بیست و هفتم آذر را که روز شهادت یکی از حوزویان دانشگاهی بود، روز وحدت حوزه و دانشگاه نامیدند. اگرچه این نامگذاری نمادین بود و باید وحدت مذکور به عرصه محتوا وارد میشد، اما در حد همان نماد باقی ماند و در سالگشت این روز جمعی طلبه و استاد و دانشجو در زیر سقفی گرد میآمدند و رسانهها نیز آن را بازتاب میدادند. اما در افکار عمومی نخبگان، عمل چفت شدگی این وحدت قابل فهم و ملموس نبود. هدف این وحدت به معنی همسویی دو جریان علمی کشور در راه تولید نرمافزار نظامی بود که اراده کرده است مبانی خود در همه ابعاد سیاسی، علمی، فرهنگی و اجتماعی را از درون جستوجو نماید. امام (ره) در قرن بیستم مدعی حکومت مدرن به نام اسلام شد و این چیزی بود که 70 سال قبل از آن (انقلاب مشروطه) علمای اسلام جسارت سخن گفتن از نوع سنتی آن را نیز نداشتند. بنابراین حوزه و دانشگاه میبایست دو چشمهسار روزگرایی و سنتگرایی را به هم پیوند میدادند تا هم به نام دین زندگی و حکومت امروزی داشته باشیم و هم نمایی از حکومت مدینهالرسول را در مقابل چشم جهانیان باز نماییم. وحدت حوزه و دانشگاه در دهه اول انقلاب نتایج عملی و نظری و راهگشایی برای اداره کشور نداشت تا اینکه امام راحل در واپسین ماههای حیات خویش از بسیجیان حوزه و دانشگاه خواست که: « ترسیم چارچوبهای اسلام ناب محمدی به عهده این دو پایگاه بزرگ علمی است»، «مسائل اعتقادی بسیجیان به عهده این دو پایگاه علمی است»، «فرزندان بسیجی در این دو مرکز پاسدار اصل تغییرناپذیر نه شرقی و نه غربی باشند» و... اگر از همه مأموریتهای واگذار شده توسط امام راحل فقط به ترسیم چارچوبهای اسلام ناب محمدی در عرصه تئوریک، حکومت، اقتصاد، فرهنگ و اجتماع پرداخته میشد، امروز خمیرمایه نظام اسلامی در تمدنسازی یک گام جلوتر بود. اما نه تنها به این مهم پرداخته نشد بلکه دیگرانی که نقطه مقابل این پیام بودند، دست به کار شدند و به جای ترسیم چارچوبهای اسلام ناب به تبیین قرائتهای مختلف از اسلام روی آوردند و صراطهای مستقیم را نوشتند و ...
با طرح «گفتمان جنبش نرم افزاری» در سالهای اخیر توسط رهبر معظم انقلاب، لزوم رسیدن به قافله دانش در فضای ذهنی برخی نخبگان حوزوی کلید خورد و اعلام آمادگی خود را نیز به رهبری اعلام کردند اما در فضای عمومی نخبگان حوزه و دانشگاه اقدام اقناعکنندهای مشاهده نشد. خطر علوم انسانی سکولار نیز باعث نقدهای جدی به آن شد اما صرفاً یک طرفه و از سوی حوزه بود و دانشگاه در این موضوع نیز نتوانست ردای خود را جمع کند و الگویی بومی از علوم انسانی معنویتگرا را ارائه دهد. طراحی مهندسی فرهنگی کشور نیز نتوانست وحدت حوزه و دانشگاه را رقم بزند و جزیرههای گوناگون بنا بر فهم و سلیقه خود به موضوع مبادرت کردند که خروجی آن نیز به انتظاری مثالیزدنی تبدیل شده است. به زعم برخی افراد شاید نبود برنامههای کاری روشن، کاربردی و جامع یکی از زمینههای عدم تحقق عملی وحدت حوزه و دانشگاه باشد، که اگر آسیب اساسی اینجاست، زمینه آن با طراحی «الگوی اسلامی – ایرانی پیشرفت» میسر گردیده است و امروز گوی و میدان آماده است و این اولین نمونه عملی در کشور است که رهبری شخصاً در رأس شورای آن قرار میگیرد. امروز حوزویان میتوانند بخش اسلامی و دانشگاهیان بخش ایرانی الگوی پیشرفت را ترسیم نمایند و از تلاقی این دو تمدن بزرگ اسلامی در افق جهان خودنمایی نماید. پیشرفت علمی،مادی و اقتصادی اگر با بعد دیگر پیشرفت، یعنی رشد فضیلتهای انسانی و اخلاقی، کمالگرایی و سعادتجویی پیوند بخورد، میتوان با صدای بلند فریاد زد که ما در جایگزینی پیشرفت به جای توسعه موفق شدهایم و اگر نه، این راهبرد اساسی نیز همانند اصل وحدت حوزه و دانشگاه به حاشیه رانده خواهد شد و آیندگان قضاوت خواهند کرد که: آنان که راه را یافته بودند، در پیمودن آن کوتاهی کردند و راه دیگری را باید جستوجو نمایند. برای تولید و ارائه الگویی مستقل، جدید و بومی هیچ خاستگاهی در کشور غیر از حوزه و دانشگاه نیست و تا این دو پایگاه بزرگ علمی از درون به این احساس نیاز نرسند، هیچ نسخه تجویزی آنان را به میدان نخواهد آورد. امروز همسویی علم و دین و سازگاری این دو به عهده بزرگان حوزه و دانشگاه است و همین بستر نیز وحدت آنان را در میدان دانش و تولید مفاهیم بنیادی تمدن اسلامی و حکومتی رقم خواهد زد. امید است راهبرد الگوی پیشرفت اسلامی و ایرانی بتواند این وحدت را رهنمون شود و روح امام (ره) خوشحال گردد.