۳۱ شهریور ۱۳۵۹ در گرمترین ساعات روز جنگندههای رژیم بعثی به سمت شهرهای بیدفاع ایران روانه شدند. ۱۹۲ جنگنده عراقی موشکهای خود را بر سر مردم رها کردند و برایشان مهم نبود که این موشکها بر سر زنان و کودکان فرود بیاید. آنها به طور مشخص غیرنظامیها را هدف گرفته بودند و میخواستند در کوتاهترین زمان ممکن به هدف اصلیشان برسند. هدف اشغال سه روزه خوزستان و حضور یک هفتهای صدام در تهران بود. ارتش بعث تمام برنامهریزیهایش را برای رسیدن به این هدف انجام داده بود. حمله هوایی گسترده به شهرهای ایران و کشتار مردم غیرنظامی یکی از این اهداف بود. اگرچه زمزمههای جنگ از مدتها قبل به گوش میرسید ولی حالا با این حمله گسترده، جنگ به طور رسمی شروع شده بود.
کابوس صدام در خرمشهر
خرمشهر یکی از مهمترین اهداف صدام جهت اشغال بود. او به خوبی از نقش مهم این شهر آگاهی داشت و اشغال این شهر در یک روز را در برنامههایش داشت. هر چند در نهایت رویای یک روزه صدام برای تسخیر خرمشهر به کابوسی ۳۴ روزه تبدیل شد. اولین موشک که به خرمشهر اصابت کرد، شهر وضعیت متشنجی به خود گرفت.
با وجود وضعیت جنگی شهر و آشفتگیای که به وجود آمده بود، خیلی زود اولین گروهها جهت دفاع از شهر بسیج شدند. پس از فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه بر هر مرد و زنی تکلیف است برای حفظ کشور بجنگند، این حضور پررنگتر هم شده بود. مردان و زنان دوشادوش هم اسلحه به دست، مقابل نیروهای بعثی مقاومت میکردند. دشمن شهر را پشت سر هم میزد و میخواست در اول مهرماه شهر را اشغال کند.
طبق برنامههای دشمن، بمباران خرمشهر، شهر را خالی از سکنه خواهد کرد. آنها فکر میکردند مردم از ترس جانشان، خانه و زندگیشان را میگذارند و از شهر خارج میشوند. اما همه چیز طبق نقشههای بعثیها پیش نرفت. بلکه تهاجم آنها تازه مردم را علیه دشمن متجاوز بسیج کرده بود. نیروهای مردمی در حال تشکیل گروههای کوچک و بزرگی برای دفاع از شهر بودند.
شهناز حاجیشاه یکی از همین افراد بود. از همان اولین دقایق بمباران خرمشهر، تصمیم گرفت در زادگاهش بماند. او نمیخواست در جای دیگری دست رویدست بگذارد و برای شهرش، که تمام خاطرات کودکیاش آنجا رقم خورده بود، غصه بخورد. شهناز میخواست در میدان حاضر شود، برای دفاع از خرمشهر بجنگد و نگذارد دشمن به راحتی شهر را اشغال کند.
حضور چشمگیر زنان در جبهه
زمانی که بعثیها فلکه گلفروشی خرمشهر را بمباران کردند او به سرعت خودش را به آنجا رساند و مشغول کمک به مجروحان شد. زنان در آن شرایط بحرانی و سخت فعالیت عجیبی داشتند. آنها در خیابان ۴۵ متری خرمشهر کارهای امدادی و پشتیبانی رزمندگان را برعهده گرفته بودند. شهناز ۲۶ ساله هم یکی از آنها بود.
هنگامی که جنگ در خرمشهر شدید شد، تمام خانواده به خانه یکی از بستگان در اهواز رفتند، اما شهناز تاب نیاورد و گفت که همه دوستانش و مردم در خرمشهر هستند و او باید به کمک آنها برود و تنهایی راه افتاد و به خرمشهر رفت. شهناز میدانست که حضورش برای جبههها مفید است و نباید رزمندگان را تنها میگذاشت.
او در این راه تنها نبود. زنان زیادی بودند که به قلب دشمن میزدند تا مجروحان و شهدا را به عقب بازگردانند. عملکرد زنان ایرانی عراقیها را بهت زده کرده بود. اگر آنها نبودند مشخص نبود تلفات نیروها در آن روزهای اولیه جنگ چقدر میشد. با وجود سختیها و کمبود امکانات، حضور زنان در امدادرسانی و پشتیبانی چشمگیر بودند.
آنها نترس و شجاع پا به میدان گذاشته بودند. از چیزی نمیترسیدند، موشکباران و گلولههای دشمن ترسی برایشان نداشت. این شجاعت و در دل خطر رفتن برای نیروهای دشمن عجیب بود. آنها در نقشهها و برنامههایشان تنها برای مردان ایرانی سهم قائل بودند و تصوری از نقش زنان در دفاع نکرده بودند.
شهیده شهناز شاهحاجی و دیگر زنان رزمنده سخت مشغول دفاع بودند. شهناز میدانست جبههها به کمک او نیاز دارد. هر کاری که از دستش برمیآمد را باید انجام میداد؛ باید به موقع مهمات را به بچههای خط میرساند، باید وانت وسایل پزشکی را سریع به بیمارستان میبرد، بیمارستانی که هر گوشهاش پر است از چهرههای سوخته و خون آلود، دست و پاهای قطع شده.
خاکسپاری غریبانه
این مبارز خرمشهری باید میرفت و شهدای کوی طالقانی، بیسیم، کوت شیخ را شناسایی میکرد، باید میرفت پیش زنانی که فقط میتوانستند شهدا را بشویند و کفن کنند، باید میرفت و در مقابل اشک ریختن و آه کشیدن و قبر کندن آنها میگفت: «اینها کودکان، زنان، مردان و همشهریهای ما هستند، این پیکرهای غرق به خون... افتاده به خاک، خاک خرمشهر... جایشان همین جاست. اشک برای مظلومیت حسین بریزید. آه برای تنهایی زینب (س) بکشید شهدایتان را با دستهای خودتان به خاک خرمشهر بسپارید.»
دشمن نمیدانست خرمشهریها چه تعصب و عرقی روی شهرشان دارند. آنها با کمترین امکانات مثل یک لشکر میجنگیدند. هشتم مهر ۱۳۵۹ کامیونی از شیراز جنس آورده بود. وقتی باری میرسید، زنان منتظر مردها نمیماندند و خودشان بار را خالی میکردند.
بارها را خالی میکردند و آن را در مکتب میگذاشتند تا بعداً تقسیم کنند. همه مشغول کار بودند که دیدند سر فلکه گلفروشی، خانه سمت چپ نبش خیابان را با خمپاره زدهاند. چند نفر سریع رفتند تا اگر زنی در خانه هست را بیرون بیاورند. شهیده شاهحاجی و دوستش شهناز محمدی به همراه چند نفر دیگر خودشان را به خانه میرساندند.
در حال رفتن بودند که خمپارهای بین آن دو به زمین میخورد و منفجر میشود. ترکش مستقیماً به قلب شهناز حاجیشاه میخورد و او همان جا شهید میشود.
به قبرستان خرمشهر «جنت آباد» میگویند و، چون «پادگان دژ» هم نزدیک آنجا بود عراقیها دائما آنجا را با توپ و خمپاره میزدند و صدای هولناکی داشت.
این قبرستان یک اتاق و ایوان داشت. باید سریع او را دفن میکردند. جنازههای زیادی آنجا بودند؛ زن و مرد، پیر و جوان، نظامی و غیر نظامی. همه را باید سریع دفن میکردند، هوا گرم بود و در نبود امکانات اولیه، کارها باید با سرعت انجام میشد. شهناز را هم در تابوت چوبی گذاشته بودند.
پیکر شهناز را در میان توپ و گلوله و خمپاره دفن کردند. خاک خوزستان آب خیز است. قبر را که کندند، کف قبر، مشمعی کشیدند تا آب بالا نزند. شهیده شهناز حاجی شاه را در جنت آباد خونین شهر غریبانه دفن کردند. حتی سنگی هم نبود که بر مزار او نشانهای بگذارند. نشانه مزار او شد دلهای عاشقانی که پس از آزادی شهر بر سر مزارش حاضر شدند. حالا مزار شهیده یک نشانه است از شجاعت و عزت زنان ایرانی در دفاع مقدس.