها تا حکمت اجتماعی شکل نگیرد، دانشگاه شکل نمی‌گیرد و برای شکل دادن به حکمت اجتماعی باید با واقعیت درگیر شد تا تفکر اجتماعی رشد کند. تفکر اجتماعی در کتاب و اتاق دربسته نیست که ما بخواهیم با تولید مبانی هستی‌شناسی و معرفت‌شناسی آن را رشد دهیم بلکه در مواجهه با مسائل است؛ لذا به نظرم مهم‌تر از رشته‌ها توجه به رویکرد است. کسانی که دغدغه گام دوم و دانشگاه ایرانی اسلامی دارند بایستی بیشتر به مسئله دقت کنند. بعضی‌ها الان دارند بحران را بازتولید می‌کنند. آن‌ها تصور می‌کنند تحول علم یعنی اینکه چند کتاب در حوزه معرفت‌شناسی نوشته شود. این نگاه غیرتاریخی، مکانیکی و معرفت‌شناسی‌زده خودش بازتولید کننده وضعیت موجود است.

به عنوان سؤال آخر به نظرتان گام اول در گام دوم انقلاب برای اصلاح ساختار دانشگاه چیست و لازم است چه اقدامات عملی یا نظری را انجام دهیم تا به آنچه در بیانیه گام دوم آمده، یعنی انقلاب علمی و کشف قله‌های دانش، دست یابیم؟

همانطور که در خلال بحث‌های فوق اشاره کردم، به نظرم باید درباره ایده دانشگاه بیشتر بحث کنیم که چرا این ساختار آموزشی، چرا این برنامه آموزشی، چرا این نوع از آموزش؟ شما کتاب‌های آموزشی همین رشته جامعه‌شناسی را ببینید. این‌ها دانشجویی را تربیت می‌کند که هر مسئله‌ای که در برابرش می‌گذاری اول شروع می‌کند نظریه‌ها را ردیف کردن که مارکس چه گفت، دورکیم چه گفت، وبر چه گفت، زیمل چه گفت و...؛ این‌ها پژوهشگر‌های بزرگ و قابل احترامی هستند، اما اول باید آموزش را مسئله‌مند کنیم تا ذهن دانشجو مسئله‌محور شود. دائماً یکسری معارف و نظریه‌های کلی را در ذهن دانشجو می‌ریزیم بدون اینکه طرف بداند برای چه باید این‌ها را بخواند. این بحران در پایان‌نامه‌ها هم هست؛ طرف بعد از شش سال درس خواندن هیچ ایده و پرسشی برای پایان‌نامه‌اش ندارد و منتظر می‌ماند تا استاد موضوع را به او بدهد. این بلا را برنامه آموزشی بر سر فرد آورده است؛ چراکه نگذاشته دانشجو با مسائل اجتماعی، جامعه و تاریخ خودش درگیر شود. در این سیستم آموزشی نمی‌توان خلاقیت و نگاه انتقادی را پرورش داد، همه چیز حفظی است و دانشجو فقط باید معارف کلی را حفظ کند! دانشجوی ما امروز نمی‌تواند یک متن بنویسد؛ من با ترم هفت و هشت کلاس دارم هنوز دانشجو نمی‌تواند یک پاراگراف بنویسد و به متنش انسجام معنایی دهد، خب این مهارت‌ها را نمی‌بایست به دانشجو یاد بدهیم؟ لذا در گام دوم بایستی بیش از هر چیز درباره ایده دانشگاه فکر و سپس بر اساس آن در ساختار دانشگاه تحول ایجاد کنیم.
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار