اگر در فضای عمومی به ما حمله کنند، تکلیف دوستانمان چیست؟ اگنس کالارد، استاد فلسفه میگوید: شاید بهترین راه این است که هیچ چیز نگویند. او مینویسد: «یک دهه قبل که فیلسوفی عمومی نبودم و فقط برای گروه اندکی از دانشگاهیان مینوشتم، هرگز به ذهنم نمیرسید چنین سؤالی از خود بپرسم، اما اوضاع حالا تغییر کرده است. این روزها، هر کس که چهرهای عمومی دارد، باید این احتمال را هم مدنظر داشته باشد که حیثیتش بر باد برود.» آنچه در ادامه میخوانید خلاصهای از مقاله کالارد است که در نیویورک تایمز منتشر و با ترجمه علیرضا شفیعینسب در وبسایت ترجمان منتشر شده است.
اگر در فضای عمومی حذف (طرد) شوم، تکلیف دوستانم چیست؟ یک دهه قبل که فیلسوفی عمومی نبودم و فقط برای گروه اندکی از دانشگاهیان مینوشتم، هرگز به ذهنم نمیرسید چنین سؤالی از خود بپرسم، اما اوضاع حالا تغییر کرده است. این روزها، هر کس که چهرهای عمومی دارد، باید این احتمال را هم مدنظر داشته باشد که حیثیتش بر باد برود.
چند سال پیش در جستاری به صورت گذرا از اعلام همبستگی اعضای هیئت علمی با اتحادیههای دانشجویی انتقاد کردم. نمیدانستم این موضوع چقدر حساسیتزاست و موجی از پیامهای پر از خشم و نفرت و حتی چند مورد تهدید در فضای اینترنت به سویم سرازیر شد. در کل، اتفاق ناجوری نبود و فقط چند هفته طول کشید، اما در آن زمان فکر و ذکرم را درگیر کرده بود، ضمناً فقط طلیعه اتفاقاتی بود که امکان داشت در آینده بیفتد.
روشنترین خاطرهام از آن دوران این است که وقتی مردم در توئیتر از من دفاع میکردند، حس بسیار خوبی داشت؛ مرهمی برای روح زخمدیدهام بود. بدجور دلم میخواست مردم به دفاع از من به پا خیزند. خودم نیز دوست داشتم از خودم دفاع کنم. شوهر عاقلم، اما جلویم را میگرفت. چیزی را میدید که من نمیدیدم، اینکه در این جنگ «برنده» وجود ندارد، هرگونه دفاع و هرگونه موضعگیری فقط به جنگ دامن میزند و کشمکش را تداوم میبخشد. همین است که (و شگفتا!) هر چقدر مردم علیه فرهنگ حذف مبارزه میکنند، هیچ حذفشدهای تاکنون حذفکنندگانش را شکست نداده است.
بعضی از افرادی را که علیه من فعالیت تحریکآمیز میکردند میشناسم. آدمهای بدی نیستند، نباید آن اتفاقات را جنگی میان گروه من و گروه آنها دانست. هیچ طرفی وجود نداشت. آدم تصور میکند دارد با جماعتی میجنگد، اما در واقع خودش دارد قاطی آن میشود. در چنین تودههایی عدالت، استدلال و تعقل وجود ندارد، جایی برای تتبع و بررسی نیست. تنها کار درست بازینکردن است.
پس پاسخ من این است: اگر به من حمله کردند، دوست دارم دوستانم (هم همراهان و همکاران نزدیکم و هم هر کسی که با من رفتار خوشی دارد) کنار بایستند، ساکت بمانند و هیچ کاری نکنند.
اگر حذف شوم، نقشهام این است که مبارزه نکنم. اگر بتوانم با کمی توضیح و شفافسازی به اتهامات پایان دهم، چنین میکنم. مردم حق دارند حقیقت را بشنوند، اما قبل از اینکه نقاب عمومیام را کاملاً حول محور این نبرد سازماندهی کنم، دست از تلاش برمیدارم. هدف من از مشارکت عمومی نوعی آزاداندیشی است.
مهمترین مؤلفه مبارزهنکردن با حذفشدن این نیست که برای نهضتم یار جمع کنم. این انتظار که دوستانم «شجاعت» به خرج دهند و به دفاع از من صحبت کنند، اینکه حذفشدن را آزمون رفاقت و وفاداری بدانم، اینها نخستین گام در راه ریزش دوستان است.
ماجرا از این قرار است: چند تن از دوستان فرد حذفشده انتظار را برآورده میکنند و به دفاع از او برمیخیزند، اما کسانی که ساکت ماندهاند (اکثر دوستان) مشکوک میشوند. حالا باید دوستان جدیدی به جای آنها بیایند که موضع عمومی بگیرند. فرد حذفشده که تحت محاصره قرار گرفته است، حالا حس میکند «دوستان واقعی» اش را میشناسد، اما در واقع دیگر دوستی ندارد. فقط تعدادی متحد دارد. ابتدا دوستان و حتی شاید اعضای خانوادهاش را به متحد تبدیل کرده و بعد متحدان بیشتری جذب کرده تا جای دوستان راندهشده را بگیرند. نتیجه نهایی میشود جبههای متحد، اما به نظر من در این راه دوستی واقعی به یغما میرود. من خوش ندارم هیچ یک از این اتفاقات برایم بیفتد. دوستانی میخواهم که راحت باشند تا در جمع و در خلوت با من مخالفت کنند؛ دوستانی که اگر اتهامات علیه من ذرهای هم حقیقت داشته باشد، ملایم، اما قاطع مذمتم کنند. دوستانی میخواهم که ذهنشان در قید وفاداری به من نباشد، بلکه آزاد بچرخد. دوستان مخالفپیشهام را دوست دارم، زیرا تفکرشان راههای شگفتانگیز و مرموزی را نشان میدهد و از منطق خودشان پیروی میکند، دوستان همرنگجماعتم را هم گرامی میدارم، زیرا مرا به حکمت اکثریت مردم نزدیک نگه میدارند.