برای تاباندن نور به برخی زوایای تاریک یا مغفول زندگی و شخصیت جلال میزگردی با حضور محمدحسین دانایی (خواهرزاده جلال) و ناصر شکوری پژوهشگر ادبیات و شاعر در روزنامه «جوان» برگزار شد که مشروح آن را پیش رو دارید.
برای ورود به بحث اصلی مایلم حدود و ثغور فضایی که جلال در آن رشد کرده را برای مخاطبان تشریح کنید.
دانایی: جلال آدم بسیار مهربان، خیرخواه، صمیمی، روشنفکر، آزادیخواه و صادقی بود. میتوانم شهادت بدهم که در تمام مدت عمرم آدمی به این شایستگی که قابلیت انسانی داشته باشد، ندیدم. بسیار انساندوست بود که هیچ چیز را فدای آزادیخواهی نمیکرد. حتی در امور داخلی خانوادگی مداخله میکرد تا آزادی بچهها سلب نشود. علاوه بر همه وجوه شخصیتی، مرحوم جلال یک جور منیت شخصی هم داشت که خیلی پررنگ و قوی بود. آنچنانکه اکثر واکنشهایی که نسبت به جنبههای جلال آشکار میشد تحت تأثیر هویت واقعی جلال بود. یعنی شخصیتش آنقدر قوی بود که همه اطرافیان را به نحوی تحت تأثیر (مثبت یا منفی) قرار میداد. بنابراین نظریهپردازانی که مثلاً با اندیشههای سیاسی آلاحمد مخالف هستند، بخشی از مخالفتهایشان مربوط به خود جلال است و نه اندیشههای او. زمینه فرهنگی که جلال در آن رشد کرد بیشتر تا دهه ۲۰ تحت تأثیر دو نوع قرائت از دین بود. نخستین قرائت غیرسیاسی و دومین قرائت سیاسی بود. مجموعاً فضای سنتی حوزه برای آدمهای تحصیلکرده دلگرمکننده نبود، احزاب و نیروی سیاسی خارج از چارچوب دین جاذبههای بیشتری داشتند. عضویت در حزب برای جوانان تحصیلکرده افتخار بود، جلال در پی تنش با خانوده به عضویت حزب توده درآمد و به سرعت در حزب رشد کرد برای اینکه جلال ذاتاًَ آدم سیاسی پرشوری بود. عواملی که ذکر کردم باعث شد او با این سابقه خانوادگی عضو حزب کمونیستی- ماتریالیستی توده شود و با سهسال و نیم عضویت در حزب به مراتب بالا ارتقا پیدا کرد. چون فعال مطبوعاتی بود در بخش فرهنگی و مطبوعاتی حزب فعالیت کرد و سردبیر یک نشریه جدی و تئوریک از نشریات حزب توده به نام «نامه مردم» شد. نخستین سردبیر نشریه حزب توده «نامه مردم» احسان نراقی بود.
یعنی میتوانیم بگوییم که با شخص خودش مخالف بودند نه لزوماً با اندیشههایش؟
دانایی: بله، میشود چنین تعبیری کرد.
این از صراحت لهجه او ناشی میشد؟
دانایی: درست است یا به تعبیر صحیحتر، وجود خودش روی افکار و آثار و کتابهایش تأثیر میگذاشته است. به نظر من در مورد چنین شخصی لازم است که ابعاد وجودیاش هم مورد توجه قرار بگیرد چراکه این مسئله یک متغیر تعیینکننده بر سایر ابعاد وجودی او بوده است. در سایر ابعاد اظهار نظرهای زیادی شده و افراد صاحبنظر مطالبی را اظهار کردهاند، اما من به دلیل آشنایی و قرابتی که با وی داشتم میخواهم راجع به بخشی از مسائل مربوط به آلاحمد صحبت بکنم که ممکن است دیگران در مورد آن اطلاعاتی را ارائه نداده باشند.
منظورتان از نظر شخصیتی است؟
دانایی: بله. وقتی روی این محور حرکت میکنیم و به جلو میرویم نقشش در مسائل فرهنگی چه به عنوان یک معلم، داستاننویس یا یک مترجم و... هم مشخص میشود. وقتی کنه وجودی مخالفان و موافقانش را مورد واکاوی قرار میدهیم ملاحظه میکنیم در منتهاالیه دهلیزهای فکری آنها یک نوع رابطه عاطفی مثبت و منفی به شدت قابل رؤیت است. در واقع کسانی که موافق با او هستند دوستش دارند و افرادی هم که مخالفش هستند از جلال بدشان میآید.
یعنی جاذبه و دافعه خیلی شدیدی در شخصیت او وجود دارد؟
دانایی: وقتی شما به سراغ کسی مثل آدمیت یا اسماعیل خویی میروید، میبینید که اینها در جایی ضربهای از آلاحمد خوردهاند و همین مسئله باعث شده که این افراد بروند و در موضع مخالفان ایدئولوژیک یا منتقد ادبی جلال قرار بگیرند (با خنده).
شکوری: ببخشید! ولی من با برخی از اظهارات شما موافق نیستم.
اصلاً اشکالی ندارد، چون این یک مباحثه است، بفرمایید.
شکوری: در مورد جلال اظهارات متنوع و بسیار زیادی به دلیل چندوجهی بودن شخصیت او انجام شده است چه اینکه جلال در اغلب حوزهها دارای اظهارنظر و عقیده بوده و حرف زده است. به همین علت من برای خودم چهار تا تایتل (عنوان) انتخاب کردهام، اول: حیات فرهنگی و سیاسی جلال، دوم: جلال و ادبیات و هنر معاصر ایران، سوم: غربزدگی و خودباختگی و چهارم: بازگشت به خودِ شرقی و اسلام که بنده بر اساس این چهار محور مطالبی را جمعآوری کردهام که مجموعهای از آرای مخالف و موافق جلال است.
اگر موافق باشید به وجوه فرهنگی و هنری او بپردازیم.
شکوری: به قول خود جلال، غربزدگی یک واژه است که از بُعد فرهنگ تا سیاست، اقتصاد، اجتماع و هر بخشی که مورد نظر شما باشد را دربرمیگیرد. اشتباه نشود، غربزدگی یک واژه سیاسی نیست بلکه غربزدگی ابتدا یک واژه فرهنگی بود که بعدها در سیاست، اجتماع و سبک زندگی ما هم اثر گذاشت؛ یعنی یک جریان و هجوم فرهنگی بود. خودِ جلال هم در مورد این سه کلمه «زدگی» توضیحاتی را داده است، مثلاً این جمله را ملاحظه کنید: من با هر «غربی» حاضرم همکاری فرهنگی، هنری و ادبی داشته باشم، اما با هیچ «غربزدهای» حاضر به انجام چنین کاری نیستم. چرا؟ چون «غربی» اصل است و «غربزده» نسخه بدلی و کپی کاریکاتورگونه آن است.
این سخن جلال است؟
شکوری: خیر؛ این جمله من است. غربزده فقط یک رنگ و لعاب ظاهری دارد، اما بدون عمق. گستره اطلاعاتش به اندازه اقیانوس است، اما به عمق یک بند انگشت! البته خودِ جلال میگوید که این مسئله را از فردید گرفته، اما به نظر بنده آنچه جلال مطرح میکند بر اساس استعداد ذاتی و فطری اوست که خیلی دقیقتر و درستتر از بحث فلسفی و... دیگران است. جلال میگوید ما غربزده شدهایم، یعنی بیهویت شدهایم و آن هویت اسلامی و شرقیمان را از دست داده و به غربزده تبدیل شدهایم. وقتی چنین شد ما از منظر یک غربی به فرهنگ، جامعه، زندگی و... نگاه میکنیم که این همان معنای واقعی غربزدگی است. اینجا مایلم یک چند سطری که در مورد جلال نوشتهام را برایتان بخوانم: «از جلال گفتن سهل و ممتنع است، سخن گفتن از کسی است که نادانان او را «جلال آلاحمق» مینامیدند و دانایان او را «جلال آلقلم» مینامند و او خود را «خَسی در میقات» خوانده است و...»
دانایی: من فکر میکنم جناب شکوری به نکته بسیار مهمی اشاره کردند. مفهوم فرهنگ آنقدر وسیع است که سایر مفاهیم را میتوان به عنوان زیرمجموعه آن تلقی کرد. به عنوان مثال نمیتوان ورزش، سیاست، اعتقادات و... را خارج از گستره فرهنگ محاسبه کرد. در واقع فرهنگ یک معنای عام دارد که طرز لباس پوشیدن و غذا خوردن و مسائل اجتماعی و رفتاری و... را دربر میگیرد و شخصی مثل جلال ذووجهین هم باید یک شخصیت فرهنگی تلقی گردد. درست است که او کار سیاسی کرده، بحثهای اقتصادی و اجتماعی هم داشته و حتی قصه و ترجمه هم انجام داده، اما همه این مسائل ذیل شخصیت فرهنگی او قرار میگیرند. نکتهای که من میخواهم اشاره کنم این است که [آثار جلال را]تفکیک نکنیم چه اینکه میشود «غربزدگی» را یک مقاله سیاسی و یا اجتماعی تلقی کرد؛ هیچ اشکالی هم ندارد. اصلاً خود غربزدگی یک مسئله فرهنگی است و ذیل آن قابل تعریف است.
حالا اگر اجازه بدهید میخواهم برگردم به ادامه بحثمان. مهمترین ویژگی که در طول ۲۷، ۲۸ سال زندگی و معاشرتم با جلال کشف کردم، اینکه به قول امروزیها یک آدم غیرتی بود. یعنی نسبت به همه مسائل احساس مسئولیت میکرد و معتقد بود در کلیه امور باید مداخله کند. جلال مثل آیینه بزرگی بود که هر پدیدهای در وجودش منعکس و تصویرش پیدا میشد و این تصویر او را به واکنش وامیداشت. بعید بود، غیرممکن و محال بود که مثلاً شما از خانهتان با جلال به بازار تجریش میرفتید، جلال به ۱۰ تا ۱۵ موضوع توجه نکند و با آنها درگیر نشود. حالا یا نفیاً یا اثباتاً، یا خصمانه یا دوستانه. وقتی به خانه برمیگشت، انبانی از اطلاعات و احساسات بود و این جزو اولین ویژگیهای جلال بود. وقتی میدید یک حکومت با مردمش رفتار ظالمانهای دارد یا مردم در یک جهل منتهی به خرافات گرفتار شدهاند. شجاعت دومین صفت بارز جلال بود به طوری که من در طول ۲۸ سال هرگز ندیدم از چیزی بترسد. با هر چیزی به صورت صریح و بدون لاپوشانی برخورد میکرد. در عین حال فرد بسیار آزادیخواه و آزادهای بود و از جذابترین و شیرینترین اندیشهها و ایدههایی که میتوانست او را فریفته خودش بکند، آزاد بود. به سرعت خودش را از قید تعلقات رها میکرد، من فکر میکنم حتی اگر او را در زندان باستیل هم زندانی میکردند میتوانست به هر قیمتی خودش را از این زندان فیزیکی نجات بدهد. جلال در قالب هیچ مرام و مسلکی گرفتار نمیماند و نگاهش صرفاً نگاه اعتقادی بود. به قول خانم دانشور، جلال اینگونه بود: هنوز از یک درگیری خلاص نشده بود به سمت یک درگیری و چالش دیگر میرفت. به عنوان مثال گرایشات مختلفی که جلال از لحاظ سیاسی، فکری، عقیدتی، اجتماعی و... پیدا میکرد همانگونه که در خاطراتش از آن سفر حج عنوان میکند اکثراً منتج به این میشد که او در انتهای آنها یک پوچی بزرگ میدید. به نظر من یکی دیگر از جنبههای شخصیتی جلال که شاید بیشتر شکل احساسی داشته باشد خیرخواه و خوشخلق بودنش، برخلاف آنچه که در موردش منتشر شده و او را فردی تندخو، عصبی و خشن میدانند، است. من هرگز تندخویی و خشونت از جلال ندیدم و حتی اگر عصبانیتی هم بروز داده به خاطر حسن نیت و خیرخواهیاش نسبت به دیگران بوده است. لابد در خاطرات دوران معلم بودنش در مدرسه دیدهاید که جلال بچهها را کتک میزده، البته این اقدام وی نه از سر آزار رساندن به دانشآموزان بلکه به جهت خیرخواهی در مورد آینده آنها بوده است. همه این خصایص و مراتبی که گفته شد برخی از برجستگیها و نقاط عطف شخصیت جلال بود.
شکوری: حکیم سنایی غزنوی در دوره سلجوقی میگوید: «صحرای مغرب چهارسو بگرفت، زاغ تنگخو/ سیمرغ مشرق را بگو تا بال بگشاید» حکیم سنایی در دورانی که روزگار جنگهای صلیبی بوده، اخطار را خطاب به شرق میدهد. اقبال لاهوری میگوید: «دانش افرنگیان غارتگری / دیرها خیبر شد از بیحیدری» و این اخطار دوم است؛ بعد از آنها این جلال است که با «غربزدگی» اخطار سوم را میدهد چرا که غربزدگی ریشه همه مشکلات ماست. البته غرب به مفهوم کلی آن مطرح است، همانطور که خودِ جلال هم در مورد مباحث اقتصادی و ممالک صنعتی رشد کرده صحبت میکند. ما هویتی اسلامی داریم که جلال هم در آثارش آن را تأیید میکند و به نظر من هر چیز دیگری غیر این هویت، غربزدگی است و من حاضرم با هر کسی در این رابطه به بحث بنشینم.
شما تفکیکی بین اسلام و ایران قائل هستید یا نه؟
شکوری: خیر، هیچ تفکیکی قائل نیستم. البته اجازه میخواهم بحث را با پیگیری خصایص و شخصیت جلال ادامه بدهم. این مطلب پس از فوت جلال نوشته شده است: «در کشوری که هیچ کاری برای هیچکس جدی نیست مگر آنکه سود مادی در آن باشد او کارش را که همان زیان مادی برای خود او دربر داشت بسیار جدی میگرفت. صراحت او را در کمتر کسی میتوان سراغ کرد، جلال عاشق بود، عاشق هر صدایی که از هر جایی بلند شود؛ به شرطی که بر ضد اراذل باشد.»
آیا جلال هم بین اسلام و ایران تفکیکی قائل نبود؟
شکوری: البته من عقیده خود را گفتم نه جلال را. اما وی استناد میکند که یکی از تکیهگاههایمان اسلام است و یکی دیگر زبان فارسی. جلال بارها گفته است که شخصیت من را مجموعه فرهنگی این کشور میسازد که یکی از آنها مذهب و یکی دیگر ادبیات است که هر کدام از آنها یک مستمسک هستند. در واقع منظور جلال از مستمسک خواندن این گزارهها این است که بگوید هر کدام از اینها چنگآویزی هستند برای نجات فرهنگی ما در مقابل غربزدگی.
با توجه به حشر و نشر شما با مرحوم جلال، به نظرتان نسبت جلال با اسلام به چه شکلی بوده است؟ اصلاً به نظرتان درست است که در بحثمان به چنین فضایی ورود کنیم؟
شکوری: جلال به عنوان ایدئولوژی و شریعت به اسلام نگاه نمیکند، او معتقد است اسلام پناهگاه ما در مقابل هجوم غرب است. البته حرفهای بنده ناظر بر استنباطی است که از آثار جلال دارم.
دانایی: همانطور که گفتم جلال نسبت به مسائل بیتفاوت و بیغیرت نبود و با آنها درگیر میشد. اولین درگیری جدی که در صحنه اجتماعی از آلاحمد ظاهر میشود دقیقاً درگیریاش بامسائل مذهبی است. هنوز دیپلم نگرفته که با بچههای محلهشان تشکلی، به اسم انجمن اصلاح را تشکیل میدهند که هدفشان هم اصلاح دین به معنای مقابله با خرافات و انحرافات دینی و مذهبی جامعه بوده است. اصلاً قصد ندارم بگویم این رویکردها از سوی جلال در دوره جوانی مورد تأیید است. در این مسیر هم دو اثر مکتوب از وی وجود دارد، یکی از آنها جزوهای به اسم «عزاداریهای نامشروع» است که توسط یکی از علمای شیعه اهل جبل عامل لبنان به اسم سیدمحسن امین عاملی و به زبان عربی نوشته شده و مرحوم آلاحمد آن را به فارسی ترجمه میکند که هزار نسخه از آن را همان بچههای انجمن اصلاح با هزینه شخصی و با قیمت روی جلد ۲ ریال چاپ و برای فروش در اختیار چند کتابفروشی قرار میدهند. این بچهها یکی دو روز بعد که سراغ کتابفروشیها میروند میبینند که تمام آن هزار نسخه به فروش رفته و با خوشحالی میگویند عجب کاری کردیم؛ حالا میتوانیم از محل فروش این کتاب بقیه کارهایمان را هم انجام بدهیم. وقتی موضوع را بررسی میکنند متوجه میشوند که چند بازاری به بهانه مخالف بودن با اعتقادات مذهبی کف جامعه همه آن هزار نسخه را خریده و آتش زدهاند! این اولین کار مکتوبی بود که جلال در مقابله با کیفیت عزاداری آن زمان مردم تهران از خودش به یادگار گذاشت. به فاصله یکی دو سال بعد از ترجمه کتاب «عزاداریهای نامشروع»، دومین کار جلال ترجمه کتابی از یک فرانسوی به اسم «پل کازانِبا» با عنوان «محمد (ص) و آخرالزمان» است که در آن به نقد ایدئولوژیک اسلام میپردازد. این اثر خیلی زودتر از اثر قبلی «سَرِ زا میرود» و موقعی که هنوز در حال حروفچینی بوده افکار الحادی و تند نویسندهاش در مورد اسلام برای کارگران چاپخانه مکشوف میشود و لو میرود. بعد از آن عدهای میآیند و تمام صفحات حروفچینی شده کتاب را از بین میبرند. جلال میگوید اگر هنگام فرار از دست آن افراد آقای ساعتچی (یکی از دوستانش در حزب توده) متوجه موقعیتم نمیشد و در خانهاش را باز نمیکرد تا در منزلش پنهان شوم، حتماً آن افراد مرا تکه تکه میکردند. بعد از این ماجراست که جلال با ضخامت باورهای دینی مردم مواجه و متوجه میشود که این مسائل بیدی نیست که با این بادها بلرزد. بعدها که هجوم روشنفکران غربزده را میبیند احساس میکند که اتفاقاً از دین به عنوان یک هویت انسجامدهنده باید دفاع کند. بعد از این اتفاق وارد بعد سیاسی و اجتماعی مسائل میشود که همزمان با رفتن جلال به داخل تشکیلات حزب توده است. البته این را هم بگویم که جلال اهل رجعت نبود، جلال عابد و سالک بود. این وصله اصلاً به جلال نمیچسبد که برمیگردد. جلال هرگز اهل برگشت نبود یا موضوعی را حل میکرد و یا از آن عبور میکرد.
لطفاً پس از اتمام بحث مواجهه جلال با دین در دوران جوانی، نسبت به کیفیت تجددخواهی جلال و تفاوتهایش با دیگران هم اشاراتی داشته باشید.
دانایی: روشنفکرانی مانند جلال به سمت تجدد رفتند و در دورهای متوجه شدند حرکت به سمت مدرنیسم به این سرعت و بیاندیشه موجب بیهویتی میشود. جلال و برخی روشنفکران پی به این نکته بردند. این روشنفکران احساس کردند رابطه روشنفکران و جامعه با پایههای سنت در حال قطع شدن است. امثال جلال آلاحمد که مانند اقبال لاهوری ندای بازگشت به خویشتن سر میدادند شعارشان این بود که تجدد نه به قیمت از دست دادن سنتهاست. مگر ژاپنیها متجدد نیستند؟! در حالی که جزو سنتیترین جوامع هستند. جلال و افرادی مانند او میخواستند پایههای سنت را احیا کنند. در زمان جلال یکی از پایههای روشنفکری ضدیت با دین بود؛ یعنی شما اگر صورتتان را با تیغ نمیزدید و نماز نمیخواندید، مشروب میخوردید روشنفکر محسوب میشدید. افرادی مانند جلال این دریافت را باطل کردند. تابوی تصنعی که برای روشنفکری جعل شده بود را از بین بردند و به این درک رسیدند که سنتها از جمله دین، نه تنها مانع مدرنیته نیستند بلکه با اعتقادات دینی هم میشود مدرن بود حتی میتوانید فلسفه مدرن هم بخوانید؛ بنابراین اگر میبینید که جلال برگشت، برگشت جلال فقط مذهب نبود جلال بر این اعتقاد بود که ۱۵ سال فریفته غرب شدم و بسیاری از مسائل باارزش را از دست دادم. یکی از ارزشها، اعتقادات دینی بود. فرهنگ، زبان، فردوسی هم بود. بعد از انقلاب جوانان انقلابی شیفته جلال شدند و از سر شیفتگی به سمت جلال رفتند. دلشان میخواست جلال را از آن خود کنند و موفق هم شدند.
جلال ذاتاً آدم جستوجوگر و ساختارشکنی بود. هر نوع باوری را قابل نقد میدانست و هیچ خط قرمزی را نمیپسندید. هیچ چیزی برایش حتمیت نداشت. مطمئن بود که میشود شک کرد و بههم ریخت. متخصص بههم زدن بازی بود حتی به خودش اجازه نمیداد که در قالب قرار بگیرد؛ بنابراین آزادیخواهی او ایجاب میکرد که جستوجوگر باشد و قرارپذیر نبود که مهمترین ویژگی شخصیتی جلال است. اندیشهاش را معتبرتر از هر قالبی میدانست. همین ویژگی ساختارشکنی او بود که برخی بهراحتی به او لقب آنارشیست و هرج و مرجطلب میدادند، اما واقعیت این است که جلال آرام آرام به سمتی حرکت کرد که منجر به حمایتش از روحانیت شد. او میگوید: «روحانیت آخرین سنگر مقاومت در برابر غرب است» و معتقد بود که باید در کنار روحانیت و حمایت از آنها به مقابله با غرب پرداخت.