برای روایت از زندگی شهید مدافع حرم لشکر فاطمیون عبدالعلی اسدی بسیار پیگیری کردم تا نهایتاً به داییاش جانباز شریف قدمی رسیدم. وقت تماس ما برای مصاحبه مشغول کار بنایی بود. میان همکلامی با ایشان متوجه شدم که خودش هم چهار سالی در جبهه مقاومت حضور داشت و جانباز مدافع حرم لشکر فاطمیون است. تصاویر مجروحیتش را که دیدم برایم کمی عجیب بود که با این شرایط دست و ترکشهای سرش اینگونه به کار بنایی مشغول شده و برای تأمین رزق حلال میکوشد. او برایم از خواهرزادهاش عبدالعلی اسدی گفت؛ از اینکه عبدالعلی در افغانستان وضعیت مالی خوبی داشت و نانوا بود و نان سرسفره مردم دیارش میگذاشت. اما وقتی آوازه جنگ و داعش به گوشش رسید، دست از کار کشید و راهی شد و خودش را به کربلای خانطومان رساند و در ۱۶ اردیبهشت ۱۳۹۵ به شهادت رسید. روایتهای دایی شهید را میخوانیم.
ترکشهای سرگردان
وقتی در جریان حمله تکفیریها به اهل بیت (ع) قرار گرفتم، دست از کار و زندگی کشیدم و راهی شدم. چهار سال در جبهه حضور داشتم و در عملیاتهای بسیاری نظیر نبل الزهرا و... شرکت داشتم. نهایتاً چند ترکش سرگردان سهم من از آن روزهای پر حماسه و پر خاطره شد. دست و پاها و سرم به شدت مجروح شد و ترکشهایی که حالا در جای جای بدنم جا خوش کردهاند. از ناحیه سر هم دچار موج گرفتگی شدم. با این حال امروز مشغول کار هستم که انشاءالله رزق حلالی به خانه ببرم.
کربلای خانطومان
خواهرزادهام عبدالعلی متولد ۲۴ دی ۱۳۷۵ در یک خانواده مذهبی در افغانستان بود. تا کلاس سوم راهنمایی درس خواند. از همان نوجوانی بسیار روحیه جهادی و انقلابی داشت. بزرگترین فرزند خانواده بود. سه برادر و سه خواهر دارد. عبدالعلی در افغانستان نانوایی داشت و آنجا مشغول کار بود و خیلی هم در کار بنایی وارد بود. درآمد خوبی داشت، اما وقتی شنید داعشیها به حریم اهل بیت (ع) تعدی کردهاند دست از کار و زندگی کشید و راهی ایران شد تا از اینجا بتواند به منطقه برود و سرباز حضرت زینب (س) باشد. عبدالعلی در سال ۱۳۹۴ به ایران مهاجرت کرد و وقتی آمد اینجا آرام و قرار نداشت. از همان ابتدا در جریان تشکیل تیپ فاطمیون قرار گرفت، همراهشان شد و بدون معطلی پیگیری کرد و الحمدلله راهی شد. عبدالعلی فروردین ۱۳۹۵ راهی سوریه شد و در ۱۶ اردیبهشت ۹۵ همراه تعدادی از بچههای لشکر ۲۵ کربلا در خانطومان به شهادت رسید. گویی شهادت به انتظار او نشسته بود. عاقبت بخیری در همان مرحله اول اعزام نصیب عبدالعلی شد. شهادتش بر اثر اصابت ترکش خمپاره بود.
بهشت معصومه
بعد از شهادت خواهرزادهام بچههای فاطمیون با من تماس گرفتند و خبر شهادتش را دادند. اول از نسبت من و عبدالعلی پرسیدند. بعد فقط یک جمله گفتند: «عبدالعلی اسدی به شهدا پیوست.» جملهای که هیچ گاه از ذهنم پاک نمیشود. پیکر شهید یک هفته بعد دست ما رسید و در بهشت معصومه (س) قم با حضور با شکوه مردم قم به خاک سپرده شد.
تیربارچی
والدین عبدالعلی ابتدا از رفتن او به جبهه مقاومت اطلاع نداشتند و بعدها در جریان اعزامش قرار گرفتند. عبدالعلی تصمیم خودش را گرفته بود. میگفت: «من آمادهام و تصمیم خود را گرفتهام و باید بروم.» شهید در جبهه پیاده نظام و تیربارچی بود. عبداللعی نمازخوان و اهل قرائت قرآن بود. هر زمان که او را میدیدم قرآن به دست مشغول خواندن بود. اخلاق خوبی هم داشت. عبدالعلی خیلی مهربان بود. آنقدر خوش اخلاق بود که وقتی خبر شهادتش را به من دادند گفتم عبدالعلی لایق شهادت بود. او را دوست داشتیم و خوشحالیم که در راه اسلام به این عاقبت بخیری رسیده است.