کد خبر: 1119487
تاریخ انتشار: ۰۹ آذر ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
ما معمولاً در زندگی دنبال این هستیم که نقش خود را به درستی ایفا کنیم، اما کم‌تر در این خواسته به یک فضای مطمئن و باثبات می‌رسیم. اگر دقت کنید اغلب این جان کندن‌ها هم به خاطر آن است که آدم‌ها حس می‌کنند هنوز نقش خود را در زندگی پیدا نکرده‌اند
حسن فرامرزی

ما معمولاً در زندگی دنبال این هستیم که نقش خود را به درستی ایفا کنیم، اما کم‌تر در این خواسته به یک فضای مطمئن و باثبات می‌رسیم. اگر دقت کنید اغلب این جان کندن‌ها هم به خاطر آن است که آدم‌ها حس می‌کنند هنوز نقش خود را در زندگی پیدا نکرده‌اند، با وجود آن که حتی ممکن است از بیرون این‌طور به نظر برسد که فرد در زندگی، نقش برجسته و مهمی ایفا می‌کندـ مثلاً شغلی با پرستیژ اجتماعی بالا دارد، سیاستمدار ذی‌نفوذی است یا جراح و مهندسی معتبر یا صاحب هر حرفه دیگری ـ، اما خود آن فرد از درون حس می‌کند تهی و توخالی است و هنوز به آن حس رضایت و خرسندی نرسیده است. اما ریشه این ناخرسندی کجاست؟ چرا ما این همه در ایفای نقش‌ها احساس محرومی و ناکامی داریم، حتی زمانی که از بیرون به نظر می‌رسد ما در به سرانجام رساندن نقش خود کامیاب بوده‌ایم؟
مولانا در یک بیت به این پرسش جواب می‌دهد، آنجا که می‌گوید:
آینه، بی‌نقش شد یابد بها / زانک شد حاکی جمله نقش‌ها
حرف مهم و کلیدی که مولانا با وام گرفتن از «تمثیل آینه» می‌زند در این نقطه خود را نشان می‌دهد: آینه با نقش جدال نمی‌کند، با نقش دست به یقه و درگیر نمی‌شود بنابر این حاکی جمله نقش‌هاست یعنی آینه با صیقلی شدن و زدودن زوائد و زنگار‌ها به این توانایی رسیده که می‌تواند نقش‌ها و صورت‌ها را در خود بپذیرد. اما پرسش این است: از کجا آینه می‌تواند بدون جدال با نقش‌ها آن همه صورت و نقش را در خود گرد آورد؟ پاسخ معرکه‌ای که مولانا به این سؤال می‌دهد این است: آینه، بی‌نقش شده است.
در واقع علت اینکه آینه می‌تواند نقش خود را به‌درستی ایفا کند در یک چیز است. آینه به جایی رسیده که خودِ حقیقی او بی‌نقشی و بی‌صورتی است، آینه در جایی ایستاده که ارزش و بهای او به خاطر یک چیز است: بی‌صورتی و بی‌نقشی. اصلاً چرا ما آینه را می‌خریم؟ ما آینه را می‌خریم، چون می‌دانیم آینه، صورت ندارد، ما آینه را می‌خریم، چون می‌دانیم صورت آینه، بی‌صورتی است، نقش آینه، بی‌نقشی است. چرا ما آینه را می‌خریم؟ چون می‌خواهیم به نقش و صورت خودمان نگاه کنیم و، چون می‌دانیم نگریستن به نقش و صورت فقط و فقط از محل بی‌نقشی و بی‌صورتی ظاهر می‌شود بنابراین به سمت آینه خیز برمی‌داریم.
حال با این مقدمه به نظر می‌رسد پاسخِ سؤال آغازین این مطلب به وضوح خود نزدیک شده است. از دیدگاه مولانا در صورتی می‌توان با خرسندی و بدون تقابل و اصطکاک به ایفای نقش پرداخت که خود را مساوی با نقش ندانست. در واقع اگر ما خود را با نقش‌ها مساوی و برابر بدانیم در دام آن‌ها گرفتار خواهیم شد. مثل این است که یک آینه ناگهان خود را مساوی با آن نقش و صورتی بداند که منعکس می‌کند بلافاصله آینه، آن حالت سیالیت، فاصله‌گذاری بین خود و صورت و حاکی بودن نقش‌ها را از دست می‌دهد و به تصویری بی‌جان و مُرده بدل می‌شود.
چرا ما گاهی به شدت احساس بی‌رمقی و بی‌جانی می‌کنیم؟ چون در هیاهوی نقش‌ها و صورت‌ها خلوتی بی‌صورتی و بی‌نقشی را از دست می‌دهیم. چرا آن سکوت و خلوتی ـ که در حقیقت جان گرامی ماست ـ از دست می‌رود؟ چون فاصله میان ما و نقش‌ها از بین می‌رود، فاصله میان صورت و بی‌صورتی.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار