شهريار زرشناس
مرگ داريوش شايگان در آغازين روزهاي تعطيلات نوروز امسال، همه گونه واكنشي را برانگيخت، جز واكنش نقادانه كه از قضا مدعيان «فكر روشن» در اين مرزوبوم ديرگاهي است كه از راه بيرق افرازي آن، نان خوردهاند. مقالي كه هم اينك پيش روي شماست، در پي خوانشي است از سير تطور فكري داريوش شايگان از منظر تاريخي و انديشگي. اميد آنكه مقبول افتد.
يك طريقت صوفيه مشرف شدم!
«داريوش شايگان» در بهمن 1313 شمسي در تهران و در خانوادهاي متجدد و صاحب سرمايه به دنيا آمد. پدرش بازرگاني از اهالي آذربايجان و مادرش، زني گرجستاني از يك خانواده اشرافي، سني مذهب و معتقد بود كه در پي روي كار آمدن رژيم بلشويكي در روسيه، از آن كشور مهاجرت كرده بودند. داريوش از همان ابتداي كودكي با آميزهاي از فرهنگها و زبانها در پيرامون خود رو بهرو شد. در كودكي دايهاي روس داشت، مادرش به زبان گرجي و تركي عثماني با برخي از اطرافيانش سخن ميگفت و پدرش به تركي آذري با مادر حرف ميزد. براي تحصيل به مدرسه «سنلوئي» رفت كه كشيشان لازاري فرانسوي زبان آن را اداره ميكردند. خود شايگان در اين باره ميگويد:« بدين سان در محيطي چندزبانه زندگي كردهام و گمان ميكنم كه اين امر، سرنوشت من و راههاي بعدي زندگي مرا شكل داده است.»
در 15سالگي براي نخستين بار به اروپا سفر كرد. وي در مرور خاطرات آن روزها ميگويد:«اولين بار كه به خارج سفر كردم، در سال 1329 بود. اول به ايتاليا رفتم[و] سراسر كشور را زير پا گذاشتم.... من در اين سفر، شكوه و جلال ايتاليا را در كنار كوكاكولا كه به نظرم شربتي بهشتي رسيد، كشف كردم... بدين سان پيش از آنكه در انگلستان اقامت كنم، گردش كوچكي به گرد اروپا كرده بودم... من دبيرستان را در ايران به پايان نرساندم، زيرا در سن 15سالگي رهسپار انگلستان شدم.»
شايگان در آغاز جواني در تعارض ميان ارزشهاي مدرنيستياي كه در فضاي خانواده و در زمان تحصيل در انگلستان با آنها مأنوس شده بود و جنبههاي سنتي و مذهبي كه در فرهنگ و زندگي روزانه مردم ايران جاري بود، گرفتار نوعي كشمكش شد و براي مدتي به قول خود « مسلماني متدين شده بودم و به يك طريقت صوفيه با همه مجموعه اوراد، نماز و روزه و نذر و دعاهايي كه مستلزم آن بود، مشرف شدم.» البته شايگان بعدها ديگر آن تدين اسلامي را دنبال نكرد و در مراحل پختگي فكرياش، شريعت اسلامي را عاملي دانست كه « بر جامعه ترمز ميزند» و مدعي شد:«ميدانيم كه عارفان در برابر شرع، رفتاري آزادانهتر و گاه بسيار گستاخانه در پيش گرفتند. در تاريخ اسلام و به ويژه در ايران، همواره نوعي مخالفت كم و بيش علني ميان اهل طريقت يا معتقدان به مذهب باطني و اهل شريعت يا علماي محتسب وجود داشته است، چنانكه گويي با دو سنخ وجود سروكار داريم؛ وجود اصيل و وجود ظاهري. من شخصاً معتقدم كه در روزگار ما تنها ميتوان معنوي بود.» با وجود اين اما همچنان ميتوان رگهاي از معنويت عرفاني سكولار را در افكار و احوال امروزش مشاهده كرد. وي در يك مصاحبه مطبوعاتي درباره علاقهاش به عرفان گفته است:« من شخصاً به عرفان و به نحوه تفكر اساطيري، علاقه و كشش زيادي دارم. من ابتدا هنرشناس بودم و به مطالعه فرهنگ هند و چين علاقه داشتم.» شايگان در سالهاي پاياني دهه 30 به مطالعه انديشه و آيينهاي هندي علاقهمند شد و كتاب «اديان و مكتبهاي فلسفي هند» را در دو جلد نوشت. ظاهراً آشنايي با «هانري كربن» مستشرق و فيلسوف فراماسونر فرانسوي كه علاقه خاصي به حكمت اشراقي سهروردي داشت و سالها از طرف حكومت فرانسه، عهدهدار مأموريتهايي در تركيه و ايران بود، نقش تعيينكنندهاي در حيات فكري وي داشته است. خود او در اين باره مينويسد:« از سالهاي دهه 60 ميلادي به بعد پيرامون كربن، حلقهاي از روشنفكران جوان شكل گرفت كه من يكي از آنها بودم... او نه تنها بر پژوهشهاي من تأثير گذاشت و جهت مطالعات مرا تعيين كرد كه مدير راهنماي رساله دكتراي من بود و وجود وي سرآغاز جنبشي معنوي بود كه ميخواست ميان ايران سنتي و كهن و تجدد دوران جديد، پلي برقرار كند».
از« مركز مطالعات تمدنها» تا «بنياد مطالعات ايران»
شايگان در سال 1347 به ايران بازگشت و همراه «احسان نراقي» و «جمشيد بهنام» در «مركز مطالعات تمدنها»، يكي از واحدهاي مطالعاتي و فرهنگي وابسته به «بنياد فرح پهلوي» مشغول فعاليت شد. پس از چندي نيز به سمت مديرعاملي بنياد فرح پهلوي منصوب شد.(5) تدريس در دانشگاه تهران از ديگر فعاليتهاي او در اين زمان بود.شايگان دو كتاب «بتهاي ذهني و خاطره ازلي» و «آسيا در برابر غرب» را در سالهاي 1355 و 1356 منتشر كرد كه در هر دوي آنها رگههاي بسيار پررنگي از تعلقات فكري وي به انديشههاي اسطورهاي ديده ميشود. كتاب «آسيا در برابر غرب» را ميتوان مانيفست فكري او پيش از انقلاب اسلامي ايران دانست كه از برخي جهات، تحت تأثير وجوهي از تفكر«علم الاسماء تاريخي» و « حكمت انسي»دكتر «سيد احمد فرديد» قرار دارد. البته شايگان پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران به سرعت از مواضع پيشين خود عدول كرد و در مسير ترويج نئوليبراليسم قرار گرفت. در همان روزها بود كه ايران را ترك گفت و پس از مدتي به سمت رياست« مركز مطالعات اسماعيليه» وابسته به «آقاخان»ها كه قريب دو قرن است به صورت خانوادگي در خدمت استعمار انگليس هستند و نيز سرپرستي« مركز ايراني مطالعات تمدنها» در خارج از كشور منصوب شد. وي ارتباط نزديكي با دفتر«رضا پهلوي» برقرار كرد و در سال 1368 سردبير فصلنامه «ايراننامه» متعلق به «بنياد مطالعات ايران» شد. اين بنياد يكي از مراكز فرهنگي فعال خارج از كشور است كه با حمايت مالي« اشرف پهلوي» و «بنياد امريكايي علوم انساني» با استفاده از تسهيلات مربوط به پرداخت ماليات، در سال 1981 ميلادي در ايالت نيويورك امريكا تأسيس شده است. مديرعامل اين بنياد «مهناز افخمي» است كه از زمان رژيم پهلوي كارگزار اشرف پهلوي بوده است و در سالهاي پيش از انقلاب با اعمال نفوذ وي، رياست سازمان زنان را به عهده داشت. افخمي كه از اعضاي فرقه ضاله بهائيت است، در كابينه «هويدا» و «جمشيد آموزگار»، وزير مشاور در امور زنان بود و در راستاي اهداف فمنيستي و ترويج مدرنيسم بسيار ميكوشيد.بنياد مطالعات ايران، مشهورات مدرنيستي و آراي سكولاريستي و ضد انقلابي را به شدت تبليغ ميكند و اشخاصي چون « احسان يارشاطر» عضو فرقه بهائيت و لژ فراماسونري«مهره»، «محمدجعفر محجوب»، روشنفكر سكولار و همكار «شاپور بختيار» در به اصطلاح« نهضت مقاومت ملي ايران» و «سيدحسين نصر» در آن عضويت فعال داشتهاند. اين بنياد و فصلنامه «ايراننامه»، مواضع ضدانقلاب اسلامي و گاهي ضداسلامي دارند و گامهايي نيز در راستاي ترويج نوعي ناسيوناليسم شوونيستي برداشتهاند. داريوش شايگان در نخستين سالهاي دهه 1370 شمسي به ايران آمد و با همكاري برخي از همفكرانش، نشر و پژوهش «فرزان روز» را تأسيس كرد و پس از آن تا پايان مرگ نيز پاي ثابت جريان روشنفكري سكولار به شمار ميرفت.
قالب كردن اصول نظام اومانيستي به نام «ارزشهاي جهانشمول»
حيات فكري داريوش شايگان به عنوان يك روشنفكر را ميتوان به دو دوره كلي تقسيم كرد:
1- دوران سالهاي دهه 1350 شمسي تا پيش از پيروزي انقلاب اسلامي ايران كه تبلور تئوريك آن را ميتوان در كتاب «آسيا در برابر غرب» و نيز كتاب «بتهاي ذهني و خاطره ازلي» مشاهده كرد. شايگان در اين دوران تا حد زيادي تحت تأثير تفكر دكتر سيداحمد فرديد بود؛ هرچند كه در برخي موارد مهم، تفاوتهايي ميان انديشههاي فرديد و آراي شايگان در كتاب« آسيا در برابر غرب» ديده ميشود.
2- سالهاي پس از پيروزي انقلاب اسلامي ايران كه شايگان به طور تام و تمام در مسير ترويج غربزدگي مدرن، سكولاريسم اومانيستي و خشنترين و بيرحمترين صورت سرمايهسالاري مدرن؛ يعني سرمايهداري و دموكراسي نئوليبرال حركت ميكند و با آثار خود به عنوان يكي از چهرههاي جنگ نرم نظام ظلم و استكبار جهاني عليه انقلاب اسلامي و ملت ايران ظاهر ميشود. شايگان در اين دوران، برخي تعلقاتش به آنچه كه خود«تجربه معنوي تمدنهاي آسيايي»، «زمينه مشترك تفكر آسيايي» و «راهحل آسيايي» ميناميد را كنار گذاشته و مخاطبانش را به تسليم شدن و تلاش براي «وارد شدن به باشگاه جهاني» دعوت ميكند و فراتر از همه اينها، مشهورات اين نظم ظالمانه اومانيستي و استكباري را به عنوان«ارزشهاي جهانشمول» كه همه بايد از آن پيروي كنند، عنوان ميكند. شايگان در دوران دوم حيات فكرياش به صورت يك روشنفر نئوليبرال مدافع نظام ظالمانه سلطه استكباري و كارگزار و مبلغ دموكراسي نئوليبراليستي ظاهر ميگردد. اگرچه تفاوتهاي چشمگيري ميان آراي شايگان در اين دو دوره وجود دارد، اما نقاط محوري مشتركي نيز ديده ميشود كه زمينه استمرار سير فكري او را از جايگاه يك«روشنفكر مروج معنويت سكولاريستي به اصطلاح آسيايي» به جايگاه يك «روشنفكر نئوليبراليست مدافع مدرنيته با برخي دلتنگيها براي معنويت ممسوخ سكولار» فراهم ميكند.
چالشها و تأملاتي درآورده فكري شايگان
شايگان در كتاب «زير آسمانهاي جهان» در پاسخ به اين سخن كه «دموكراسي هم داراي مقدسات خود است»، ميگويد:« از مقدساتش چيزي نميدانم. برعكس، ميدانم كه دموكراسي محصول دوران روشنگري است؛ يعني محصول نقد است.» شايگان در همان كتاب و چند سطر پيشتر مدعي شده است كه« بار آرمانشهر پردازانه دموكراسي، سبك و تقريباً هيچ است و ... همچون زمينهاي بيطرف است كه ديگر گرايشها در آن جلوه و نشو و نما ميكنند.» آيا شايگان حقيقتاً از مقدسات دموكراسي(در واقع دموكراسي ليبرال منظور است) چيزي نميدانست؟ آيا مشهوراتي چون: مفهوم اومانيستي حقوق بشر، سرمايهداري نئوليبرالياي كه شايگان آن را «قواعد اقتصادي بازار آزاد» مينامد، لائيسيته، پرهيز از آنچه ليبرالها آن را آنتيسميتيسم مينامند و حتي باور داشتن به هولوكاست و خود دموكراسي در زمره مقدسات ليبرال دموكراسيها نيستند؟
پرسش ديگر اين است كه داريوش شايگان كه اين همه در آثار مختلف خود بر رعايت توجه به تفاوتها و مرزها و شكافهاي تاريخي و دوري از آشفتگي در مفاهيم و قرار دادن هر چيز در جاي خودش تأكيد داشت و به درستي ميگفت: «من فكر ميكنم كه فرهنگها با هم تفاوت دارند و چه بهتر... از اين روست كه با شكاف ميان تمدنها روبهرو هستيم.» به ناگهان، چگونه و بر چه مبنايي متوجه ميشود كه « با اين همه، ارزشهاي عام و جهانشمول وجود دارند كه زاده فرهنگ غربي و در نتيجه، مدرن هستند و نميتوان آنها را ناديده گرفت؟» مبناي ادعاي شايگان در خصوص «جهانشمول» بودن اين ارزشها چيست؟ مگر جز اين است كه اين ارزشها در دورهاي خاص از تطور تاريخ غرب (يعني دوره غرب مدرن) پديدار شدهاند و محصول نسبت اومانيستي انسان غربي مدرن با عالم و آدم بودهاند(همان چيزي كه شايگان در كتابهاي «بتهاي ذهني و خاطره ازلي» و «آسيا در برابر غرب» ش، به تلويح و تصريح به نقد آن پرداخته است)، پس چرا شايگان مدعي جهانشمول بودن آنها شده است؟ اگر پاسخ اين است كه غرب مدرن قدرت قاهر بر جهان است و از اين رو بايد اين ارزشها را جهانشمول دانست، روشن است كه اين پاسخ براي يك پرسش فلسفي و براي يك فيلسوف و حتي روشنفكر (آن گونه كه مدنظر شايگان است) پاسخ قانعكنندهاي نيست، هرچند كه شايد براي يك سياستمدار پراگماتيست قابل قبول باشد.
اگر قرار باشد بدون هيچ مبناي مشخص و مستدلي، مجموعهاي از ارزشها را «جهانشمول» اعلام كنيم، چرا به جاي ارزشهاي مدرنيستي به اصطلاح روشنگري -كه خود شايگان ميداند با استثمار و تجارت برده و آدمربايي از جنگلهاي آفريقا و سواحل آسياي جنوب شرقي و دهها رذيلت ديگر درآميخته است و سه، چهار قرن بيشتر قدمت ندارد- به راستي چرا ارزشهاي ديني را«جهانشمول» اعلام نكنيم؟ پاسخ شايگان چيست؟ آيا جز اين است كه شايگان چون دلبسته مدرنيته ليبرال و سرمايهداري است، ارزشهاي آن را «جهانشمول» اعلام ميكند؟ داريوش شايگان ميگويد:«حقوق بشر چيني يا حقوق بشر هند وجود ندارد. فقط حقوق بشر، همين و بس وجود دارد». آيا شايگان طنين ايدئولوژيك سخن خود را ميشنود؟ اينجا بگويم كه بنده هر چند با ايدئولوژيهاي مدرن مخالفم، اما به بديل ديني اسلامي آن يعني«طريقت اجتماعي سياسي اسلامي» و آرمانگرايي
اسلامي- انقلابي ولايي معتقدم. اما پرسش بنده اين است كه شايگان كه داعيه ايدئولوژيستيزي دارد و ايدئولوژي را آميزش عقل و اسطوره ميداند و تقبيح ميكند، آيا ميتواند منكر اين حقيقت شود كه عبارتي كه از او نقل شده، يك عبارت ايدئولوژيك است (گزارهاي ليبرالي) كه اگر كسي از پيروان ايدئولوژي يا آرمان ديگري آن را بيان ميكرد، سريعاً متهم به استبداد و فاشيسم ميشد. با خود صادق باشيم، آيا چنين نيست؟