باید به شدت صبور باشید تا بتوانید چهار قسمت از سریال «روزی روزگاری مریخ» را ببینید. تأسف واقعی در این است که تنزل در نگرش هنری چگونه رخ میدهد؟ پیمان قاسمخانی علاقه خاصی به داستانهای فضایی دارد، «من زمین را دوست دارم» اولین فیلمنامه بلند سینماییاش بود و بعد در دهه ۸۰ سریال «مسافران» را نوشت. در هر دو نگرش قوامیافته و منسجم فیلمنامهنویس به خوبی یافت میشد. او در تعداد زیادی از فیلمنامههای تلویزیونی و سینمایی درخشید، حتی «خوب، بد، جلف» فیلم اول سینماییاش در مقام کارگردان هم تا حدودی توانست با مخاطب ارتباط بگیرد، اما چه اتفاقی برای قاسمخانی افتاده که روزی روزگاری مریخ را با همکاری محسن چگینی ساخته است؟ چگینی که در سریال «خوب، بد، جلف رادیواکتیو» نتوانست مخاطب خود را پیدا کند، حالا در این سریال هم نتوانسته است اشتباهات گذشته را جبران کند بلکه تنزل در ساختار و شکل کمدی کاملاً محسوس است. روزی روزگاری مریخ حتی نمیتواند طناز باشد که تبسمی ایجاد کند. باور کردنی نیست که پیمان قاسمخانی راضی شده است چنین متنی را کارگردانی کند؛ متنی با شوخیهای سادهانگارانه و دمدستی و البته لوس و بینمک؛ فانتزی بودنش هیچ کمکی به جذابیت آن نکرده، فضاهای مریخ به شدت کلیشه است، بدون هیچ خلاقیتی، یعنی متنی منسجم برای آن نوشته نشده است و اینکه یک آدمی در موقعیت اشتباه قرار بگیرد، کلیشهای تکراری فارغ از خلاقیت در متن است. چیزی هم که در اجرا دیده میشود، به شدت پیش پاافتاده است و نمیتوانیم چنین آشفتگیای را از پیمان قاسمخانی ببینیم.
چگونه یک سریال کمدی تا این حد میتواند بینمک باشد و ایجاد موقعیتها و دیالوگهایش تا این اندازه لوس باشد؟ قاسمخانی به عنوان طراح نویسنده و یکی از کارگردانان سریال چنان کم گذاشته که ابتذال کمدی به معنای واقعی در کل قسمتها پیداست. شوخینویسیهای کوچه و خیابانی همراه با ایجاد موقعیتهای ناشایست که چندین هزار بار در چنین سریالهایی دیدهایم، باعث شده است روزی روزگاری مریخ نتواند مخاطب را با خود همراه کند، این را میشود فهمید که قاسمخانی تا چه حدی به موضوعات فانتری و تخیلی علاقهمند است، اما این علاقه در این سریال با شکست کامل مواجه شده، او سعی کرده است اثری در همان حال و هوای سریال مسافران بسازد، اما بهتر بود فیلمنامه بر اساس آن سریال با همان بازیگران ساخته میشد. در روزی روزگاری مریخ، سام درخشانی و دیگر بازیگران نمیتوانند کمدی ایجاد کنند، موقعیتها آنچنان بیربط و لوس است که بازیگر هم نمیتواند آن را اجرا کند. اینکه سام درخشانی دیالوگ ضدونقیض بگوید و تفاوت زندگی او را میان زمین و مریخ ببینیم، به هیچ وجه نمیتواند کمدی به بار بیاورد. تضاد در کمدیسازی دیگر جواب نمیدهد. اینکه بخواهی با تضاد بگویی که در مریخ همه چیز فرق میکند و این تضاد را به غایت غلوشده نشان بدهی، جواب نمیدهد، به طور مثال میتوانیم دنیای خیالی قاسمخانی را اینگونه تحلیل کنیم که او با ساخت فضای مریخ به یک آرمانشهر ذهنی رسیده است؛ جایی که جای زن و مرد تغییر میکند، زن سرکار میرود، دانشگاه میرود، اما مرد به شکلی از اینها محروم است و باید کارهایش با اجازه زنش باشد، این شیوههای مندرس و بدوی نه تضاد در کمدی محسوب میشود نه جنبه انتقادی دارد چراکه روزی روزگاری در مریخ به شدت اثر عقبافتادهای است که دیالوگنویسیاش از جوکهای شبکه مجازی کپی شده است و پرتاب شدن یک آدم به مکانی جدید اگر چه در مسافران به شدت جذاب و گیرا بود، اما در اینجا با کلیشههای بیخلاقیت مواجهیم و تمامی این بیانگیزه بودن در متن و اجرا احساس میشود. این سریال به دلیل عدمگیرایی در متن نمیتواند مخاطب را با خود همراه کند.