از شهادت دکتر سیدحسن آیت، ۴۱ سال سپری گشت. در این دوره سخن درباره وی، هماره بازاری گرم داشته است، چه اینکه موافقان و مخالفان او را در قامت شخصیتی میبینند که مرزبندی سیاسی و تاریخی میان جریانات موجود را شفاف کرده است. در مقال پی آمده، کارنامه سیاسی آیت به مدد روایت معاشرانش، مورد بازخوانی قرار گرفته، امید آنکه تاریخ پژوهان معاصر و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
آیت، مشی سیاسی خود را از بقایی و یارانش جدا کرد
همکاری نسبتاً کوتاه شهید دکتر سیدحسن آیت با حزب زحمتکشان که به دلیل گرایشات مذهبی وی از یکسو و نیز ارتباط این حزب با آیتالله سیدابوالقاسم کاشانی از سوی دیگر انجام گرفت. هماره به مثابه حربهای از سوی مخالفان، علیه او به کار گرفته شده است. این مقوله در زمان حیات و ممات آیت، در زمره نکات بحث برانگیز و محل گفتگو بوده است. بانو مهرانه معلم، همسر دکتر آیت، در باب مرزبندیهای وی با دکتر مظفر بقایی و یارانش و همچنین جریانات ملیگرای وقت، چنین آورده است:
«مظفر بقایی را به عنوان یک شخصیت سیاسی قبول داشت. میگفت آدم سیاستمداری است مثل همه سیاستمدارهای دیگر، ولی مشی سیاسیاش را از او و یارانش جدا کرد. به آیتالله کاشانی خیلی تعصب داشت و خیلی قبولش داشتند. با اینکه در آن موقع، جو غالب این نبود، واقعاً به افکار آیتالله کاشانی اعتقاد داشت، فکر میکنم اختلافش با بقایی هم در همین مسیر بود. مصدق را هم به عنوان یک شخصیت سیاسی قبول داشت، حتی خیلی نقل قولها را هم از ایشان میکرد، یا برخی از افراد دیگری که از وزرای مصدق بودند. خیلی چیزها خوانده بود و طبیعتاً از آنها استفاده میکرد. میگفت اشتباه با مصدق بوده، همیشه میگفت اشتباه با مصدق بوده، بدکاری کرد. به همین دلیل معتقد بود: بعد از انقلاب، آن تجربه تاریخی برای امروز ما به درد میخورد و هر چه انجام میداد، برای عدم تکرار آن تجربه بود. براساس برداشتی که خودش از تاریخ داشت، میگفت مصدق اشتباه کرد و باید با آیتالله کاشانی هماهنگ میشد، روی این مواضع خیلی مصر بود. علاوه بر این میدانید که آیت، به طور کلی با نهضت آزادیها موافق نبود. میگفت تحولی که امروز در کشور ما ایجاد شده، خوب وضعیتی است که باید از آن به نفع انقلاب اسلامی بهرهبرداری کرد، یعنی سیاستهای محافظهکارانه، آرام و ملایم به درد انقلاب نمیخورد! میگفت من بعید میبینم که آقای بازرگان، انقلابی برخورد کند. روزی که آقای بازرگان نخستوزیر شد، زمانی که قرار شد در حمایت از بازرگان راهپیمایی برگزار شود، آیت نرفت و ما هم نرفتیم. همچنین از نظر گرایش هم مخالف بازرگان بود، زیرا آیت به روحانیت و آیتالله کاشانی گرایش داشت، اما بازرگان حامی مصدق بود، خوب این هم برای او یک مسئله مهم بود. این است که زیاد با این جریان سیاسی توافق نداشت، ولی در حد متعارف، هماهنگی و همکاری خودش را با آنها میکرد. فعالانه کار میکرد، خیلی جاها از جمله مجلس، در کمیسیون آییننامه با آقای بازرگان و آقای سحابی همکار بود و روابط خوبی داشت تا زمانی که به شهادت رسید. چون یک آدم اصولی و منطقی بود و غیرمنطقی نبود. با اینکه آقای بازرگان در مقطع اوجگیری انقلاب، به عنوان نخستوزیر انتخاب شود، موافق نبود و حتی با برخی از اعضای شورای انقلاب هم که آن موقع انتخاب شده بودند، زیاد موافق نبود....»
میگفت خدایا! ما را از شر دو تا حسین نجات بده: صدام حسین و میرحسین
دکتر آیت اگر چه در دوران پیش از پیروزی انقلاب اسلامی نیز با جریانات ملیگرا و متمایل به چپ مرزبندی داشت، اما آن را در دوران برقراری نظام اسلامی علنی ساخت. سخنرانیهای افشاگر او در شهرها و مراسم گوناگون و سپس مجلس خبرگان قانون اساسی و مجلس شورای اسلامی، شاهدی بر این مدعاست. دکتر حسن غفوریفرد در خاطرات پیآمده، از هشدارهای آیت در اینباره، در جلسات شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی گفته است:
«بنده در اسفند ۵۷ که به دعوت شهید دکتر محمدجواد باهنر وارد شورای مرکزی حزب جمهوری شدم با شهید دکترسیدحسن آیت آشنا شدم. بنده و ایشان از اولین افرادی بودیم که در روزنامه جمهوری اسلامی مقاله مینوشتیم. ایشان به شدت از دولت موقت انتقاد میکرد و نسبت به ملیگراها، بسیار بدبین بود. البته این نگاه، یک ریشه تاریخی داشت. اختلاف اصلی او با میرحسین موسوی، بر سرنگاه به ملیگراها و در مرحله بعد منافقین بود. خود من در دورهای که خارج بودم، وقتی سازمان مجاهدین تغییر ایدئولوژی داد، در این باره مطلب نوشتم و سخنرانی کردم. بعد از انقلاب هم همراه با شهید آیت، علیه منافقین مقاله مینوشتیم، اما مهندس موسوی که سردبیر روزنامه جمهوری اسلامی بود، آنها را چاپ نمیکرد و میگفت در شرایط فعلی درست نیست که با آنها درگیر شویم، در حالی که به نظر من و شهید آیت، ما اساساً در گوشه و کنار مملکت، با آنها درگیر بودیم. بخشی از این اختلافات، به داخل شورای مرکزی حزب هم کشیده شد. من معتقد بودم اندیشههای کسانی که در شورای مرکزی حزب هستند، به هم نزدیک نیست. از همان ابتدا بنده، دکتر جاسبی، آقای ناطق نوری و آقای بادامچیان و چند تن دیگر در یک گروه بودیم و مهندس موسوی و بقیه در گروه دیگر. مهندس موسوی مقالههایی را که علیه منافقین، دکتر مصدق یا به طرفداری از آیتالله کاشانی نوشته میشد، چاپ نمیکرد! این اختلافات از همان ابتدا وجود داشت و باعث شد تا نهایتاً حزب نتواند به فعالیتش ادامه بدهد. شهید آیت از مخالفان سرسخت مصدقیها و ملیگراها، معتقد بود که مهندس موسوی از نظر سیاسی گرایشات چپ دارد، به همین دلیل هم مواجهههایی بین این دو روی داد. شهید آیت بهشدت به مهندس موسوی مشکوک بود و در سالهایی که جنگ شروع شده بود، میگفت خدایا! ما را از شر دو تا حسین نجات بده: صدام حسین و میرحسین! به هر حال شهید آیت انسانی صددرصد معتقد و مسلط بر مسائل تاریخی بود و به همین دلیل، تحلیلهای دقیقی داشت. خیلی جاها دیگران دچار سادهانگاری میشدند، ولی ایشان با دقت نظری مثالزدنی، پیشاپیش هشدار میداد و خطرات را گوشزد میکرد. شاید اگر این هشدارها جدی گرفته میشدند، بسیاری از فجایع رخ نمیدادند. خیلیها ایشان را فوقالعاده بدبین و تلخ ارزیابی میکردند، اما حوادث بعدی نشان داد که ایشان واقعبین بوده است. شاید بد هم نبود که در اوایل انقلاب، همه ما کمی به افراد و جریانات، از پشت عینک بدبینی نگاه میکردیم تا امثال کشمیری و کلاهی در بالاترین ردههای مملکتی نفوذ نکنند....»
موسوی طرفدار پیمان است و خط او هم خط امریکاست
همانگونه که اشارت رفت، صداقت سیاسی از خصال شهید دکتر آیت به شمار میرود. او در سخنرانیهای عمومی، نطقهای پیش از دستور مجلس و جلسات حزب جمهوری اسلامی، مواضع خویش علیه جریان موسوم به ملیگرا را به صراحت بیان میداشت و همگان را از قدرتیابی آنان بیم میداد. اختلاف جدی وی با میرحسین موسوی و واگذاری مناصب سیاسی به وی نیز از همین سربند انجام میگرفت. موضوعی که در خاطرات دکتر اسدالله بادامچیان از دوستان دکتر آیت و اعضای شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، اینگونه بازتاب یافته است:
«اولین بحثی که بین دکتر آیت و مهندس موسوی ایجاد شد، بر سر مصدق بود. مهندس موسوی طرفدار دکتر مصدق بود و دکتر آیت، مصدق را قبول نداشت. از سوی دیگر دکتر آیت مخالف این بود که مهندس موسوی، مدیر مسئول روزنامه جمهوری اسلامی باشد. آیت میگفت: موسوی طرفدار پیمان است و خط دکتر پیمان هم خط امریکاست. البته غیر از موسوی، افراد دیگری هم بودند که گوشه چشمی به دکتر پیمان داشتند! حتی یکبار او را به شورای مرکزی حزب دعوت کردیم که در نشریه امت که آقای پیمان منتشر میکرد، مطلبی را نوشتند با این مضمون: این حزب ورشکسته با دعوت از رهبر حزب ما، میخواهد آبروی از دست رفته خود را بازگرداند... جالب است. وقتی من به مهندس موسوی گفتم که مهندس، حتماً آقای پیمان را یک متفکر اسلامشناس میدانی؟ ایشان در پاسخ گفت: بله، اما اسلامشناسی در خط شیطان! با این حال دکتر آیت با مهندس موسوی، در روزنامه جمهوری اسلامی و واحد سیاسی حزب مشکل داشت. حزب هم برای اینکه مشکل را حل کند، پنج نفر را که عبارت بودند از: مرحوم سیدرضا زوارهای، شهید محمدصادق اسلامی، دکتر محمود کاشانی، دکتر حسن آیت و خود مهندس موسوی، به عنوان شورای نظارت حزب بر واحد سیاسی انتخاب کرد که آقای موسوی زیر بار این شورا نرفت! در همین گیرودار بود که روزنامه جمهوری اسلامی مطلبی را درباره آیتالله کاشانی منتشر کرد که آتش دعوای دکتر آیت و مهندس موسوی را بیشتر کرد. موسوی در مورد مصدق، مقالهای با عنوان فرزند رشید ملت در روزنامه نوشت که حتی باعث عصبانیت آقای مهاجری شد و ایشان نیز بر علیهاش مقاله نوشت و در همان روزنامه چاپ شد. همانطور که گفتم، قرار شد یک هیئت برای گروه سیاسی روزنامه بگذارند که آقای موسوی اصلاً زیر بار این هیئت نرفت و یک جلسه نیز با این هیئت نگذاشت. ایشان اصلاً تبعیت حزبی نداشت، ولی بعد در واحد سیاسی کوشید تا حزب را در اختیار بگیرد. به تدریج تفکرات ایشان معلوم شد که با حزب اختلاف دارند....»
آیت و دستیابی به اسنادی درباره رابطه موسوی با جریان فراماسونری
واپسین فصل از حیات شهید دکتر سیدحسن آیت نیز در مواجهه با میرحسین موسوی رقم خورد! او درصدد بود که در روز اخذ رأی اعتماد به کابینه شهید دکتر باهنر، در مجلس شورای اسلامی سخنرانی و اسنادی را ارائه نماید که شلیک ۶۰ گلوله به وی و مفقود گشتن اسناد یاد شده، به وی چنین مجالی نداد! به رغم آنکه برخی اعضای منافقین، این ترور را کار گروه متبوع خویش میدانند، اما این سازمان هیچگاه مسئولیت آن را بر عهده نگرفت! دکتر جواد منصوری، دیگر عضو شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی، ماوقع را به ترتیب پی آمده ارزیابی کرده است:
«شهیدان دکتر حسن آیت و عبدالحمید دیالمه در مجلس اول، علیه فتنهانگیزیهای ابوالحسن بنیصدر اقدام به افشاگری کردند. دکتر آیت در نطقهای خود و یادداشتهایی که مینوشت، میکوشید رابطه بنیصدر با منافقین را عیان کند. او تلاش زیادی در جهت تصویب عدم کفایت سیاسی بنیصدر، در مجلس مبذول داشت. بیتردید یکی از کسانی که نقش مهمی در برملا شدن چهره اصلی بنیصدر ایفا کرد، این شهید بزرگوار بود. دکتر آیت قبل از شهادت و طی گفتوگویی، مبانی اختلافات ایدئولوژیک خود با بنیصدر را تشریح کرد و در مورد تخلفات بنیصدر از قانون اساسی و اتحاد او با مسعود رجوی، توضیحاتی ارائه داد. علاوه بر این شهید آیت که میرحسین موسوی را گزینه مناسبی برای تصدی وزارت امور خارجه نمیدانست، در یکی از جلسات مجلس، به انتقاد از کابینه معرفی شده پرداخت و اعلام کرد اسنادی از ارتباط موسوی با فراماسونری در اختیار دارد و در جلسه بعدی مجلس آنها را در اختیار نمایندگان خواهد گذاشت. دکتر حسن آیت در ۱۴ مرداد ۶۰، در مسیر مجلس ترور شد و به شهادت رسید. متأسفانه اسنادی که قرار بود شهید آیت به مجلس ارائه کند، بعد از شهادت ایشان مفقود شد. به اعتقاد بنده، انتقادهای ایشان از بنیصدر باعث شد تا منافقین برای پشتیبانی از شریک سیاسی شان (یعنی بنیصدر)، ایشان را به شهادت برسانند. سندی مبنی بر اینکه کسی به جز منافقین و بنیصدر، در ترور شهید آیت دست داشته باشند، موجود نیست. به گفته همسر شهید آیت، منافقین چندی قبل از این ترور، دکتر آیت را تهدید میکردند. مهران اصدقی از عوامل سازمان مجاهدین خلق، افراد شرکتکننده در ترور شهید آیت را محمود پورتقی، مجید یحیوی و جمشید ضرغامی معرفی میکند. با اینحال سازمان منافقین، مسئولیت این ترور را ـ نظیر سایر اقدامات تروریستی ـ هرگز به عهده نگرفت که همین موضوع هم، زمینهساز ابهامات امروز شده است. ابراهیم خدابنده از اعضای جدا شده سازمان منافقین هم، درباره ترور شهید آیت به مرکز اسناد انقلاب اسلامی گفته است: اگر به فضای سال ۶۰ نگاه کنیم، میبینیم که آن زمان هنوز در درون سازمان، دیدگاه ضدامپریالیستی حاکم بود. رجوی در توجیه ترورهایی که انجام میشد، قربانیان را عوامل امریکا و انگلیس معرفی میکرد! به یاد دارم در یکی از نشستهای توجیهی که برای اعضا برگزار کرده بود، درباره حسن آیت گفت: او عامل انگلیس بود و ما به همین خاطر او را ترور کردیم....»
ماشینی که آیت را در آن زده بودند، من پاک کردم
ختام این نوشتار، خاطرات جواد خردیار، محافظ شهید دکتر سیدحسن آیت است که به نوعی نمایانگر سبک زندگی اوست. در این روایت، هوش و درایت، پرکاری و پشتکار، سادهزیستی و قناعت و نیز شهادت مظلومانه وی به نیکی ترسیم شده است:
«در دورهای که در خدمت دکتر آیت بودم، تنها به حفاظت فکر میکردم. حفاظت از او را به من سپرده بودند. در آن روزها منافقین، مدام در خیابانها مشغول زدن مردم بودند، تظاهرات میکردند، همه کاری میکردند. همه تلاش من این بود که در کارم کوتاهی نکنم. من شبها در منزل مرحوم آیت میماندم و در راهپله میخوابیدم! اینطور از او حفاظت میکردم تا زمانی که سیدرضا جوادی را بفرستند، من تنها بودم، حدود ۱۵ روز این طوری بود. در قضیه ریاست جمهوری، روی دیوارها نوشته بودند: مرگ بر آیت! گفتم: آقای دکتر میبینید؟ میگفت اگر میلیاردها خرج میکردم، مردم مرا نمیشناختند، اما اینها لطف کردند و باعث شناخت من شدند! (با خنده) با این کار، مردم الان میفهمند آیت کیست! یادم است مرحوم آیت به دانشکده افسری میرفت و در آنجا کلاس داشت. با شهید نامجو خیلی رفیق بود. آنجا افسرها میآمدند و در کلاس او شرکت میکردند. حتی شکرریز که بعدها دانشگاه آزاد آمد، آنجا بود. او سرهنگ تمام بود. من با او میرفتم در آن کلاس مینشستم. خاطرم هست بابت تدریس شهید آیت، ۳۰۰ تومان چک برای بانک سپه نوشتند. در مجموع زندگی سادهای داشت. خودش میگفت ۲۰ سال دویدم تا این خانه را خریدم. من در آن روزهای آخر مرخصی گرفته بودم، کار داشتم. محافظین آن روز، یکی ابوفاضلی بود و آن یکی فکر میکنم شخصی به نام رضایی. ابوفاضلی شهید شد، اما آن یکی زنده ماند، او فقط پایش تیر خورد. البته ابوفاضلی آن روز شهید نشد، به نخاعش تیر خورد و چهار سال بعد شهید شد! ظهر همان روز من به بیمارستان رفتم و از ابوفاضلی سؤال کردم که چه اتفاقی افتاد؟ گفت: آمدم در را ببندم، طرف تیراندازی کرد، تیر خورد به دیوار و کمانه کرد، خورد به نخاعم! نخاع ابوفاضلی را به کلی قطع کرده بود! با یوزی زده بودند. ماشینی که آیت را در آن زده بودند، من پاک کردم و وقتی متوجه شدیم، بلافاصله به آن محل رفتیم. ابوفاضلی را به بیمارستان تهران، سر سید خندان برده بودند. من همینطور مانده و کنگ بودم وگریه میکردم! اعصابم خرد شده بود. من خیلی با ایشان صمیمی بودم. بعضی اوقات برای من، از سختیهایی که کشیده بود، حرف میزد. یک جورهایی دلم برایش میسوخت. جنازهاش را آوردند و بعد بردند در قطعهای که شهید بهشتی دفن بود، دفن کردند. من تا مدتها بعد هم در خانه شهید آیت بودم. به من گفته بودند از خانوادهاش محافظت کنم. بالای پشتبام صندلی میگذاشتم و شبها مینشستم. یکی از دوستان ما که در سپاه هست، همین اواخر حدود چهار سال پیش به من گفت که یکی را در مرز گرفتهاند و گفته است من در ترور آیت شرکت داشتم! وقتی به من گفت تو ببینی، میشناسی؟ گفتم: چه میدانم او کیست؟ تازه الان باید بیشتر از ۵۰ سال داشته باشد، قیافهاش عوض شده و خیلی نمیشود دقیق شناسایی کرد....»