شاهد توحيدي
در ماههايي كه بر ما گذشت، انجمن آثار و مفاخر فرهنگي يادماني را براي مرحوم باباجان غفوراف مورخ و پژوهنده تاجيكي، اما شيفته تاريخ و فرهنگ ايراني برگزار كرد. برگزاري اين مراسم، همراه با انتشار يادماني براي آن محقق فقيد بود كه در اين مجال، در پي معرفي آنيم. حسن بلخاريقهي در آغاز اين يادنامه ديباچهاي دارد كه ميتواند آئينهاي از حالات و مقامات آن مورخ شهير تاجيكي و نيز انگيزه نشردهندگان اين تجليلنامه باشد. وي در آغاز مينويسد:«مايلم آغاز سخن در باب يكي از قهرمانان فرهنگ شرق و بهويژه فرهنگ گسترده و پهناور ايراني، سخناني باشد كه باباجان غفوراف در مصاحبه با سيروس علينژاد درباره ايران و ايرانيان بيان كرده است: اگرچه من دفعه اول است كه قدم به سرزمين ايران نهادم، با وجود اين، مثل اينكه من چندين دفعه اينجا بودهام. چون كه از كتابها، از لهجهها و از هر نوع تصويري، من ايران را مثل اينكه پيش چشم خود ميبينم و خوشبختانه من حالا حقيقتاً پيش چشم خود ميبينم! دو سه روز زياده نيست كه من در ايران هستم اما من مهماننوازي و دوستي و همكاري دانشمندان ايران را حس كردم. در ايران يك ضربالمثل مشهور است: دوستي با مردم دانا نكوست. اينكه درست است، به غير از اين، سرزمين ايران از هر طرف قشنگ است. اين كوههاي بلند و با عظمت، اين آفتاب درخشان، اين آب و هواي صاف، آدم را خوشحال ميكند. اين زمين ثمرناك ايران با دستهاي مردم دانا و كاركنان ايران نتيجه خوب ميدهد. در اين ايام، در ايران دگرگونيهاي بزرگ ميشود. تمام دنيا ميداند كه ادبيات قديم ايران به تمام دنيا خدمت كرده است. به فكر من، ادبيات فارسي فرهنگ جهان را غني كرده است. اسطورههاي درخشان درجه اوّل و شاعراني مثل رودكي، خيام، سعدي، حافظ و فردوسي كبير با نور خود راه دوستي را نشان دادهاند و نشان ميدهند. مثلاً سخنان جاويد فردوسي كه گفته است:
توانا بود هر كه دانا بود
ز دانش دل پير برنا بود
اين كلمات انديشههاي بزرگ شاعران و مردم نجيب ايران را نشان ميدهد. براي هر كس ديدن سرزميني كه شاعراني مثل فردوسي را داده است، خوشبختي بزرگي بايد باشد. بايد صميمانه عرض كنم مردمان شوروي به ايران نه به عنوان خارجي وارد ميشوند، مثل همسايهاي به خانه دوستان خود ميهمان ميآيند... و نيز اين ابراز احترام خالصانه باباجان به فردوسي و شاهنامه يا به تعبير زيباي او در شاهكتاب را در مصاحبه با جواد مجابي ميتوان يافت:
من فردوسي را خيلي دوست دارم. عنوان كتاب شاهنامه است، اما من آن را شاهكتاب ميخوانم. نظير آن را در ادبيات جهان نميشناسم. انستيتوي ما افتخار دارد كه ملت شوروي را با شاهنامه آشناتر كرده است. چندي قبل شاهنامه به زبان روسي و در 200 هزار نسخه چاپ شد و يك هفته نگذشت كه ناياب شد. شاهنامه به بيشتر زبانهاي مردم شوروي ترجمه شده است... اين كلمات چنان صادقانه و از سر شوق و شيدايي است كه هرگونه تفسير و شرح آن را حجاب افكندن بر آن ميدانم، بنابراين احترام عميق خود را بر اين شوق و شيدايي نثار ميكنم و از اين ابراز ارادت خالصانه باباجان بر ايران بزرگ كه وطن خود او نيز هست، صميمانه و از ژرفاي دل سپاسگزاري ميكنم.»
بلخاري در ادامه ديباچه خويش درباره احساس و تعلق مردم تاجيك به ايران و ايرانيان آورده است: «البته ميدانيم تاجيكان بر بنياد روح بلند و نژاد كيانيتبارشان، اصولاً چنين مهربان و لطيف و شيرين و هماره اميدوار و بس گرم و دلنشينند. اين را از سفرهايي كه به اين ديار زيبا و مصاحبت با مردمان مهربانش داشتهام به تجربه دريافتهام. حيات سراسر تلاش و تحقيق و پژوهش باباجان غفوراف نشان ميدهد در احياي عظمت و بزرگي ملت تاجيك، بهويژه در اثر سترگ و مهمش تاجيكان، از حماسهسرايي فردوسي به تعبير او كبير، اشعار نغز و لطيف و دلكش رودكي، از نكتهسنجيها و ژرفبينيهاي خيام، از اخلاقگرايي و مردمگراييهايي حكيمانه و بينظير سعدي و از غزلهاي شوربرانگيز و بس عارفانه حافظ بسيار متأثر بوده است. اين قلههاي معنا و معرفت و اين سرچشمههاي خِرد و معنويت و مهمتر اساطين بلند و بزرگ حكمت و دانايي چنان در روح و جان باباجان رسوخ يافتند و بر جانش نشستند كه تاريخ تاجيكان را به عنوان سندِ هويتِ تباري بسيار نامآشنا در آسيا، بر بنياد فرهنگپرورده در حكمتِ اين بزرگان نگاشت. بنابراين فعل او نه يك تاريخنگاري صرف كه هويتنگاري يك قوم و ملت بود و از همين رو تاجيكان او را بسيار دوست داشته و پس از صدرالدين عيني، قهرمان ملي تاجيكستان ميدانند. كاري كه باباجان غفوراف در اين باب انجام داد شايد قابل قياس با كار بزرگ فردوسي در زنده نگه داشتن زبان پارسي باشد كه:
بسي رنج بردم در اين سال سي
عجم زنده كردم بدين پارسي
احترام و افتخاري كه تاجيكستان براي باباجان به واسطه اثر سترگش تاجيكان قائلند، دقيقاً از همين شاهكار نشئت ميگيرد؛ شاهكاري كه در هياهوي ذبح هويت فرهنگي اقوام و به تبع آن ملتها، جايگاه مهم و تاريخي مردمان تاجيكستان را ابتدا به خودشان و سپس به جهانيان نماياند. اين انديشمند شرقي، زاده خجند است و انجمن آثار و مفاخر فرهنگي در صحن خود پيكرهاي از كمال خجندي را دارد، همو كه از عارفان و شارعان پارسيگوي قرن هشتم هجري بود و از سرآمدان فرهنگ و ادبيات ايراني. شعر زير را به نقل از كمال خجندي نثار روح بلند باباجان غفوراف خجندي ميكنم:
عرفات عشقبازان سر كوي يار باشد
به طواف كعبه زين در نروم كه عــار باشد
چو سري بر آستانش ز سر صفا نهادي
به صفا و مروهاي دل دگرت چه كار باشد
قدمي ز خود برون نِه به رياض عشق، كاينجا
نه صداع نفحه گل نه جفاي خار باشد
به معارج اناالحق نرسي ز پاي منبر
كه سري شناسد اين سِرّ كه سزاي دار باشد
ز ميشبانه ساقي قدحي بيار پيشم
نه از آن ميي كه او را به سحر خمار باشد
نكند كمال ديگر طلب حضور باطن
كه قرارگاه زلفش دل بيقرار باشد
خداوند متعال روح بلند اين قهرمان ملي تاجيك را با ارواح صالحان و پاكان محشور سازد و بنا به عشق پاك و خالصانهاي كه او به فرهنگ ايراني و ايرانيان داشت، روابط دوستانه و برادرانه دو ملت بزرگ ايران و تاجيك را در پناه الطاف كريمانه، خود مستحكمتر و استوارتر سازد. انجمن آثار و مفاخر فرهنگي خرسند است با بزرگداشت اين مرد بزرگ، نامآوري از دوستان و پاسداران فرهنگ ايراني را مورد تجليل و تكريم قرار ميدهد. بر دو ملت بزرگ ايران و تاجيك درود ميفرستم و تداوم دوستي و ارتباط عميق هر دو كشور را از خداوند متعال خواستارم.»