سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: بازی دراز را با شهیدان غلامعلی پیچک، علیرضا موحددانش، محسن وزوایی و علی اکبر شیرودی میشناسیم؛ بازی درازی که قصه های پیچیده ای را در خود نهان دارد؛ بازی درازی که باید از دست بیگانگان رها می شد، رها هم شد آن هم به قیمت خون دل خوردن و ریخته شدن خون بهترین بندگان خدا روی زمین.
«محمدابراهیم شفیعی» از فرماندهان عملیات آزادسازی بازی دراز است که روایت وی را از این عملیات میخوانیم.
بنده قبل از پیروزی انقلاب اسلامی به عنوان کارمند در شرکت نفت فعالیت می-کردم و به همراه دوستان مانند خیلی از مردم اقداماتی علیه رژیم پهلوی انجام می دادیم.
بعد از پیروزی انقلاب و در جریان درگیری کردستان دوره های آموزش نظامی را دیده بودیم و لذا به غرب کشور رفتیم؛ در کردستان که بودیم شایعه حمله عراق به ایران جدی شد وعلاوه بر این شایعه حمله آمریکا هم از چهار طرف به ایران را میشنیدیم. به همین دلیل مسئولان تصمیم گرفتند همه نیروها را در جبهه جنوب برای مقابله با عراق متمرکز نکنند و شاید یکی از دلایل پیشروی عراق به خاک ما در اوایل جنگ همین بود.
به هر حال مدتی در کردستان بودیم و بعد از ۴ روز به سر پل ذهاب و پادگان ابوذر اعزام شدیم.
رزمنده ها در مناطقی مانند تنگه حاجیان، دشت ذهاب، اسلام آباد، سومار و گیلانغرب با دشمن درگیر بودند؛ پادگان ابوذر در حال سقوط بود؛ فرماندهان باید نیروها را تقسیم میکردند؛ شهید جعفر جنگروی میگفت: «بازی¬دراز از ارتفاعات سوق الجیشی است، اگر این ارتفاعات در دست دشمن باشد، شرایط برای ماندن ما سخت می¬شود» بنابراین برخی از نیروها به گیلانغرب اعزام شدند و ما هم راهی بازی دراز شدیم.
قبل از رسیدن ما بعثی ها نقاط استراتژیکی را تصرف کرده بودند؛ من به عنوان فرمانده جبهه چپ بودم؛ در بازی دراز ارتش با ما خوب همکاری میکرد؛ باید برای موفقیت در این عملیات از فرماندهان توانمندی استفاده میکردیم در آنجا به ما شهید «محسن وزوایی» و شهید «علیرضا موحد دانش» را معرفی کردند؛ بعد هم شهیدان حاج¬بابا و عباس شفیعی و دیگر دوستان به ما ملحق شدند.
با حضور شهید شیرودی، امیر بدری، امیر نیازی و تیمسار سهرابی تیم قدرتمندی برای بازپس گیری بازی¬دراز داشتیم؛ در واقع این عملیات، اولین و یکی از بزرگترین عملیات¬ها بود.
ما در ارتفاعات بازی دراز سه عملیات انجام دادیم. اولین عملیات در اواخر سال ۵۹ بود که طی آن بخشی از ارتفاعات ۱۰۰۸ را آزاد کردیم. در این عملیات دشمن غافلیگر شده بود و ما هم توانسته بودیم هلی¬کوپتر بعثی¬ها را بزنیم و تعدادی از آنها را به اسارت بگیریم.
اما بخش اصلی شناسایی ما برای اجرای عملیات در بازی دراز، از نیمه اسفند تا اواخر فروردین بود؛ برای این عملیات اضطراب داشتیم؛ اول قرار بود جناحین عمل کنند و بعد ما وارد عمل شویم؛ اما اتفاقاتی افتاد که شهید پیچک گفت: «جناحین نمیتوانند عمل کنند». ما فقط مانده بودیم با این شرایط چه کنیم؟
ساعت یک شب، من و وزوایی و موحددانش زیر تخته سنگی جلسه گذاشتیم؛ فاصله ما با عراقی¬ها خیلی کم بود و آرام باید صحبت میکردیم. به آنها گفتم: «اصل کار بی نهایت دشوار است؛ پیشنهاد شما چیه؟»
شهید وزوایی از زیر تخته سنگ بند شد و با تبسم گفت: «شفیعی جان من آماده-ام». بعد هم علیرضا موحد دانش همین را گفت و عملیات را آغاز کردیم.
طی عملیات به گلوی محسن وزوایی تیر خورد، طوری که تیر در گلویش گیر کرده بود و از روی پوست گردنش لمس میشد؛ به محسن گفتم: «مثل علی اصغر (ع) تیر به گلویت زده¬اند» او هم گفت: «نه این تیر کارساز نبوده».
با توجه به شناسایی و برنامه¬ریزی دقیقی که انجام گرفته بود، این عملیات با موفقیت انجام شد و ما کمترین شهید را داشتیم.