شايد اين تسکيني تلخ براي عزاداران بارسا باشد، اما حقيقت اينجاست، تيمي که در مجموع دو بازي رفت و برگشت لايق پيروزي بود به نيمهنهايي چمپيونزليگ صعود کرد. البته خيليها اين شکست را به «بيماري بارسا» نسبت ميدهند، تيمي که انگار اگر قرار نباشد تورنمنتي را فتح کند، حتماً بايد در اين مرحله حذف شود. بارسا از سال 2014 به بعد چهار بار از رسيدن به جمع چهار تيم برتر اروپا باز مانده است. تيمي که در رم تکه و پاره شد، فصل پيش به هيچوجه زورش به يوونتوس در تورين نرسيد و سالهاي 2014 و 2016 هم قدرت مقابله با اتلتيکوي ديگو سيمئونه را نداشت. تا زماني که اينيستا در زمين بود حداقل اميد يک شوت و يک گل نجاتبخش از او برخلاف جريان بازي وجود داشت (نيمهنهايي 2009 مقابل چلسي را به ياد بياوريد)، اما وقتي او در دقايق پاياني تعويض شد براي هر کسي که فوتبال را ميفهمد يا حداقل درک درستي از روانشناسي انساني دارد، واضح و روشن بود که اين ميتواند آخرين حضور ستاره بارسا در چمپيونزليگ باشد. صرفاً از منظر فوتبالي رم از هر نظر بر بارسا برتري داشت. شاگردان اوزبيو ديفرانچسکو در واقع سرنخي را که در بازي رفت به دست آورده بودند در بازي برگشت دنبال کردند، سرنخي که رويش نوشته شده بود «به سوي نيمهنهايي». بعد از بازي اينيستا با چشماني خيس اين شب تلخ را اينچنين تحليل کرد: «واقعاً قبولش سخت است. آنقدر بد بوديم که حذف شديم، اما هنوز ميتوانيم دو جام ببريم.» مسئله همينجاست، عادت رسيدن به فينال کوپادلري (حالا پنج فصل پياپي) به ضرر بارسا تمام و باعث شده آنها در ژانويه و فوريه مثل حيواناتي وحشي فوتبال بازي کنند و از ياد ببرند که بايد مقداري انرژي هم براي آخر فصل کنار بگذارند. اين درسي است که ارنستو والورده هم بايد فراگيرد. سهم او در اين شکست اعتماد نکردن به برخي از بازيکنان در طول فصل و استفاده نهچندانش از سيستم چرخشي براي استراحت دادن بيشتر به مهرههاي کليدياش بود.