به عنوان سؤال نخست، تاریخچهای از چگونگی شکلگیری و فعالیت احزاب، در جهت دموکراسی نمایشی در طول دوران ۳۷ ساله سلطنت پهلوی دوم بیان کنید.
طی ۱۲ ساله نخست سلطنت محمدرضاشاه پهلوی (۱۳۲۲- ۱۳۳۰) - که کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ پایانبخش آن بود- بهرغم فضای سیاسی و اجتماعی کمابیش آزادی که در عرصه کشور شکل گرفت، اما جامعه ایرانی بهدلایل گوناگون داخلی و خارجی، ظرفیت سیاسی و اجتماعی بسندهای برای تقویت و بلکه نهادینه کردن یک نظام دموکراتیک مبتنی بر رقابت احزاب و گروههای سیاسی، در چارچوب قانون اساسی مشروطه پیدا نکرد. بعد از کودتا هم که حکومت پساکودتایی که از حمایت کودتاچیان خارجی (بهطور مشخص امریکا و انگلیس) هم برخوردار شده بود، بهسرعت، همه احزاب و جریانهای سیاسی مستقل را سرکوب کرد و از میان برداشت. فقط از اوایل سال ۱۳۳۶ و بهدنبال گسترش بحرانهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، با هدف ارائه نمایشی کنترل شده از شیوه بهاصطلاح دموکراتیک سیاستورزی و حکمرانی (تا جایی که هم حامیان خارجی آن را راضی کند و هم دامنه اعتراضات و انتقادات سیاسی و اجتماعی داخلی را کاهش دهد)، بهتأسیس دو حزب مردم (بهعنوان حزب پیشاپیش در اقلیت! در اردیبهشت ۱۳۳۶) و ملیون (باز بهعنوان حزب پیشاپیش در اکثریت! در دی ۱۳۳۶) اقدام کرد که بهترتیب اسدالله علم و منوچهر اقبال (هر دو از فداییان اعلیحضرت همایونی!) آنها را هدایت میکردند. اما اولین مرحله این نظام دو حزبی تحت سیطره اعلیحضرت همایونی، بهویژه بهدنبال تقلبات گسترده حکومت در انتخابات بهاصطلاح حزبی در تابستان سال ۱۳۳۹ و گسترش ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی شکست خورد. تا چند سال آتی که حتی همان مجلس حکومتساخته شورای ملی هم تعطیل بود، نظام دوحزبی مذکور هم عملاً عاطل و باطل مانده بود. فقط بعد از اینکه در شهریور ۱۳۴۲ و در یک فضای کاملاً کنترل شده، نمایندگان دلخواه شاه و حامیان خارجی او وارد مجلس دوره ۲۱ شدند، با تأسیس حزب جدیدی تحت نام ایران نوین (در آذر ۱۳۴۲) که رهبران و اعضای برجسته آن قبلاً در کانون مترقی عضویت داشتند و معروف بهحمایت از سیاستهای امریکا در ایران بودند، بار دیگر مقدمات آغاز فصل جدید فعالیت نظام دو حزبی و بعد هم چند حزبی تحت نظارت عالیه اعلیحضرت همایونی فراهم شد! از آن پس و تا اسفند سال ۱۳۵۳ - که شاه بهیکباره نظام چندحزبی تصنعی فاقد مشروعیت و مقبولیت سیاسی و اجتماعی خود را منحل کرد تا نظام تکحزبی مورد عنایتش را در عرصه سیاست رسمی کشور حاکم کند- حزب ایران نوین (که عناوینی مانند حزب پاسدار انقلاب سفید را هم یدک میکشید و دولتهای وقت تحت ریاست امیرعباس هویدا با نظارت عالیه شخص شاه، در رأس آن قرار داشتند)، همواره در اکثریت بود و حزب اقلیت مردم هم کماکان همان نقش اقلیت بیمقدار تعریفشدهاش را ایفا میکرد! از سال ۱۳۴۶ بدانسو علاوه بر دو حزب مذکور، حزب پانایرانیست بهرهبری محسن پزشکپور هم با اثبات ارادت تمام و کمال خود بهشخص شاه، مجوز فعالیت محدود سیاسی را بهدست آورده بود. به هر حال این نظام دوحزبی و سپس چند حزبی، مطلقاً مورد توجه مردم ایران قرار نگرفت و هر چه هم که زمان بیشتری سپری میشد، مشروعیت و مقبولیت آن نزد جامعه ایرانی کاهش یافت و میشود گفت تا دیوار بهدیوار «هیچ» تنزل پیدا کرد!
چه دلایل و عواملی باعث شد تا شاه در اقدامی پیشبینینشده، انحلال احزاب سیاسی موجود مثل احزاب ایران نوین و مردم را اعلام کند و دستور تأسیس یک حزب فراگیر با نام رستاخیز را دهد؟
شاه قبل از آن بعد از ظهر روز یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۵۳ که در جمع کثیری از نمایندگان مجلسین شورای ملی و سنا و رهبران احزاب سیاسی رسمی موجود و شمار دیگری از رجال و کارگزاران بلندپایه حکومت و دولت، بهیکباره حکم بهانحلال احزاب رسمی تا آن هنگام فعال در عرصه سیاست رسمی کشور و در همان حال تأسیس حزب واحد رستاخیز ملت ایران (که جز عنوان کمترین نسبتی با ملت ایران نداشت!) بدهد، هیچگاه بهطور رسمی، در باره این تصمیم خود با کسی صحبت نکرده بود! حتی شخصی مانند امیراسدالله علم وزیر دربار شاهنشاهی - که ارتباط بسیار نزدیکی هم با شاه داشت- تا آن هنگام کمترین اطلاعی از این تصمیم شاه پیدا نکرده بود! البته برخی رجال و از جمله شخص امیرعباس هویدا، به گونه غیرمستقیم، گویا مدتی قبل از آن تاریخ، چیزهایی در باره این طرح شاه بهگوششان خورده بود، ولی از اینکه نهایتاً این ایده شاهانه به چه ترتیبی پیاده خواهد شد، چیزی نمیدانستند. شاه طی چند دهه گذشته سلطنت خود، بارها و بارها از نظامهای تکحزبی - که اکثرشان در کشورهای کمونیستی فعال بودند- اعلام برائت و حتی انزجار کرده بود. اما هر چه زمان بیشتری سپری میشد، بهویژه بهدلیل بیاعتنایی کلیت جامعه ایرانی بهآن نظام تشریفاتی و حکومتساخته حزبی که خود را نهنماینده مردم بلکه برآورنده فرامین اعلیحضرت همایونی میدانست که چنان هم بود، شاه درمییافت که نظام دوحزبی و چندحزبی او، آن کارآیی و انتظاری که از آن داشت، برآورده نکرده و بلکه بهدلیل سوءعملکرد، حتی بر دامنه مشروعیتزدایی و مقبولیتزدایی از کلیت رژیم استبدادگرا، سرکوبگر، مردمگریز و قانونستیز او در میان مردم ایران افزوده است. شاه بهویژه از اوایل دهه ۱۳۵۰، نسبت بهعملکرد و جایگاه حزب اقلیت مردم سخت سوءظن پیدا کرده بود تا جایی که گاه مالیخولیاییگونه تصور میکرد دستگاه رهبری آن حزب که دستساخته خودش هم بود، با انتقاد گاه و بیگاه از دستگاه دولت و حزب ایران نوین، عملاً دارد از برنامهها و طرحهای ریزوکلان او در اداره امور کشور انتقاد میکند! اینها برای شخص اعلیحضرت همایونی که در آن برهه دیگر در مسیر کمترکنترلشونده استبدادگرایی و دیکتاتوری گام نهاده بود، گران میآمد! او که در آن برهه، دیگر همان انتقادات بلااثر حزب اقلیتش را هم مانعی بر سر شیوه استبدادگرایانه حکمرانیاش تصور میکرد، حتی چندباری متوهمانه و بلاهتآمیز، بهشخص اسدالله علم وزیر دربارش گفته بود نسبت به رویکرد کلی آن حزب مشکوک است و تصور میکند توسط عناصر خارجی هدایت میشود! شاه اواخر سال ۱۳۵۳ که افزایش تدریجی ولی مداوم قیمت نفت هم او را بیش از پیش سرمست از قدرت و عظمتطلبی متوهمانه کرده بود، بر آن شد تا همان نظام حزبی سراسر فاقد مشروعیت و مقبولیت عمومیاش را هم از میان بردارد و با تأسیس حزب واحد رستاخیز، لابد خیالش راحتتر شود که از آن پس دیگر هیچکس از کارگزاران حکومت فردی و مشروطهستیز و مردمگریز او ولو بهصورت تظاهر، در جایگاه حزب مخالف دولت و حاکمیت ظاهر نخواهد شد تا جایگاه قدرقدرتی و بلامنازع او در هدایت امور ریز و کلان نظام تحت سیطرهاش را مورد پرسش قرار دهد! در واقع او این اواخر، انتقاد حزب اقلیت از دولت هویدا را هم تحمل نمیکرد و بهنوعی توهین و انتقاد از شخص خودش ارزیابی مینمود! که البته بهدرستی هم معتقد بود دولت فقط منویات حضرت ایشان را اجرا میکند که چنان هم بود! شاید هم شاه تصور میکرد با تأسیس حزب واحد رستاخیز و عضویت ولو اجباری مردم ایران در آن، کنترل فائقهای بر کلیت جامعه ایرانی در داخل و خارج از حاکمیت پیدا خواهد کرد!
تأسیس حزب رستاخیز تا چه حد مورد تأیید قدرتهای غربی بود؟
تا جایی که اسناد و منابع موجود نشان میدهد، انحلال احزاب رسمی قبلی و تأسیس حزب واحد رستاخیز در اسفند ۱۳۵۳، بهطور رسمی از سوی قدرتهای غربی دخیل در امور ایران، نه تأیید شد و نه مورد انتقاد قرار گرفت. قرائن بسیاری وجود داشت که نشان میداد حداقل از سالهای پایانی دهه ۱۳۴۰ بدانسو، قدرتهای غربی و بهویژه انگلیس و امریکا بهرغم آنکه دستگاههای اطلاعاتی و امنیتی آنها گزارشاتی آسیبشناسانه پیرامون وضعیت سیاسی، اجتماعی و امنیتی رژیم پهلوی ارائه میکردند، در مجموع بهاین تصور نزدیک شده بودند که موقعیت آن حکومت در ایران از ثبات بسندهای برخوردار است و خیلی خود را درگیر مسائل مبتلابه سیاسی و اجتماعی درون و بیرون از حاکمیت در ایران نمیکردند. بهعبارتی آنان بهنوعی، حس استقلال و خودفرمانی سیاسی را بهشخص شاه و کلیت حاکمیت او القا کرده بودند و همینکه منافع و علایق سیاسی، اقتصادی و امنیتی آنها در ایران تأمین بود، دیگر علاقه نداشتند شاه را که حس (ولو متوهمانه و ابلهانه) قدرقدرتی و استقلال رأی و ثبات سیاسی میکرد، با هشدارها و اندرزهای سیاسی، امنیتی و اطلاعاتی خود بهاصطلاح برنجانند.
در اسناد و گزارشات سفارتخانهها و ناظران خارجی، از چه منظر به این حکومتداری تک حزبی در ایران پرداخته شده است؟
در مجموع، سفارتخانهها و ناظران خارجی وقت که شاهد انحلال احزاب پیشین و تأسیس حزب واحد رستاخیز در ایران بودند، نگاه و رویکرد مثبتی بهاین اقدام شاه نداشتهاند. بهطور کلی این نگرش در گزارشات و خاطرات و یادداشتهای باقیمانده از سفارتخانهها و ناظران خارجی منعکس شده که تکحزبی شدن ایران، وضعیت سیاسی و اجتماعی جاری و ساری در کشور را بهمراتب متصلبتر کرده و انسداد سیاسی و اجتماعی روزافزونتری را بر جامعه ایرانی حاکم خواهد کرد.
جایگاه حزب رستاخیز را در نسبت با نظامهای تک حزبی موجود، به ویژه از دریچه نحوه شکلگیری آن چگونه میبینید؟
هنگامی که شاه یکباره و بدون اطلاع قبلی، بهتأسیس حزب واحد رستاخیز فرمان داد، نظامهای تکحزبی فعال در کشورهای کمونیستی و مارکسیستی، مهمترین و شناختهشدهترین نظامهای تکحزبی سیاسی جهان محسوب میشدند. اما آنچه تحت عنوان نظام تکحزبی رستاخیز در ایران تأسیس شد، نه در ماهیت و محتوا و نه در صورت و ساختار تشکیلاتی و سیاسی، کمترین ارتباط و همانندی با نظامهای تکحزبی کمونیستی جهان نداشت. طی چند سال تداوم فعالیت حزب رستاخیز هم هیچگاه این حزب از مبانی فکری، سیاسی و ایدئولوژیکی قابل اعتنایی برخوردار نشد و علاوه بر کلیت جامعه ایرانی، حتی از سوی کارگزاران برجسته حاکمیت هم خیلی جدی و بااهمیت تلقی نشد. در واقع هم این تشکل بهاصطلاح حزبی که پیش از اعلام تأسیس، کمترین مطالعه کارشناسانه فکری، سیاسی و تشکیلاتی، پیرامون آن صورت نگرفته بود، فاقد کمترین پشتوانه عقلانی و منطقی سیاسی و ایدئولوژیکی، در جامعه ایرانی بود و هر گاه اراده استبدادگرایانه و خودکامانه مستبد متوهم وقت نبود، حتی نزدیکترین کارگزاران حاکمیت هم حاضر نمیشدند در چارچوب آن مولود ناقصالخلقه، بیسروسامان و فاقد وجاهت سیاسی، اجتماعی و فکری وقت تلف کنند! حاصل اینکه حزب واحد رستاخیز، کمترین نسبت سیاسی، اجتماعی، فکری، فرهنگی و ایدئولوژیکی با نظامهای تکحزبی فعال در کشورهای مختلف جهان (کمونیستی و غیرکمونیستی که بهشیوهای استبدادگرایانه و مطلق اداره میشدند) نداشت.
بازتاب تأسیس حزب رستاخیز، در میان مخالفان و طرفداران رژیم پهلوی چگونه بود؟
مخالفان و منتقدان رژیم پهلوی در میان جریانها و احزاب سیاسی مختلف (که بهطور مشخص چهار نحله فکری- ایدئولوژیکی و سیاسی اسلامگرایان، ملیگرایان لیبرال، جریان چپ و جریان موسوم بهالتقاطی و ترکیبی را در برمیگرفت)، صراحتاً عضویت در این حزب را تحریم کردند و به انحای گوناگون اقدام شاه در تأسیس حزب رستاخیز را گامی دیگر در مسیر تشدید استبدادگرایی، قانونستیزی، مشروطهگریزی و بهطور کلی تبهکاری سیاسی و اجتماعی ارزیابی کردند. از جمله آیتالله خمینی رهبر جریان اسلامگرای مخالف رژیم پهلوی - که در آن زمان در تبعید عراق بهسر میبردند- در پاسخ بهپرسش شمار زیادی از پیروان سیاسی و شرعی خود که خواستار روشن شدن تکلیف اسلامگرایان در قبال این حزب جدیدالتأسیس رژیم پهلوی شده بودند، با صدور یک اعلامیه، با نکوهش رژیم پهلوی، بهصراحت هر گونه عضویت مردم در آن حزب را تحریم کردند. ضمن اینکه اکثریت بزرگی از مردم کشور هم بهرغم آنکه ارتباطی تشکیلاتی و حزبی با احزاب و جریانهای سیاسی مخالف وقت نداشتند، ولو صوری اساساً در آن حزب عضو نشدند. اما در پاسخ بهقسمت دوم سؤال شما باید عرض کنم حتی در میان حامیان و وفاداران بهرژیم پهلوی هم رقم کسانی که بهطور واقعی و قلباً از این حزبسازی جدید شاه استقبال کنند، بسیار بسیار اندک بود. تقریباً قریب بهتمام کسانیکه تا قبل از آن در احزاب رسمی قبلی عضویت داشتند، طبق تکلیفی که شاه کرده بود، بهسرعت عضویت قبلی خود در احزاب شاهپسند قبلی را بهحالت تعلیق درآورده و در این مولود جدید عضویت یافتند، بلکه بتوانند در این بازی مشمئزکننده حزبی جدید هم جایگاه شغلی، اداری و کاری خود را در سطوح مختلف دولت و حاکمیت، حفظ کنند. تقریباً تمام کارگزاران ریز و درشت حاکمیت در دولت و مجلسین شورای ملی و کارخانجات و سازمانهای دولتی و امثالهم، ناگزیر از اجرای فرمان شاه، بهسرعت ورقه عضویت در حزب رستاخیز را تکمیل کردند بدون آنکه قریب بهاکثر آنان، اعتقادی بهمبانی فکری، سیاسی و ایدئولوژیکی این مولود جدید اعلیحضرت همایونی داشته باشند! یا حتی کمترین باوری بهامکان موفقیت آن حزب در عرصه سیاسی و اجتماعی کشور داشته باشند! علیایحال تا مدتها بازار ریاکاری، تملق، چاپلوسی و سبقتجویی بر یکدیگر برای پر کردن برگه عضویت در حزب اعلیحضرتپسند رستاخیز ملت ایران، در میان رجال، دولتمردان، مدیران ریز و درشت وزارتخانهها و کارخانجات و سازمانهای دولتی و غیره، رواجی سرسامآور و مشمئزکننده پیدا کرد!
با وجود زرق و برق تبلیغات و فریبندگی شعارها برای راه اندازی این تک حزب شاه ساخته، چرا فرآیند این عضوگیری با مشکل مواجه شد و ناگزیر به اتخاذ سیاست عضویت اجباری در این تشکل شدند؟
واقعیت این است که در آستانه تأسیس حزب واحد رستاخیز در اواخر سال ۱۳۵۳، کلیت رژیم استبدادگرا، مشروطهستیز، مردمگریز و البته بهشدت فاسد پهلوی نزد اکثریت مردم ایران، مشروعیت و مقبولیت سیاسی خود را کاملاً از دست داده بود. حتی در همان برهه هم که تا شکلگیری اولین تحرکات و ناآرامیهای سیاسی و انقلابی در سال ۱۳۵۶، دو، سه سالی وقت باقی بود، در مجموع، جامعه ایرانی از اصلاحپذیری رژیم پهلوی و بازگشت آن بهشیوه صواب سیاستورزی در چارچوب قانون اساسی مشروطه و متمم آن کاملاً ناامید شده بودند و هیچ تصور نمیکردند که بشود در چارچوب آن نظام، فعالیت سیاسی و اجتماعی قانونی و مدنی مسالمتآمیز انجام داد. در آن میان، انحلال همان احزاب رسمی حکومتساخته قبلی و اعلام یکباره تأسیس حزب واحد رستاخیز از سوی شاه، بیش از پیش بر دامنه مخالفت و بلکه نفرت عمومی از کلیت رژیم پهلوی و شخص شاه افزود. بههمین دلیل، اکثریت بزرگی از مردم ایران، مطلقاً حاضر نشدند ولو برای حفظ ظاهر و در امان ماندن از تهدیدات پیدا و پنهان دستگاههای اطلاعاتی، امنیتی، سیاسی و غیره، دفتر یا ورقه عضویت در حزب رستاخیز را امضا کنند! اغلب همان کسانی هم که به انحای گوناگون برگه عضویت در حزب رستاخیز را امضا کردند، از سر ناگزیری و اجباری بود که دلایل شغلی و کاری و امثالهم آنها را ناچار بهپر کردن صوری و ظاهری ورقه عضویت در حزب کرده بود. وفادارترین و مشتاقترین اعضای حزب رستاخیز هم عموماً کسانی بودند که صرفاً جهت حفظ و تقویت جایگاه سیاسی، مدیریتی، شغلی و اداری خود در شئون و سطوح گوناگون، چارهای جز عضویت در آن حزب پیش رویشان وجود نداشت! تا جایی که اسناد و منابع موجود نشان میدهد، حتی نزدیکترین افراد به دربار و حاکمیت هم اعتقادی قلبی و واقعی بهمبانی فکری، سیاسی و ایدئولوژیکی حزب رستاخیز نداشتند.
عضویت اجباری در حزب رستاخیز، از منظر واکنشهای مردمی چه تبعاتی داشت؟
شاه در همان جلسه بعد از ظهر روز یکشنبه ۱۱ اسفند ۱۳۵۳، ضمن اعلام تشکیل حزب رستاخیز، تمام مردم ایران را مکلف و موظف ساخت در اولین فرصت بروند و در آن حزب عضو شوند. او تهدید هم کرد کسانی که نخواهند در حزب رستاخیز عضو شوند، نمیتوانند خود را ایرانی بدانند! او پیشاپیش هم مدعی شد، کسانی که با حزب رستاخیز از در مخالفت برآیند، بیوطن هستند و اضافه کرد برای خروج بدون هزینه مخالفان حزب رستاخیز از کشور، تسهیلات لازم برقرار خواهد شد! به هر حال همچنان که قبلاً عرض کردم، حتی در میان اکثر قریب بهتمام کسانی هم که به انحای گوناگون، گزیر یا ناگزیر از پر کردن ورقه عضویت در حزب رستاخیز شدند، کمترین اعتقاد و اعتنایی بهمبانی فکری و سیاسی آن حزب وجود نداشت و ریاکاری، سودجویی و ترس از حاکمیت (و بهتبع آن شری که ممکن بود در شئون و سطوح گوناگون بهخاطر عدم عضویت در حزب رستاخیز دامنگیر آنان شود)، موجبات عضویت عموماً صوری آنها را در حزب مذکور فراهم کرده بود. ضمن اینکه میلیونها ایرانی بهرغم تمام تبلیغات و تهدیداتی که صورت گرفته و میگرفت، هیچگاه در آن حزب عضویت پیدا نکردند.
حزب رستاخیز چه نقشی در سیاست داخلی و تکوین ساخت قدرت مطلقه مابین سالهای ۵۷- ۱۳۵۳ ایفا کرد؟
بهگمان من تأسیس حزب واحد رستاخیز، عملاً تغییری جدی و قابل اعتنا در ساختار و رابطه کلی قدرت و حاکمیت استبدادگرا و مشروطهستیز و مردمگریز پهلوی ایجاد نکرد. اگرچه علیالظاهر شاه نظام چند حزبی گذشته را منحل و نظامی تکحزبی را جایگزین آن کرد، اما در عرصه عمل، تفاوت معناداری در این فعل و انفعالات و آمدوشدهای به ظاهر حزبی و سیاسی، رخ نداد. تقریباً همه اعضای تأثیرگذار حزب رستاخیز را همان اعضا و گردانندگان احزاب رسمی منحل شده پیشین تشکیل میدادند و بیشتر کسانی هم که در چارچوب عضویت در حزب رستاخیز، در بدنه دولت و حاکمیت حضور داشتند یا کسانیکه در انتخابات دوره ۲۴ وارد مجلس رستاخیزی شورای ملی شدند، همان افرادی بودند که پیش از آن در دولت و بدنه حاکمیت و البته در میان نمایندگان مجلس شورای ملی گذشته حضور داشتند! در آن میان، آنچه غایب بود و این غیبت البته طولانی بود، اکثریت تعیینکننده مردم ایران بودند که برای احزاب گذشته و این حزب جدیدالتأسیس اعلیحضرت همایونی، کمترین اعتبار و شأنی قائل نبوده و نشدند و بلکه بیش از پیش، از کلیت رژیم پهلوی مشروعیتزدایی و مقبولیتزدایی کردند. در آن میان شخص شاه هم کماکان نظیر آنچه در برهه فعالیت احزاب چندگانه منحل شده، در کلیت حاکمیت اعمال انحصاری قدرت و سلطه میکرد، در این برهه جدید رستاخیزی هم بر همان نهج انحرافآمیز و ناصواب سابق استوار باقی ماند!
دلایل ناکامی و فروپاشی نهایی حزب رستاخیز، از منظر ماهیت و عملکرد چه بود که نهایتاً چراغ بیفروغ این گروه را خاموش کرد؟
همچنان که قبلاً هم اشاره کردم، در آستانه تشکیل حزب رستاخیز، کلیت رژیم پهلوی نزد اکثریت جامعه ایرانی، مشروعیت و مقبولیت خود را از دست داده بود. انحلال همان احزاب فرمایشی چندگانه قبلی (که ولو بهظاهر مدعی مبارزات حزبی در چارچوب قانون اساسی مشروطه بودند، ولی ملت ایران بحق کمترین اعتبار قانونی مشروعیتبخش برایشان قائل نبود) و تأسیس حزب واحد رستاخیز که حتی همان ظاهر نمادین قانون اساسی مشروطه و متمم آن را هم نقض و بیاعتبار میکرد، بیش از پیش بر دامنه نفرت عمومی از رژیم پهلوی افزوده و مردم ایران را بر این باور نزدیکتر کرد که آن رژیم قانونستیز و استبدادگرای تبهکار، حتی گستاخانهتر از گذشته حقوق اساسی مردم ایران را نقض و پایمال خواهد کرد. در چنان وضعیتی که اکثریت از تمام کسانیکه بهآن حزب پیوسته بودند، کمترین اعتماد و ایمان فکری و سیاسی بهآن نداشتند، هر چه زمان بیشتری سپری میشد، ناکارآمدی و فساد دامنگیر کلیت حزب (که اکثر رهبران و گردانندگان و اعضای برجسته و مهم آن در ارکان و ساختار حاکمیت و دولت و مجلس حضور و نفوذی تعیینکننده داشتند)، بیش از پیش جلوهگر میشد. در شرایط غیبت ملت ایران، تأسیس حزب رستاخیز، بهدلایل گوناگون، بهمراتب بر دامنه فساد، ناکارآمدی، رخوت و تعارضات درونی کلیت حاکمیت افزود. چنان بود که وقتی بهتدریج تحرکات و ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی مردم ایران در سال ۱۳۵۶ روندی سراسر گسترشیابنده پیدا کرد، حزب رستاخیز نه تنها نتوانست در دفاع از موجودیت رژیم پهلوی گامی مؤثر بردارد، بلکه خود بهیکی از عوامل مهم سقوط حکومت تبدیل شد.
آیا میتوان گفت تأسیس حزب رستاخیز از جمله بسترهای سلبی انقلاب اسلامی بود که به روند انقلاب سرعت بخشید؟
واقعیت این است که بعد از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، رژیم پهلوی آشکارا در مسیر قانونگریزی، مردمستیزی و از میان برداشتن حقوق و منافع اساسی ملت ایران در چارچوب قانون اساسی مشروطه، گام نهاد و هر چه زمان بیشتری سپری شد، بر خیرهسری سیاسی خود و دامنه استبدادگرایی و سرکوبگریها و نقض حقوق سیاسی و اجتماعی ملت ایران، در شئون و سطوح مختلف افزود. در تمام سالهای بعد از کودتای ۲۸ مرداد و بهویژه بعد از سرکوبگریهای خونین سالهای نخست دهه ۱۳۴۰ بدانسو، دیگر هیچ حزب یا جریان سیاسی مستقل از حکومت استبدادگرای پهلوی، اجازه فعالیت سیاسی و اجتماعی مسالمتآمیز در عرصه کشور پیدا نکرد و حتی همان احزاب حکومتساخته مردم و ایران نوین هم - که نمایشی تهوعآور و مضحک از دموکراسی شاهانه را بهاجرا درمیآوردند- در شرایط مبسوطالید بودن شخص شاه در امور ریز و کلان کشور و حاکمیت، کمترین نقشی در اداره امور ایفا نمیکردند. با انحلال بهفرموده همان احزاب بیخاصیت و تأسیس حزب واحد رستاخیز، حتی دریچه همان نمایش مضحک مشروطهگری حکومتی هم بسته شد و انسداد تبهکارانه سیاسی، بیش از پیش در عرصه کشور چهره گشود. در چنان وضعیت نومیدکنندهتری هم بود که وقتی در سال ۱۳۵۶ ناآرامیهای سیاسی و اجتماعی، رو بهگسترش نهاد، حزب رستاخیز بهمثابه نماد و مصداق بارز شکلگیری اوج استبداد و قانونستیزی حاکمیت پهلوی، بهمراتب بر دامنه نفرت عمومی از حکومت افزود. در همان راستا هم بود که در سالهای ۱۳۵۷- ۱۳۵۶ و تا زمانی که حزب رستاخیز نهایتاً در ۱۱ مهر ۱۳۵۷ ناگزیر منحل اعلام گردید، حمله به ساختمانها و مراکز استقرار تشکیلات حزب رستاخیز در سراسر کشور، از مهمترین اهداف انقلابیون محسوب میشد! بهعبارت دیگر، در برهه ناآرامیهای سیاسی و انقلابی سالهای ۱۳۵۷- ۱۳۵۶، حمله به مراکز و ساختمانهای حزب رستاخیز در شهرهای مختلف ایران، بهمثابه نمادی از حمله بهکلیت حاکمیت پهلوی، در میان انقلابیون از اقشار مختلف اولویت پیدا کرده بود که بهدرستی، تأسیس آن حزب را مصداق بارز تعرض رژیم پهلوی بهحقوق اساسی سیاسی و اجتماعی مردم ایران ارزیابی میکردند. به همین دلیل تنفر عمومی از حزب رستاخیز هم بود که وقتی کابینه جمشید آموزگار در ۵ شهریور ۱۳۵۷ ناگزیر سقوط کرد و جای خود را بهکابینه جعفر شریف امامی داد، دیگر هیچکس در دولت و حاکمیت حاضر نشد مسئولیتی در قبال حزب رستاخیز برعهده گیرد و شریف امامی بههدف کنترل اوضاع اجتماعی و سیاسی و کاستن از دامنه اعتراضات انقلابی مردم ایران، از حزب رستاخیز سلب مسئولیت کرد تا آنکه نهایتاً در ۱۱ مهر ۱۳۵۷ رسماً حزب رستاخیز را منحل کردندتا از شرش خلاص شوند!