تا به حال از این زاویه به ازدواج نگاه کردهاید که بسیاری از آدمها از ازدواج میترسند و شانس ازدواج خوب را با پیشداوریهای منفی از دست میدهند؟ بسیاری از آدمها میتوانستند ازدواجهای خوب و موفقی داشته باشند، اما فوبیا و ترسی افراطی باعث میشود انگیزه آنها برای ازدواج تضعیف شود، چون دیگرانی از پدر و مادر یا وابستگان و دوستان و همسایهها ازدواجهای موفقی را پشت سر نگذاشتهاند و نکته جالب ماجرا اینجاست که هر ازدواجی که ناموفق از آب درمیآید کفه ترازو را به نفع کسانی که میگویند «اگر قرار است چند صباح دیگر طلاق بگیریم پس چرا اصلاً ازدواج کنیم» سنگینتر میکند.
من نوه میخواهم، اما دخترانم ازدواج نمیکنند
پسرم را بردهام پارک نزدیک خانهمان، خانم مسنی که از آنجا میگذرد با دیدن پسرم کلی ذوق میکند و بعد ناباورانه جلوی چشمهای من شروع میکند به بغض کردن، در حالی که چشمهایش نمناک شده است میگوید: من هم خیلی دوست دارم نوهدار شوم. دو تا دختر دارم که سنشان از سن ازدواج دارد میگذرد، اما راضی نمیشوند ازدواج کنند. ماشین و خانه و زندگی هم دارند، اما میگویند: مادر! هر کسی که دور و برمان میبینیم یا طلاق گرفته یا در آستانه طلاق است. هر چقدر بهشان میگویم همه زندگیها اینطور نیست، قبول نمیکنند. چند وقت پیش مستند کوتاهی درباره فرزندان طلاق میدیدم. در آن مستند برنامهساز سراغ بچههای طلاق رفته بود و از آنها میخواست حس و دریافت خودشان را از ازدواج بیان کنند و متأسفانه اغلب آنها میگفتند ازدواج نخواهند کرد، چون تردیدهای جدی درباره ازدواج دارند. واقعیت آن است که تجربه ما در مواجهه با زندگیهای نزدیک به ما بر سر زندگی مشترک خودمان هم سایه خواهند انداخت، چون ما خواه ناخواه دست به مشابهتسازی میزنیم و میگوییم وقتی زندگی پدر و مادر من به بنبست خورد و آنها مجبور شدند از هم طلاق بگیرند چه ضمانتی وجود دارد که زندگی من به چنین فرجامی دچار نشود. هر چه باشد من دستپروده آنها هستم. یا مثلاً نگاه میکنیم به زندگی مشترک اطرافیان و نزدیکانمان که چقدر زندگیشان را رمانتیک و احساسی آغاز کردند، چقدر در فامیل و بستگان، زندگی و جشن عروسی و نامزدی آن دختر و پسر عالی و بینقص جلوه میکرد، اما به چند ماه یا چند سال نکشید که ناگهان همه چیز به هم ریخت، بنابراین آن دختر یا پسری که میخواهد ازدواج کند ترسی در دلش مستقر خواهد شد که نکند ازدواج من نیز به چنین سرنوشتی دچار شود.
نکته ظریف و عجیب ماجرا اینجاست که ما وقتی دست به رفتاری میزنیم، در عین حال که سرنوشت خودمان را با آن رفتار مینویسیم به نوعی سرنوشت جهان را هم رقم میزنیم. وقتی یک دختر یا پسر جوان دور و بر خود را میبینند، آمارها را میخوانند که مثلاً در فلان شهر از هر سه ازدواج یکی به طلاق منجر میشود و مابقی هم سرنوشتهای چندان موفقی نیافته است. وقتی این خبر را میخوانند که فلان مسئول تالار ازدواج بعد از چند سال میخواهد از عروس و دامادها دعوت کند که دوباره در کنار هم جمع شوند متوجه میشود از مجموع عروس و دامادهایی که در آن تالار مراسم عروسیشان را برگزار کرده بودند درصد بسیار کمی هنوز در متن زندگی مشترک قرار دارند، همه اینها باعث میشود که آنها دست نگه دارند و در تصمیم خود تجدیدنظر کنند.
سایه تجربه نسل ما بر سر نسلهای آتی
نکته اینجاست که سرنوشت ازدواج من در سرنوشت ازدواج اطرافیان و برادر و خواهرها و همسایهها و حتی غریبههایی که نمیشناسم مؤثر خواهد افتاد. اگر جوانها چشم باز کنند و ببینند که هر ازدواجی که در دور و بر آنها صورت گرفته اکنون پابرجاست و دختر و پسری که وارد متن زندگی مشترک شدهاند از تصمیم خود راضی به نظر میرسند آنها نیز ترغیب خواهند شد که وارد متن زندگی مشترک شوند، بنابراین رفتار من علاوه بر اینکه یک رفتار فردی است، کاملاً بُعد اجتماعی نیز پیدا میکند. به این معنا که وقتی من به عنوان یک دختر یا پسر به ازدواج خود متعهد میمانم از تکانشهای هیجانی پرهیز میکنم. وقتی من به عنوان یک دختر یا پسر در متن ازدواج خود بالغانه رفتار میکنم و اجازه نمیدهم که ازدواج من وارد مرحله خیانت شود یا قلمروی ازدواج من در حیطه دخالتهای دیگران قرار بگیرد، نه تنها به پایداری ازدواج خود کمک میکنم بلکه به پایداری ازدواجهای احتمالی دیگر در آینده نیز سود خواهم رساند.
فراموش نکنیم که نسلهای بعد، از ما الگو میگیرند و این الگوگیری مسلماً از رفتارهای ما برمیخیزد. اگر آنها دیدند که پدر و مادرشان چطور با هم مهربانانه حرف میزنند و همدیگر را با لفظ «جان» خطاب میکنند، این مهربانی و این جان گفتن در روح و جان آنها مینشیند. ممکن است یک پسر یا دختر خردسال در موقعیت و درکی نباشند که مثلاً خیانت پدر به مادر را تشخیص دهند، اما غیر مستقیم در جریان این خیانت قرار خواهند گرفت. وقتی سردی حاکم بر روابط پدر و مادر را ببینند، وقتی غر زدنها یا دعوا کردنهای پدر و مادر را ببینند، این سردی و این درگیریها هر چقدر هم که زیر پوستی و پنهان و یواشکی باشد بر جان و روح و ذهن آنها خواهد نشست و آثار مخرب خود را بر جای خواهد گذاشت.
مسئولیت ما این است: خانههای خود را نجات دهیم
بنابراین نکته این است که من واقف به آن «توفان پروانهای» در رفتارهایم باشم و بدانم که بال زدن پروانهای که ظاهراً بیخطر است میتواند با همافزایی جریانهای تقویتکننده به توفانی در جایی دیگر بدل شود. بدانم گلوله برف کوچکی که من با یک لغزش خود میسازم در پایین دست میتواند به یک بهمن بزرگ تبدیل شود که نه تنها من که بسیاری از افراد را در بطن خود دفن کند و زندگی آنها را به هم بریزد. فراموش نکنیم که ما امروز در آوار خبرهای منفی قرار گرفتهایم و منفیبافی جان جهان ما را دارد میگیرد. شما هر کاری که میکنید در ذهن منفیباف دیگران تعبیر سوئی پیدا میکند، اما از خود بپرسیم که چرا جهان ما تا این حد تاریکبین و منفیباف شده است؟ آیا به خاطر این نیست که در جهان ما آنچنان که بدیها و رفتارهای غیر قابل دفاع و غیر اخلاقی به چشم آمده است رفتارهای خوب و اخلاقی و قابل دفاع به چشم نیامده است؟ آیا مسئولیت بزرگ من و شما برای نجات جهانی که در آن زندگی میکنیم این نیست که اول از همه خانههای خود را نجات دهیم؟ آیا مسئولیت بزرگ ما برای نجات همه رابطههای بزرگ و کوچک این نیست که اول از همه رابطه خودمان را در زندگی مشترک نجات دهیم و هر رابطهای که نجات مییابد آیا گام بزرگی برای نجات جهان ما از تاریکیها و خباثتها نیست و آیا این گونه ما سرنوشت جهان را عوض نمیکنیم و از نو نمینویسیم؟