برگزاری کنگره شهدای عشایر در استان چهار محال و بختیاری بهانهای شد تا به سراغ خانواده شهدای عشایر برویم که با تقدیم ۱۱ هزار شهید در دوران دفاعمقدس مجاهدتهای زیادی را خلق کردند. شهدایی که با شنیدن زمزمههای جنگ تحمیلی خودشان را از کوه و دشت به صفوف مدافعان اسلام در غرب و جنوب کشور رساندند. در ادامه با طیبه مدهنی فرزند شهید علیاکبر مدهنی از شهدای عشایر لرستان همکلام شدیم تا از رشادتهای پدرش در کردستان، سوسنگرد، بستان، شوش و خرمشهر روایت کند.
شما هنگام شهادت پدرتان سن کمی داشتید، بابا را از تعاریف دیگران چطور شناختید؟
پدر از شهدای شاخص عشایر استان لرستان و از بنیانگذاران سپاه لرستان بود. من همیشه به این افتخار میکنم که پدر روستازاده بود و در خانوادهای ساده و متدین تربیت یافت و به این مقام رسید. بابا از روحانیت حکیمانه حمایت میکرد و در دوران انقلاب از یاران نزدیک شهید فخرالدین رحیمی و آیتالله مدنی در زمان حضورشان در خرمآباد بود. همرزمان و دوستان پدرم از شجاعت و فداکاری ایشان برایم صحبت کردند و خاطرات زیادی را روایت کردهاند. آنها میگفتند که شهید مدهنی بسیار ملاحظه نیروهای تحت امرش را میکرد، حتی به آنهایی که سن کمی داشتند، کمک و به آنها توصیه میکرد اگر تجربه حضور در خط مقدم را ندارند تا زمانی که نیاز نشده در آنجا حضور پیدا نکنند. دوستان و اقوام هم از مهربانی پدر و از اینکه همیشه دستگیر نیازمندان و افراد یتیم و بیبضاعت بود، میگفتند. پدرم تأکید زیادی روی تربیت فرزندانش داشت و از مادر میخواست که بچهها را در راه دین پرورش دهد. برادرم بعد از شهادت پدرم به دنیا آمد. پدر به مادرم سفارش کرده بود، اگر فرزندی که چشم انتظار آمدنش هستیم، دختر بود نام او را «طاهره» و اگر پسر بود «مصطفی» بگذارید.
پدرتان متولد کجا بود و در دوران انقلاب اسلامی چه فعالیتی داشتند؟
پدرم در سال ۱۳۳۴ در روستای «صاحبالزمان (عج)» خرمآباد در خانوادهای مذهبی متولد شد. سال ۱۳۴۱ به مدرسه رفت و ضمن کشاورزی و کارگری به تحصیلاتش ادامه داد. پدرشان کشاورز و مادرشان خانهدار بودند. پدرم دارای شش برادر و یک خواهر بود.
شهید مدهنی سال ۱۳۵۶ برای شرکت در چهلمین روز شهادت آیتالله سیدمصطفی خمینی (ره) به اتفاق دوستان به «قم» میرود و اعلامیههای امام را به محل کارش (شرکت هفتتپه) میبرد و بین مردم آن مناطق توزیع میکند و تعدادی از نوارهای کاست و اعلامیههای امام را نیز به اتفاق شهید حجتالاسلام «سید فخرالدین رحیمی» در بین روستاهای مجاور پخش میکنند. بابا در آگاه کردن مردم روستا نسبت به ظلم و ستم رژیم شاه بسیار نقش به سزایی داشت و روستاییان را به تظاهرات علیه رژیم دعوت میکرد. علیاکبر مدهنی در آن دوران با ارشاد خانوادههای فامیل، دوستان و نیز در پخش اعلامیهها و نوارهای سخنرانی حضرت امام (ره) نقش فعالی داشت. بعد از پیروزی انقلاب پدرم از فعالان پایگاه مقاومت مسجد «علوی» به سرپرستی شهید رحیمی بود که شبها در خیابانهای شهر به نگهبانی میپرداخت و از مال و ناموس مردم حفاظت میکرد.
ایشان چه سالی ازدواج کردند و چند خواهر و برادر هستید؟
پدر و مادرم بعد از آشنایی با یکدیگر در سال ۱۳۵۲ با هم ازدواج کردند و ماحصل ازدواجشان دو فرزند بود. من زمان شهادت پدر ۵ سال داشتم و برادرم بعد از شهادت ایشان متولد شد.
در دوران دفاع مقدس چند نفر از اعضای خانواده پدرتان رزمنده بودند؟
در دوران دفاع مقدس پدربزرگ، پدر و سه عموی دیگرم هم در جبهه حضور داشتند. پدرم اولین فردی بود که راهی جبهه شد. رزمندگان خانه مدهنیها از همان روزهای اول جنگ به صورت مستمر در جبهه حضور داشتند، مگر اینکه میخواستند برای دیدن خانواده به خرمآباد بروند و دوباره به جبهه برمیگشتند. نهایتاً خانواده یک شهید و دو جانباز تقدیم کرد.
شهید علی اکبر مدهنی در چه عملیاتی حضور داشت؟
پدر برای اولین بار در سال ۱۳۵۹ در قضیه کردستان ورود کرد. ایشان از همان گروههای اول بود که خودش را داوطلبانه به آنجا رساند و با ضدانقلاب جنگید.
شهید بعد از حمله بعثیها به ایران به صورت مستمر در جبههها حضور داشت. ایشان جزو نفرات اصلی تشکیلدهنده تیپ ۵۷ لرستان بودند و آخرین سمت ایشان فرمانده گردان بود. پدرم در مرحله بعد به شهر سوسنگرد و جزیره مینو اعزام شد و در عملیات «طریقالقدس»، آزادسازی شهر بستان، عملیات «فتحالمبین» حضور داشت.
شهادت ایشان چطور رقم خورد؟
حقیقت این است که پدرم شهادتش را از حضرت معصومه (س) هدیه گرفت. من ۵ سال داشتم که به شهر مقدس قم سفر کردیم. عمهام تعریف میکرد که پدرم من را بلند میکرد تا به ضریح حضرت معصومه (س) برساند و در همان حالت شهادت را از حضرت معصومه (س) تقاضا کرد. شهادت پدر اجابت همان خواستهاش در آن حالت مضطر در کنار ضریح حضرتمعصومه (س) بود. پدرم ۲۰ اردیبهشت سال ۱۳۶۱ در حالی که فرماندهی یکی از گردانهای تیپ حضرت ابوالفضل (ع) را در عملیات الی بیت المقدس برعهده داشت، به شهادت رسید.
خانواده شهید چطور از شهادت علیاکبر مطلع شدند؟
خبر شهادت پدر از طریق سپاه به خانوادهاش داده شد. مادر شهید (مادربزرگم) به خاطر شهادت برادرش که یک روز قبل از پدر به شهادت رسیده بود، در منزل دایی حضور داشت که بعد از اذان صبح خبر را به آنها میدهند. مراسم تشییع و تدفین پدر در زادگاهش در روستای صاحب الزمان (عج) پیرجد با حضور همه دوستان و بستگان خانواده که از شهر و روستاهای دور و نزدیک آمده بودند، برگزار شد. مراسمی که به گفته بستگان بسیار باشکوه برگزار شد.
فرازی از وصیتنامه شهید
شهید مدهنی در وصیتنامهاش نوشته است؛ بدانید که در طول تاریخ، ملت ایران هر موقع که از روحانیت جدا شدند یا اینکه انقلابیون خودسری ورزیدند و روحانیت را کنار زدند، بلافاصله در دامن شرق یا غرب قرار گرفتهاند؛ پس بنابراین برادران عزیزم! خوب بیندیشید و همین راهی را که انتخاب کردهاید، ادامه دهید.