کد خبر: 1096613
تاریخ انتشار: ۲۱ تير ۱۴۰۱ - ۲۱:۰۰
 آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی وزیر کشور وقت به بیان خاطرات خود از دو بمب‌گذاری ۷ تیر و ۸ شهریور ۱۳۶۰ اشاره می‌کند. وقایعی که منجر به شهادت برخی از مقامات و چهره‌های سیاسی وقت کشور شد.

 آیت‌الله محمدرضا مهدوی کنی وزیر کشور وقت به بیان خاطرات خود از دو بمب‌گذاری ۷ تیر و ۸ شهریور ۱۳۶۰ اشاره می‌کند. وقایعی که منجر به شهادت برخی از مقامات و چهره‌های سیاسی وقت کشور شد.

به گزارش جوان آنلاین به نقل از ایرنا، آیت‌الله مهدوی کنی در خاطرات خود می‌گوید: من در زمان انفجار دفتر حزب جمهوری اسلامی، وزیر کشور بودم. این نکته را باید اعتراف کنم که متأسفانه اوایل انقلاب بر اثر نبودن تجربه، گروهک‌های ضدانقلاب در نهاد‌ها و نیرو‌های امنیتی و انقلابی نفوذ کرده بودند. از جمله آن‌ها مسعود کشمیری در نخست وزیری و محمدرضا کلاهی در حزب جمهوری اسلامی بودند. اصلاً دقت و احتیاط نمی‌شد. با این که قبلاً هم ترور‌هایی شده بود و حرکت‌های ضدانقلابی فراوان بود، ولی نوعی خوش‌بینی موجود بود. همان قدر که کسی به انقلابی بودن تظاهر می‌کرد به او اعتماد می‌کردند. کلاهی و کشمیری هم از همین راه وارد شدند.

شهادت هفتاد و چند نفر

من در وزارت کشور بودم که خبر انفجار را شنیدم. در آن شب نیرو‌هایی که برای بررسی رفتند گزارش دادند که دفتر حزب به‌طورکلی منفجر شده، تمام ساختمان از جا کنده شده و تمام برادرانی که آنجا بودند همه زیر آوار مانده‌اند. در اثر موج و آتش انفجاری که پدیدآمده بود بنا فروریخت و هفتاد و چند نفر به شهادت رسیدند (۱). برخی در دم شهید شدند مثل شهید بهشتی که موج انفجار ایشان را از بین برده بود، چون دست‌وپایش قطع شده بود و از اینجا معلوم می‌شود که آن مواد منفجره که در کنار تریبون کار گذاشته بودند خیلی زیاد بوده است. ایشان و برخی دیگر که جلوتر بودند این‌طور شهید شدند، اما بقیه بر اثر ریزش آوار شهید شدند. اگر در نجات افراد، تجربه‌ای بود و وسایل و امکانات زودتر می‌رسید شاید تعداد زیادی زنده می‌ماندند. صدای افراد هم می‌آمد، ولی بر اثر عدم تجربه، کار‌ها قدری طول کشید و آن‌ها هم شهید شدند.

بهشتی به‌تن‌هایی کشوری را اداره می‌کرد

من به آقای محمدعلی رجایی زنگ زدم. ساعت تقریباً ۱۰ شب بود. از ایشان سؤال کردم از آقای بهشتی چه خبر؟ ایشان گفتند همین‌قدر به شما بگویم که کمرمان شکست! ایشان پشت تلفن گریه می‌کرد و این را می‌گفت. آقای رجایی در عین حال این که حزبی نبود، ولی نسبت به مرحوم بهشتی خیلی علاقه داشت. واقعاً هم شهادت بهشتی کمر همه دوستان را شکست. امام خمینی هم فرمودند ایشان یک ملت بود.

واقعاً این جنایت سبب شد که در کشور خلا و کمبود احساس شود. فقدان همه برادران و دوستان نخبه و ارزنده به‌خصوص شهید بهشتی که شخصیتی مقتدر بود و می‌توانست خودش به‌تن‌هایی کشوری را اداره کند، ضربه سنگینی بود. اما حضور امام و صلابتی که داشت که در تمام این حوادث هیچ شکستی را پذیرا نمی‌شد و اظهار عجز نمی‌کرد، همواره برای مسئولین و مردم باعث دلگرمی بود. اگر کسی غیر از امام بود خودش را می‌باخت، ولی همان ایام وقتی خدمت ایشان شرفیاب می‌شدیم خم به ابرو نمی‌آورد و می‌گفت بروید و به کارهایتان برسید.

به بهشتی هشدار داده بودیم

بعد از جریان حزب، امام به من فرمودند واجب است مواظب خودتان باشید! این ماشین‌های عادی سوار نشوید، ماشین‌های زرهی [ضدگلوله]سوار شوید. قبل از وقوع این حوادث، از آنجا که ما در کمیته مسئولیت امنیت را داشتیم، به دکتر بهشتی هشدار می‌دادیم که شما حفاظتتان ناقص است، به افرادی که از نظر ما ناشناخته هستند اعتماد نکنید. چون در آن زمان این‌طور نبود که ما یک دستگاه حفاظت منظم رسمی داشته باشیم که مرکزیت و فرماندهی داشته باشد و همه حفاظت‌ها و حراست‌ها زیر نظر آن باشد. هر قسمتی برای خودش یک حفاظت و یک مرکز فرماندهی داشت. آن‌ها هم برای خودشان کسانی را انتخاب کرده بودند ولو این که بعضی از آن‌ها به‌ظاهر از اعضای کمیته بودند، ولی رسماً در کمیته گزینش نشده بودند و سوابقشان بررسی نشده بود.

کشمیری و کلاهی چگونه به دستگاه‌های مهم ایران نفوذ کردند؟
محمدرضا کلاهی صمدی در جوانی و پیری. گفته شده است او در سال ۱۳۹۴در هلند با دو گلوله کشته شد
لذا آقای کلاهی که این بمب‌گذاری را انجام داد اصلاً برای ما فردی ناشناخته بود. پس از آن حادثه [هفتم تیر ۱۳۶۰]دستور‌های لازم را دادیم. اما متأسفانه، چون سابقه و تجربه‌ای نداشتیم برخورد علمی و اساسی با این‌گونه حوادث نداشتیم.

کشمیری و ظاهر خیلی آرام و نجیبش

روز‌های یکشنبه جلسه شورای امنیت ملی با حضور مسئولین لشکری و کشوری در نخست‌وزیری تشکیل می‌شد. رئیس‌جمهور، نخست‌وزیر، وزیر کشور، فرمانده سپاه، فرمانده انتظامی و ژاندارمری، مقامات ارتشی و دیگر سران نیرو‌ها در آن جلسه حضور داشتند. من هم به عنوان وزیر کشور در آن شرکت می‌کردم.

کشمیری هم مدتی بود توسط آقای بهزاد نبوی و آقای قنبری (خسرو تهرانی) (۲) به‌عنوان منشی و دبیر جلسه معرفی شده بود. من اطلاعی از سابقه ایشان نداشتم، ولی بعد‌ها گفتند که از توابین است و قبلاً از اعضای منافقین بوده و توبه کرده و بعد هم در گزینش نیروی هوایی بوده و از او تعریف می‌کردند. او ظاهر خیلی آرامی داشت و دبیر جلسه شورای امنیت بود. همیشه در دفتری که همراه داشت چیز‌هایی می‌نوشت. گاهی از فلاکسی که در آنجا بود برای اعضا چای می‌ریخت. در جریان جلسه هم هیچ حرفی نمی‌زد. ضبط صوتی هم همراه داشت که جلسات را به وسیله آن ضبط می‌کرد. خیلی آرام به نظر می‌رسید و نشان می‌داد که پسر آرام و نجیبی است.

در دفتر نخست وزیری یک میز مستطیل شکلی بود. آقای رجایی و باهنر کنار هم می‌نشستند. بنده هم به عنوان وزیر کشور پهلوی ایشان می‌نشستم. کشمیری هم روبروی دکتر باهنر و آقای رجایی می‌نشست. یک کیف هم همیشه داشت که آن را زیر میز می‌گذاشت. ضبط صوت را هم بالا می‌گذاشت.

خواب ۵ دقیقه‌ای نجات‌بخش

در وزارت کشور هرگاه خسته می‌شدم قدری استراحت می‌کردم. روز انفجار پس از ادای نماز ظهر و عصر و صرف نهار در اتاق بالا کمی استراحت کردم. وقتی بلند شدم ساعت ۲/۲۵ دقیقه بود. جلسه شورای امنیت ملی قرار بود حدود ساعت ۲/۳۰ در محل نخست‌وزیری تشکیل شود. خیلی خسته بودم. گفتم پنج دقیقه دیگر هم بخوابم بعد بلند می‌شوم. ساعت ۲/۳۵ دقیقه بلند شدم و پایین آمدم و سوار ماشین زرهی شدم که در آن بی‌سیم و تلفن و وسایل ارتباطی وجود داشت.

از خیابان بهشت که وزارت کشور قبلاً آنجا بود به‌طرف خیابان حافظ حرکت کردیم. همین که وارد خیابان حافظ شدیم، شنیدم بی‌سیم داد می‌زند: مرکز، مرکز! انفجار در نخست‌وزیری! انفجار، انفجار در نخست‌وزیری!

هر چه خواستم با نخست‌وزیری تماس بگیرم نتوانستم. به وزارت کشور برگشتیم و به دفتر خودم آمدم. روبروی نخست‌وزیری هم بود. نگاه کردم دیدم از همان اتاق دارد آتش بالا می‌آید. بعد هم با کمیته تماس گرفتم. گفتند بله آنجا انفجار رخ‌داده است و آقایان را به بیمارستان برده‌اند. نگفتند که این‌ها شهید شده‌اند.

من توفیق نداشتن شهید بشوم. همین پنج دقیقه خواب بنده سبب شد که از این شهادت بی‌نصیب شوم. آن‌ها گفتند رجایی و باهنر را به بیمارستان بردند، آقای خسرو تهرانی هم در بیمارستان است و یک مقداری هم مجروح شده است. آقای بهزاد نبوی هم در جلسه شرکت نکرده بود.

جمع‌کردن خاکستر کشمیری

بمبی که در این جنایت به‌کار رفته بود آتش‌زا بود. در واقع می‌خواستند با آتش این عزیزان ما را بسوزانند. میز و دستگاه‌هایی که آنجا بود همه سوخته بود. بدن این دو بزرگوار رجایی و باهنر را هم که به بیمارستان برده بودند سوخته و مثل زغال شده بود. شناسایی‌شان تنها به‌وسیله بعضی از علایمی که داشتند مثل دندان و این‌ها امکان‌پذیر بود. ضمناً آنجا می‌گفتند از کشمیری خبری نیست.

سرهنگ وحید دستجردی رئیس شهربانی هم در بیمارستان شهید شد. البته خود را از بالا به پایین پرتاب کرده بود که شاید همین پرتاب، بیشتر در شهادت ایشان اثر گذاشته بود.

بقیه هم عده‌ای مجروح شده بودند که آن‌ها را سرپایی معالجه کرده بودند. ولی کشمیری پیدا نبود. با حسن ظنی که به این آقا داشتند می‌گفتند او هم سوخته و آن‌قدر سوخته که جنازه‌اش تبدیل به خاکستر شده است.

برخلاف شهید رجایی و باهنر که جنازه‌شان باقی‌مانده است این یکی جنازه‌اش این‌قدر سوخته که تبدیل به خاکستر شده است. از آنجایی که کشمیری نشسته بود هم یک قدری هم خاکستر جمع کردند و در یک نایلون ریختند و گفتند این هم آقای کشمیری است؛ لذا در روز بعد، هنگام تشییع جنازه، همین نایلون را روی ماشین گذاشتند و از پشت تریبون داد می‌زدند: کشمیری! خداحافظ!

 

شک بهزاد نبوی و شک به بهزاد نبوی

همان روز یا فردای آن روز، آقای بهزاد نبوی گفت این جنازه کشمیری نیست. نبوی گفت: ما برای این که ببینیم کشمیری هست یا نیست، افرادی را فرستادیم خانه‌اش ببینیم آیا هست یا نیست؟ می‌خواستیم از خانواده‌اش مطلع شویم. وقتی رفتند دیدند هیچ‌کس در خانه‌شان نیست و پدر و مادرش هم غایب شده‌اند.

از همان جا این شک پیدا شد که آیا کشمیری شهید شده یا نه؟ بالاخره اگر شهید شده پس پدر و مادرش کجا هستند؟ آیا گم شده‌اند؟ شک از همان جا پیدا شد. منتهی، چون نمی‌دانستند که شهید شده، هیچ کاری نکردند. بعد با توجه به این که آقای تهرانی و بهزاد نبوی در انتخاب این آقا مؤثر بودند سؤالات و شبهاتی مطرح شد. با توجه به این که بهزاد نبوی گفته بود که خاکستر‌های او را جمع می‌کنیم و بعد هم در خانه او افرادی را می‌فرستند که ببینند آیا پدر و مادرش اطلاع دارند! هستند یا نیستند؟ این‌ها منشأ این شک شد که خودشان [بهزاد نبوی و خسرو تهرانی]در این جریان دست داشتند.تا حدی که یاد دارم آقای نبوی را برای بازجویی بردند و آقای تهرانی را هم بازجویی کردند و مدتی در زندان و منفصل بود.

گلایه خانواده شهید باهنر

ولی من در آن زمان با توجه به اعتمادی که به این‌ها داشتم این‌ها را هیچ‌کدام دلیل بر آن نمی‌گرفتم که این‌ها این‌کاره باشند. از این اشتباهات در گزینش افراد در اوایل انقلاب زیاد رخ داد لذا بنده همیشه از این دو نفر دفاع می‌کردم به‌خصوص از خسرو که اتهام بیشتری داشت.

من می‌گفتم من این‌ها را می‌شناسم، زیرا در کمیته به‌خصوص خسرو با ما همکاری داشتند. بعد هم در نخست‌وزیری، ایشان در قسمت امور محرمانه و اطلاعات بود؛ لذا هروقت در مورد این آقایان سؤال می‌کردند من آن‌ها را تبرئه می‌کردم و می‌گفتم من نمی‌توانم به این‌ها اتهام بزنم. البته خانواده شهید باهنر از من گله داشتند که تایید و تبرئه مهدوی کنی سبب شد که متهمین واقعی از مجازات نجات پیدا کنند.

منبع: خاطرات آیت‌الله مهدوی کنی. مرکز اسناد انقلاب اسلامی

پاورقی:

۱. حجت‌الاسلام هاشمی رفسنجانی در خاطرات ۱۱ تیرماه ۱۳۶۰ خود می‌نویسد: عصر به جلسه فاتحه حزب جمهوری اسلامی برای شهدای انفجار بمب در دفتر مرکزی حزب رفتم. گفته شد تعداد شهدا دو سه نفر بیشتر از ۷۲ نفر است. ولی قرار شد به‌خاطر اعتبار و ارزش عدد ۷۲ و شباهت آن با شهدای کربلا و جا افتادن آن، عوض نشود.

۲. خسرو قنبری معروف به خسرو تهرانی از هواداران مجاهدین خلق قبل از انقلاب اسلامی بود. پس از پیروزی انقلاب به همراه تعدادی دیگر از جمله سعید حجاریان، تشکیلات امنیتی نخست‌وزیری را بنیان نهاد. او در سال ۱۳۷۶، متصدی پست مشاوره امنیتی رئیس‌جمهور وقت سید محمد خاتمی شد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار