کد خبر: 901762
تاریخ انتشار: ۲۵ فروردين ۱۳۹۷ - ۲۱:۴۰

حسين كشتكار

«واي سرم رفت، چقدر ميگي؟ من چند بار به بابات گفتم. اگه بتونه حتماً مي‌خره، يادش كه نرفته.» گفتم: «آخه مامان هر بار كه گفتم قول داد برام دوچرخه بخره ولي فقط در حد همون حرف موند. شروع مدرسه‌ها گفت اگه بچه درسخوني باشم برام مي‌خره اما خبري از خريدن دوچرخه نشد. قبل از تموم شدن سال قول داد دوچرخه رو عيدي بهم بده اما باز خبري نشد.» مادر همان‌طور كه لباس‌هاي شسته شده را روي طناب پهن مي‌كرد، گفت: «حالا ميگي من چه‌كار كنم اصن خودت شب كه اومد خونه بهش بگو.» شب سر سفره شام به بابا گفتم: «بابا بالاخره سال تموم شد و عيد هم اومد و رفت و امتحاناتم رو با نمره‌هاي خوب رد كردم.» بابا، مادر را كه در آشپزخانه مشغول ور رفتن با سماور بود صدا زد و گفت: «خانم بيا ديگه. اونجا چه‌كار مي‌كني؟ شام‌مون سرد شد» و بدون اينكه منتظر جوابي باشد به من گفت: «خب حالا، منظور؟» فوراً كارنامه‌ام را نشان دادم و گفتم: «يادتون رفته؟ مگه قول ندادين اگه بچه درسخوني باشم برام يه دوچرخه بخرين؟ ببينين اين كارنامه نيم‌سال اوله، همه درسام بالاي هيجدس. من تو كلاسمون نفر اول شدم.» بابا به كارنامه‌ام نگاه كرد و طبق عادت هميشگي‌اش دست به سبيل‌هاي پرپشتش كشيد و در حالي كه انتهاي سبيلش را مي‌چرخاند، گفت: «آفرين پسرم باريكلا. تا اينجا تو به قول خودت عمل كردي. اميدوارم تا آخر مدرسه‌ همين‌طور باشي. منم سر قولي كه دادم، هستم منتها يه قدري ديگه صبر كن اين روزا وضع كسب و كارمون كساده. بازار فروش خيلي راكده، دلم به فروش شب عيد خوش بود اما امسال از هر سال ديگه‌اي وضع بدتر شد. اصلاً‌ فكرش رو نمي‌كرديم اين‌طوري سرمون بياد وگرنه پيش تو بدقول نمي‌شدم. ‌اي لعنت بر اين قاچاق و قاچاقچيا كه ما كاسبا رو به اين روز انداختن. با اين كفش و جنساي آشغال چيني كه اونا خروار خروار وارد بازار مي‌كنن ديگه كسي سراغ كفش‌هاي باكيفيت توليد خودمون نمياد. الان چند ماهه كه فروش خوبي نداشتم به‌حدي كه مجبور شدم عذر شاگردمو بخوام و ديگه خودم به تنهايي مغازه رو بگردونم. البته فقط مختص كفش نيستا، اكثر رفقاي مغازه‌دار كه با من رفيقن از كسادي بازار مي‌نالن.» گفتم: «بابا مشكل كجاست؟ چرا مردم ميرن سراغ كالاهاي چيني؟» بابا گفت: «من فكر مي‌كنم متأسفانه اكثر مردم چشمشون به ظاهر و قيمت جنسه. البته از حق نگذريم عده كمي هم هستند كه نگاهشون به كيفيت جنسه تا قيمت اون.» بعضيا دقت نمي‌كنن و به‌جاي خريد يك جنس باكيفيت داخلي كه فرضاً دوبرابر جنس چيني هم قيمت داره، ميرن يك جنس ارزون چيني مي‌خرن كه يك سوم كالاي ايراني هم عمر نمي‌كنه.» گفتم: «چطوري؟ ميشه واضح‌تر بگين؟» بابا همان‌طور كه با دستش تكه‌هاي نان را داخل كاسه آبگوشت خرد مي‌كرد گفت: «ببين يه مثال مي‌زنم؛ يك جفت كفش توليد همين تبريز خودمون قيمتش حدود 75 تا80 هزار تومنه، جنسش هم از چرم خالصه كه اگر به موقع واكس بخوره تا يك سال و نيم حتي بيشتر به خوبي كار مي‌كنه. درست نمونه همين كفش خودم. خودت ديدي كه من امسال عيد به‌خاطر تر و تميز بودن كفش احتياجي به كفش جديد نداشتم و عوضش هم نكردم اما يك كفش چيني با قيمت حدود 60- 50 هزار تومن خيلي عمر كنه يك سوم عمر كفش تبريزي ما بيشتر دَووم نمياره، تازه اگه مراعاتشو بكنن و به موقع واكس بزنن حدود سه، چهار ماه كار مي‌كنه. يعني با يه حساب سرانگشتي ميشه فهميد كه ميزان كاركرد مفيد كفش چيني در مقايسه با كفش توليد خودمون يك سوم هست يعني اگر براي مدت يك سال تا يك‌سال و نيم مثلاً 80 هزارتومن هزينه خريد يك كفش ايراني بشه، تقريباً دو برابر قيمت كفش ايراني خرج سه تا كفش چيني اونم حداكثر براي مدت يك‌سال ميشه. ساده‌تر بگم با نصف پول سه تا كفش بي‌كيفيت چيني ميشه يك كفش باكيفيت ايراني خريد و سه برابر بلكه بيشتر، از عمر كفش چيني استفاده برد. تازه اين از نظر اقتصادي بود حالا بماند كه كالاهاي خارجي روي هويت، فرهنگ و اقتصاد كشورمون هم اثر مخربي داره و باعث ايجاد فرهنگ مصرف‌گرايي ميشه. حالا اگه باز كامل متوجه نشدي بعد از شام توضيح بيشتر ميدم، فعلاً شكمم به قار و قور افتاده.» بعد همان‌طور كه خورده نان‌ها را در آبگوشت به‌هم مي‌زد خطاب به مادر گفت: «خانم‌جان دست شما درد نكنه عجب آبگوشتي! بوي عطرش آدمو بيهوش مي‌كنه. من نمي‌دونم چرا بعضيا غذاي به اين سالمي و خوشمزگي رو ول مي‌كنن ميرن سراغ پيتزا و هات‌داگ و چه مي‌دونم اين خنزر پنزراي خارجي.» بعد از شام به پدر گفتم: «بابا اگر من يه پيشنهاد بدم و فروش مغازه بهتر بشه برام دوچرخه مي‌خرين؟» پدر گفت: «چراكه نه من قول دادم و سر قولمم هستم .حالا اين پيشنهاد چي هست؟» پرسيدم: «اون ترازوي قديمي بابابزرگ كه تو انباري هست رو لازم دارم. سه تا كفش چيني هم مي‌خوام.» پدر با تعجب گفت: «كفش چيني مي‌خواي چه‌كار؟ من كلي برات صغري كبري چيدم و از مضرات كالاي خارجي برات گفتم اون وقت تو ازم كفش چيني مي‌خواي؟» قيافه حق به جانبي گرفتم و مغرورانه گفتم: «فعلاً اين رازه، خودتون بعداً مي‌فهمين. فقط فردا كه بعد از مدرسه اومدم مغازه سه تا كفش چيني داشته باشين، مطمئن باشين براي فروش نمي‌خوام. باهاش كار ديگه‌اي دارم، خودتون بعداً متوجه ميشين.» پدر گفت: «با اينكه اصلاً تو مغازه كالاي خارجي نمي‌فروشم ولي اگر پيشنهادت به فروش كفشاي ايراني كمك كنه عيبي نداره فقط همين يك‌دفعه اين كار رو مي‌كنم تا ببينم مي‌خواي چه‌كار كني.»
روز بعد ترازو را در ويترين مغازه پدر گذاشتم بعد در يك كفه ترازو سه جفت كفش چيني و در كفه ديگر، يك جفت كفش توليد ايران گذاشتم. زير ترازو روي مقوا با خط درشت نوشتم: «براي مدت يك‌سال كدام به‌صرفه‌تر است؟ سه كفش بي‌كيفيت چيني يا يك كفش مستحكم ايراني؟ انتخاب با شماست...» سه ماه بعد شب كه پدر وارد خانه شد با خوشحالي دويدم و كارنامه قبولي‌ام را نشانش دادم و گفتم: «بابا با نمره عالي قبول شدم.» پدر نگاهي به كارنامه‌ام انداخت و در حالي كه آفرين آفرين مي‌گفت، دست به جيبش برد و يك چك بانكي جلويم گرفت و گفت: «اينم قول من، برو يك دوچرخه بخر ولي بايد قول بدي كه خيلي احتياط كني و زياد وقتت رو به دوچرخه‌سواري نگذروني. در ضمن بهت بگم ابتكار تو در تبليغ كفش ايراني خيلي به دردم خورد. از اون روز مشتري‌هاي مغازه زيادتر شده‌اند.»

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر