مدتها بود دلم میخواست برم خونه زهرا. از بچهها شنیده بودم که کوچولوی چهارمش هم به خانواده پنج نفرهشون اضافه شده و حالا شدن شیش تا. زهرا دوست دوران راهنمایی و دبیرستانم است. تقریباً ۱۷ سالی است که جمع کوچکی از بچههای دبیرستان همچنان باهم ارتباط داریم. حداقل در بین روزمرگیها و گرفتاریهای روزگار گاهی حال هم را میپرسیم و سالی یک بار دور هم جمع میشویم.
مریضی مامان و مشغلههای کاری حتی فرصت نداد به زهرا زنگ بزنم و دیگه تصمیم گرفتم بیخیال دیدار حضوری شوم و به تلفن اکتفا کنم. بعد از سرسلامتی و احوالپرسی فهمیدم به قول معروف جنس بچهها جور شده: دو دختر و دو پسر.
از زهرا پرسیدم راستشو بگو سخت نیست؟!
همین باعث شد که سر حرف باز شود و کلی باهم گپ بزنیم و از مزیتهای داشتن خانواده پرجمعیت برایم صحبت کند.
زهرا ۳۵ ساله و همسرش ۳۷ ساله است. زینب فرزند اول ۱۰ ساله و فاطمهبانو فرزند آخر ۹ ماهه است. حسین و محمد هم هفت و پنج ساله هستند؛ خانواده شش نفرهای که در یک خانه ۶۴ متری زندگی میکنند، اما زهرا به عنوان خانم خانه گلایهای از مساحت خانه ندارد، البته او منکر سختیها نمیشود. زهرا دوست دارد خانه بزرگتری داشته باشد، اما گلهمند نیست و معتقد است موقعش برسد خداجور میکند.
یکی از مهمترین موضوعات مورد اشاره در صحبتهای زهرا این بود که بچهها باهم سرگرم هستند و نیاز کمتری به سرگرم شدن با مادر یا پدر دارند. برایم تعریف میکرد که: یادته وقتی زینب تنها بود دائماً درگیر بودم و نمیتونستم در جمعها حاضر بشم، چون زینب نه تنها بازی فردی انجام نمیداد بلکه حتی توان بازی جمعی رو هم نداشت.
از زهرا درباره موضوعات اقتصادی پرسیدم و گفتم: واقعاً شدنیه؟! زهرا گفت: نمیدونم باور داری یا نه، اما در یک کلام میگم «هر بچه روزی خودش را با خودش میآورد.»
چند نکته کوچک البته در صحبتهای دوست قدیمی من نمایان بود. اولی بریز و بپاش حداقلی بود و در این باره گفت: «اسراف در خانواده ما در حداقلترین سطح است و مهمتر از آن توقعات بچهها پایین است.»
به اعتقاد زهرا، سبک زندگی خانواده پرجمعیت باعث میشود سطح توقع پایین باشد و مدیریت در خرید و نیازهای خود داشته باشند.
از زهرا پرسیدم دغدغه الانت چیه؟! دغدغهای که جالب بود. زهرا گفت: «دوست دارم الگوی درستی برای بچههایم باشم.»
به اعتقاد زهرا، اگر والدین درست رفتار کنند، بچهها هم بر اساس فطرت راه درستی را انتخاب میکنند. از زهرا پرسیدم تربیت درست چهار بچه واقعاً ممکنه؟ زهرا بهم گفت: «همان تربیت و وقتی که برای یک بچه گذاشته میشود، برای بقیه هم ممکن است.»
از او پرسیدم بچهها باهم دعوا نمیکنند؟! زهرا معتقد است دعواها و تنشهای بین بچهها هم نوعی ارتباط اجتماعی محسوب میشود که به رشد ذهنی آنها و توانایی مقابله با چالشها کمک میکند.
چیزی که از صحبتهای زهرا دستم آمد این بود که خانواده شش نفره زهرا نماد یک اجتماع واقعی هستند. همبازی بودن بچهها، نیاز زهرا را برای گذاشتن بچهها به مهدکودک کمرنگ کرده است. روزمرگی و بیحوصلگی در جمع آنان ممنوع است و مفهومی به نام احساس تنهایی در این خانواده وجود ندارد. بازی با گوشی و تبلت در حداقلترین سطح وجود دارد، به خصوص بعد از به دنیا آمدن فاطمه بانو (به تعبیر زهرا)، شور و نشاط مضاعف شده و انگار سرگرمی جدیدی به بازی بچهها اضافه شده است. خانه شبیه مهد کودک است و زهرا به راحتی فرصت پرداختن به کارهای منزل را دارد.