سرویس ایثار و مقاومت جوان آنلاین: خاطره زیر را یکی از اهالی روستای نژمار از بمباران شیمیایی روستایشان تعریف کرده است.
خواهرم پخشان بایز تنها دو سال داشت که در بمباران شیمیایی روستایمان به شهادت رسید. پخشان متولد سال ۶۵ بود. روز دوم فروردین ماه ۱۳۶۷ که نژمار بمباران شد، گلوی کوچک پخشان مملو از گازهای سمی شد و، چون توان محافظت از خودش را نداشت، نتوانست فرار کند و در این حادثه تلخ به شهادت رسید.
مادرم چند شب قبل از واقعه خواب دیده بود سه کبوتر سفیدرنگ از خانه ما به پرواز درآمدهاند و به سوی آسمان پرگشودهاند. در عالم رؤیا این سه پرنده آن قدر بالا میروند که از دیدگان مادر گم میشوند. مادرم بعد از این خواب خیلی نگران بود و از ما مراقبت میکرد. سه یا چهار روز بعد درست یک روز مانده به واقعه، مادرم گفت: کم کم دارد نگرانیام برطرف میشود. فکر نمیکنم اتفاقی بیفتد.
اما ظهر روز بعد، ناگهان هواپیماهای دشمن پیدایشان شد. سالهای جنگ روستای نژمار به دلیل مرزی بودنش زیاد مورد حمله قرار میگرفت. بچههای کوچک از صدای بمباران گریه میکردند، اما خواهرم پخشان با آنکه از همه کوچکتر بود و در مواقع عادی بهانهگیری میکرد، موقع بمباران آرام میماند و در آغوش امن مادرم ساکت و بیسر و صدا اطراف را نگاه میکرد.
روز بمباران شیمیایی، اما اوضاع با همیشه فرق داشت. یعنی کسی خبر نداشت که این بار قرار است بعثیها با بمبهای ممنوعه شیمیایی روستای ما را هدف قرار بدهند. وقتی بمباران شروع شد، کسی از ماهیتش خبر نداشت. ناگهان اثرات بمبهای شیمیایی خودش را نشان داد و همه سعی میکردند از مهلکه فرار کنند.
خیلی از اهالی روستا بر اثر استشمام بمبهای شیمیایی مجروح شدند. در این بین بچهها بیشترین آسیب را میدیدند. من آن روز به یاد خواب مادرم بودم. او خواب دیده بود که سه کبوتر سفید از خانه ما پر کشیدند و رفتند. دقیقاً همینطور هم شد. دوم فروردین ماه ۱۳۶۷ در حالی که خیلی از اهالی سفرههای هفت سین خود را چیده بودند، سهم ما از عید بمبهایی جهنمی شد که گازهای سمیاش چشمها و گلوها را میسوزاند. در این بین خواهر دو سالهام پخشان، چون خیلی کوچک بود زودتر از بقیه آسیب دید و خیلی زود هم به شهادت رسید. دو نفر دیگر که از خانه ما، چون کبوتری پر کشیدند، پدر و مادرم بودند. شاید خدا خواست که مادرم را با پخشان شهید کند تا نماند و داغ فرزند کوچکش را ببیند. آن روز خانواده ما مثل خیلی از خانوادههای روستای نژمار عزیزانشان را از دست دادند و به سوگ نشستند.