پس از پخش سه قسمت از سریال آفتابپرست در همین ستون نوشتم که این سریال متکی به پژمان جمشیدی است، وگرنه حرفی برای گفتن ندارد، اما حالا بعد از پایان سریال نکات ضعف دیگری هم به آن وارد است. آفتابپرست صرفاً برای پر کردن وقت مخاطب ساخته شده، بهطوریکه کارگردان برای ساخت سریالش آذرنگ و جمشیدی را داشته و بار اصلی روی دوش این دو بازیگر است، اما بازی جمشیدی نمیتواند برای مخاطب جذابیتِ ویژهای داشته باشد، انگار کارگردان به جمشیدی گفته مثل همیشه بازی کن و تمامی واکنشهای کلامی و موقعیتی او مربوط به سریال زیرخاکی است، حتی نوع لحن و حرص خوردنش در دیالوگگویی ما را به یاد نقشهای گذشتهاش میاندازد. جالب است که جمشیدی در سریال آنتن هم همینگونه بازی کرده و این به معنای عدم استعداد کافی در بازی او است. اضافه کنید که ایجاد موقعیتهای کمدی در آفتابپرست آنقدر سطحی و مبتدیانه است که مخاطب نمیتواند با آن همراه شود. گنجاندن دیالوگهای چندپهلو و استفاده از موقعیتهای اروتیک فضای سریال را مخدوش کرده است. مخاطب دیگر اشتیاقی به شنیدن دیالوگهای جنسی ندارد، اما در آفتابپرست سعی شده موقعیتها فارغ از چارچوب و استانداردهای خاص در دیالوگهایی که اکثر آنها بداهه به نظر میرسد خلاصه شود. اینکه یک کاراکتر در موقعیتهای اشتباهی قرار بگیرد هم به شدت منسوخ شده است. نمونههای بهتری در قالب فیلم و سریال ساخته شده، حتی وجود منوچ و جمال هم با دیالوگهای پینگپنگی جواب نداده و انگار قرار بوده آفتابپرست کمدی بزن و بکوب باشد، اما قالب سریال اساساً به هجو کشیده شده است.
در کمدی هم باید منطق روایی وجود داشته باشد، اما آفتابپرست در مسیری اشتباه قدم برداشته است. کمدی موقعیت و کلامی قطعاً متن منسجم میخواهد، اما احساس میشود که فیلمنامهای در کار نیست و همه چیز تحت یک طرح چندخطی جلو میرود و همه چیز سر صحنه شکل گرفته، به همین جهت زوج منوچ و جمال جز اینکه دیالوگ بگویند و نگاههای هیز به زنان داشته باشند کارکرد دیگری ندارند. نیکنژاد این شکل منسوخ شده را در سینما هم اجرا کرده و حالا همان شیوه را در سریالسازیاش پیاده کرده که باز هم ضعفهای بیشماری دارد. نیکنژاد به جای اینکه با فیلمنامه جلو برود با بازیها پیشرفته است، بازیهایی که به دلیل عدم شخصیتسازی منسجم رمق کافی یا حداقلی را ندارد و او به الفاظ رکیک بسنده کرده است. در چنین شرایطی نمیشود انتظار خاصی از این سریال داشت، سریالی که با زبان الکنش حتی به جایگاه زن نیز توهین میکند. زنان این سریال آنقدر بیدست و پا و عقبافتاده هستند که به هر نحوی برای به دست آوردن دل جمال دلبری میکنند و مادر جمال که در هر شرایطی با آن سن و سالش به فکر ازدواج است در نقطه کانونی قرار دارد. از طرفی دیگر نشان دادن پدر منوچ که چشم هیز به زنان محله دارد به طنز نزدیک نمیشود، بلکه در ابتذال متوقف میماند. با این مصالح لوس و بیمزه نمیشود کمدی ساخت. اساساً آفتابپرست در مسیر ابتذال حرکت میکند و قطعاً این را کارگردانش هم میداند، به همین جهت تلاشی برای بهتر شدن آن نمیکند. آفتابپرست میتوانست یک مینیسریال پنج قسمتی باشد، چراکه کارگردان به فکر تمهیدات لازم نبوده برای همین قسمت آخر هم نمیتواند باورپذیری حداقلی را داشته باشد. از اینگونه پایانها که هیچ منطقی پشت آن نیست در فیلمها و سریالها به اندازه کافی دیدهایم، اما کارگردان طوری قسمت پایانی را ساخته که انگار باید منتظر فصل دوم این سریال هم باشیم. کمدیسازی سطحی از سینما به سریالهای شبکه خانگی سرایت کرده است. سریالهایی مانند آفتابپرست جز تنزل سلیقه مخاطب کارکرد دیگری ندارند.