کد خبر: 1116100
تاریخ انتشار: ۲۵ آبان ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
تقلای ذهنی برای بیرون راندن غم‌ها به شادی نمی‌انجامد
اگر به مکاتب روانشناسی بازاری و عامه‌پسند توجه کنید می‌بینید حجم عظیمی از تولیدات به این سمت می‌رود که چه کنیم دست غم‌ها به ما نرسد تا به این وسیله احساس خوشبختی کنیم و شاد باشیم. در واقع فصل مشترک این مطالب در یک پیش‌فرض است: غم، مطرود و غیرمفید است و اگر می‌خواهیم به شادی برسیم باید غم‌ها را نادیده بگیریم. اما آیا واقعاً اینگونه است؟ دیدگاه مولانا در این باره متفاوت است.
حسن فرامرزی

اگر به مکاتب روانشناسی بازاری و عامه‌پسند توجه کنید می‌بینید حجم عظیمی از تولیدات به این سمت می‌رود که چه کنیم دست غم‌ها به ما نرسد تا به این وسیله احساس خوشبختی کنیم و شاد باشیم. در واقع فصل مشترک این مطالب در یک پیش‌فرض است: غم، مطرود و غیرمفید است و اگر می‌خواهیم به شادی برسیم باید غم‌ها را نادیده بگیریم. اما آیا واقعاً اینگونه است؟ دیدگاه مولانا در این باره متفاوت است.

نظر جبران خلیل جبران درباره خاستگاه و ارتباط غم و شادی با هم بسیار شبیه مولاناست و شاید در این دیدگاه متأثر و ملهم از مولانا باشد: «شادی‌های شما همان غم‌های شماست که نقابش را برداشته است. چاهی که خنده‌هایتان از آن می‌جوشد، همان است که از اشک‌هایتان پرشده است؛ و چگونه جز این تواند بود؟ هرچه غم ژرف‌تر وجود شما را می‌کاود، گنجایشی فراخ‌تر برای شادی خواهید داشت.»
در واقع آنچه جبران خلیل جبران و پیش از او مولانا بر آن صحه می‌گذارند دعوتی است به نگریستن دقیق بر ماهیت و صورت واقعی غم و شادی در روان انسان. مولانا در دفتر پنجم ما را به این چشم‌انداز بدیع و شگفت دعوت می‌کند:
هست مهمان‌خانه این تن‌ای جوان/ هر صباحی ضیف نو آید دوان
هین مگو کین مانند اندر گردنم/ که هم اکنون باز پرّد در عدم
هرچه آید از جهان غیب‌وش/ در دلت ضیف است او را دار خوش
در واقع روان و درون تو مثل مهمانخانه است و افکار، اندیشه‌ها و احساس‌ها، مهمان‌هایی هستند که در این مهمانسرا رفت و آمد می‌کنند، بنابراین بهتر این است که مثل یک میزبان رفتار کنی و بدانی مهمان آمده است که برود. اگر به این ادراک برسی در آن صورت از اینکه مهمانی مثل غم یا ملال سراغ تو آمده دچار دستپاچگی و توسل به زور برای بیرون کردن مهمان نخواهی شد.
او در ادامه همین دفتر، تردد شادی و غم در اندرون انسان را اینگونه به تصویر می‌کشد:
فکر غم گر راه شادی می‌زند
کارسازی‌های شادی می‌کند
خانه می‌روبد به تندی او زِ غیر
تا در آید شادی نو ز اصل خیر
ظاهر قضیه این است که غم علیه شادی است، در صورتی که غم مثل خدمتکارِ مهمانخانه‌ای است که اگرچه موقتاً اجازه حضور مهمان‌های جدید را نمی‌دهد، اما او دارد مهمانخانه را برای ورود مهمان‌های جدید آماده می‌کند تا شادی نو وارد مهماخانه شود. مثل وضعیتی که ما مهمان عزیز را کمی معطل می‌کنیم نه اینکه او را دوست نداریم بلکه برعکس، از فرط دوست داشتن می‌خواهیم وقتی وارد می‌شود وضعیت آشفته خانه‌مان را نبیند تا ما در آن فرصت، خانه را برای حضور او جمع و جور کنیم.
مولانا در ادامه و برای روشن‌تر کردن ذهن مخاطب، مثال‌هایی از قواعد و قوانین طبیعت می‌زند:‌
می‌فشاند برگ زرد از شاخ دل/ تا بروید برگ سبز متصل‌
می‌کند بیخ سرور کهنه را/ تا خرامد ذوق نو از ما ورا
غم کند بیخ کژِ پوسیده را/ تا نماید بیخ روپوشیده را
غم زِ دل هر چه بریزد یا بَرَد/ در عوض حقا که بهتر آورد
کارکرد غم اینجا دقیق‌تر روشن می‌شود. همچنان که خزان می‌آید و برگ‌های زرد و خشکیده و بی‌جان را از درخت جدا می‌کند تا فضا برای رویش برگ‌های سبز و آمدن بهار مهیا شود غم نیز می‌آید و بیخ کژ پوسیده را می‌تکاند و در عوضِ هر آنچه تکانده و از ما ستانده، برگ‌های سبز و ترد شادی را به ارمغان می‌آورد. مثل این است که ما بهار و زمستان را مقابل هم می‌بینیم، اما در واقع چشمه‌های بهار از یخ‌های زمستان آب می‌خورد و اعتدال و نرمی و لطافت بهار از دل آن خشونت‌ها برمی‌خیزد.
مثال مهم دیگر او از این قرار است:
گر ترش‌رویی نیارد ابر و برق/ رز بسوزد از تبسم‌های شرق
باغ به تبسم آفتاب نیاز دارد، اما اگر فقط تبسم آفتاب باشد باغ می‌سوزد، بنابراین ابر و رعد و برق از راه می‌رسند و اگرچه مهیب به نظر می‌رسند، اما در حقیقت فضایی را پدید می‌آورند که در جهت رویش باغ است. در واقع تبسم آفتاب و ترشرویی رعد و برق در امتداد هم قرار می‌گیرند، درست مثل غم و شادی.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار