کاهش روند رشد جمعیت در ایران طی سالهای اخیر موجب بروز نگرانیهایی شده است که به سادگی نمیتوان از کنار آن گذشت؛ روندی که سالها پیشتر از شعار ماهیتاً غلط «فرزند کمتر، زندگی بهتر» آغاز شد و حالا تبعات این رویکرد دامان همه ما را گرفته است، البته شاید من و شمای بزرگسال بگوییم که قرار است چندصباحی را میهمان این دنیا باشیم و بعدش خداحافظی کنیم، ولی اگر از منظری فراگیرتر به موضوع نگاه کنیم، باید نگران فردایی باشیم که در انتظار فرزندان ماست. فردایی با جامعه پیر که پویایی و نشاط خود را از دست داده و بالطبع در چنین جامعهای رشد و تولید و پیشرفت کمکم رنگ خواهد باخت. حالا اگر من و شمای اکنون، در سن جوانی و آستانه میانسالی باشیم، در صورت نداشتن فرزند، داستان سالمندیمان طور دیگری رقم خواهد خورد و سالهایی تنها و غمگین در انتظارمان خواهد بود. سؤال این است: چرا از بچهدار شدن میترسیم؟ چرا از داشتن چند فرزند هراس داریم و میگریزیم؟ چرا همین نگرش و هراس را به دیگران انتقال میدهیم؟... و پرسشهای مشابه دیگر در حالی مطرح میشود که بهانههایمان از دلایلمان بیشتر است و بهتر است بگوییم حتی برخی دلایلمان، در واقع نه دلیل که بهانه است. در این میان اکثریتمان مشکلات مالی را علت اصلی ذکر میکنیم، ولی وقتی مجموعه علل را به صورت پازلی کنار هم میچینیم، متوجه میشویم سهم مشکلات اقتصادی چندان هم که تصور میکردیم جدی و اثرگذار نیست، بهویژه وقتی میبینیم تمایل خانوادههای پولدار هم به داشتن چند فرزند بسیار پایین است و باز هم بهویژه وقتی به گذشته مراجعه میکنیم و دل و جرئت والدین، پدربزرگها و مادربزرگهایمان را در داشتن هفتهشت فرزند با وجود زندگی کارگری و نداشتن درآمد آنچنانی، میستاییم و حسرت میخوریم که کاش مثل آن وقتها خانوادهها شلوغ و همه دور هم و شاد بودند. واقعاً مگر چه چیزی تغییر کرده است؟ جز این است که بچههای قدیم با سادگی رشد کردند و قد کشیدند، اما امروز قید بچه را میزنیم، چون تصور میکنیم بچهدارشدن مستلزم داشتن خودرو، خانه چند اتاقه و حساب بانکی پرپول است تا بچه هر چه خواست مثل ریگ به پایش بریزیم. کلاهمان را قاضی کنیم، واقعاً دلایلمان برای بچهدار نشدن، محدود است و قابل اغماض و البته بهانه مان بیشمار و ظاهراً اثرگذار!