چهلوپنجمین سالروز درگذشت دکتر علی شریعتی در حالی فرا میرسد، که هنوز بازار گفتگو و چالش درباره زندگی و کارنامه او گرم به نظر میآید. به این مناسبت و در بازشناخت شمهای از اندیشه و عمل وی، بخشی از خاطرات دکتر سیدمحمد صدر درباره این چهره پرآوازه معاصر را مورد خوانش و تحلیل قرار دادهایم. امید آنکه تاریخ پژوهان انقلاب اسلامی و عموم علاقمندان را مفید و مقبولآید.
در حسینیه ارشاد
دکتر سیدمحمد صدر، در دوران دانشجویی خویش در زمره طیف گستردهای از جوانان پرشور و انقلابی آن دوره بود که ره به حسینیه ارشاد و سخنرانیهای دکتر علی شریعتی در آن مؤسسه بُردند. وی بازتابهای این خطابهها و نیز شرایط حاکم بر حسینیه ارشاد به گاه جلسات شریعتی را چنین روایت میکند:
«در اوایل دوره دانشجویی، کلاسهای زیادی در حسینیه ارشاد برگزار میشد که میرفتم. دو هفته یک بار دکتر شریعتی جلسه سخنرانی داشت و من به طور مرتب در آن سخنرانیها شرکت میکردم تا اینکه حسینیه ارشاد در آبان ۱۳۵۱ تعطیل شد. دکتر شریعتی آن زمان که در حسینیه ارشاد یا در جاهای دیگر سخنرانی میکرد، نقشی مؤثر در بیان ایدئولوژی انقلاب و جذب بچههای انقلابی به اسلام و جلوگیری از مارکسیست شدن بچه مسلمانها داشت. او با زبان و بیان جدیدی، اسلام را مطرح میکرد و فضای روشنفکری اسلامی- انقلابی را رهبری مینمود. در سخنرانیها واقعاً حرفهای تازه داشت و از اینرو جمعیت زیادی پای سخنانش مینشستند و توجه مخاطبان زیادی را جلب میکرد. یادم هست یک روز وقتی وارد حسینیه ارشاد شدم، هیچ صندلی خالی وجود نداشت. برخی دانشجوها و حضار در راهروهای بین صندلیها نشسته بودند. من نیز مجبور شدم برای شنیدن سخنرانیاش جلوی جلو، روی زمین بنشینم. البته خیلی خوب شد! چون اگر عقب مینشستم، چیزی نمیدیدم. آن روز دکتر نقشه عربستان و مناطق دیگر را روی تخته سیاه کشیده بود و راجع به تفسیر سوره روم سخنرانی میکرد...».
در جلسات نیمه علنی و نیمه مخفی
دکتر علی شریعتی در پی آزادی از زندان از امکان سخنرانی عمومی محروم بود. وی در طول مدتی که از کمیته مشترک به درآمد، تا مقطعی که ایران را ترک گفت، در برخی جلسات خصوصی در منازل دوستان و علاقمندان خویش سخن میگفت که پارهای از آثار او، شامل همین سخنرانیهاست. سیدمحمد صدر که خود از شرکت کنندگان در این محافل بوده، در این باره آورده است:
«بعد از تعطیلی حسینیه ارشاد (آبان ۱۳۵۱)، مسجد جاوید فعالیتش را آغاز کرد. آیتالله محمد مفتح در آن مسجد نماز میخواند و عدهای از بچه مسلمانها، آنجا جمع میشدند. مسجد جاوید سخنرانیهای متعددی داشت. با آزادی دکتر شریعتی از زندان، ایشان جلساتی داشتند، البته همچون سابق نبود که در حسینیه ارشاد جلسات رسمی و علنی باشد، بلکه جلساتی بود، محدود و تقریباً نیمه علنی و نیمه مخفی. یعنی حدود ۳۰- ۴۰ نفر شرکت میکردند و اغلب نیز در خانه افراد مختلف تشکیل میشد. سخنرانان این جلسات نیز علاوه بر دکتر شریعتی، شهید مطهری، آیتالله سیدعلی خامنهای، مرحوم علیآقای حجتی کرمانی و فخرالدین حجازی بودند. در واقع اینان سخنرانان اصلی به حساب میآمدند، هر چند افراد دیگری هم در این جلسات شرکت میکردند از جمله مرحوم آقای سید غلامرضا سعیدی که خودش هم نویسنده بود و هم درد اسلام داشت. پیرمرد به دلیل کهولت سن نمیتوانست بر زمین بنشیند و تنها کسی بود که در آن جلسات، برایش صندلی میگذاشتند. ایشان با آن سن و سال احساسات و شور و نشاط جوانی داشت. گاهی که دکتر شریعتی صحبت میکرد از آنجا که انسانی دانشمند و صاحب قلم بود یکدفعه به میان سخنان دکتر میآمد و صحبتهایش را قطع میکرد و در تأیید و تأکید سخنان دکتر، یکی- دو دقیقهای سخن میگفت. دکتر شریعتی نیز به احترامش سکوت میکرد، تا او حرفهایش را تمام کند و بعد ادامه سخنانش را پی میگرفت. یک مرتبه بعضی از جوانترها، نیمچه اعتراضی به او کردند که مثلاً سخنان دکتر را قطع نکند، اما او بیتوجه به این اعتراضها، هرجا که لازم میدید به میان سخنان دکتر شریعتی میآمد و میگفت: با اجازه آقای معترض و بعد حرفهایش را میزد و همین مسئله، باعث خنده حضار میشد...».
روایتی از اختلاف دیدگاه، میان شهید آیتالله مطهری و دکتر شریعتی
نشستهایی که در بخش پیشین این مقال وصف آن رفت، محمل تضارب آراء و افکار شخصیتهای نامور دینی و مبارز آن مقطع بوده است. صدر در بخش دیگری از خاطرات خویش از شریعتی، به انتقاد شهید آیتالله مرتضی مطهری به یکی از آرای او در این محافل اشارت برده است:
«در این نشستها، بحثهای بسیار دقیق و خوبی مطرح میشد، مثل سخنرانی دکتر شریعتی درباره حُرّ، که در قالب کتاب نیز منتشر شده است و گاه به مناظره و اختلاف نظر نیز میانجامید. یادم هست در یکی از این بحثها، دکتر شریعتی به این نتیجه رسیده بود که استبداد و رژیم شاه، دشمن ما هستند، اما مارکسیسم رقیب ماست و ما باید نحوه و روش برخوردمان را با این دو تنظیم کنیم. بعد از این سخن، شهید مطهری صحبت کرد. او ابتدا دشمن و سپس رقیب را تبیین و تشریح کرد و بعد به این نتیجه رسید، که مارکسیسم فقط رقیب ما نیست، بلکه هم رقیب است و هم دشمن، هر چند که فعلاً و در ظاهر، فقط شاه و استبدادش دشمن تلقی میشوند. آقای مطهری در آخر سخنانش دوباره تأکید کرد: بنابر این من با تعریفی که آقای دکتر شریعتی از مارکسیسم به عنوان رقیب ارائه دادند، موافق نیستم... سخنان مرحوم شهیدمطهری که تمام شد، ایشان جلسه را ترک کرد و گفت: باید بروم... و رفت. ایشان که رفت، دکتر شریعتی دوباره صحبت را ادامه داد و گفت: نه، همان طور که گفتم، ما یک رقیب داریم و یک دشمن و الیآخر. یعنی چندان توجهی به صحبتهای آقای مطهری نکرد و مشخص بود که اختلاف نظرهایی، بین این دو بزرگوار وجود دارد...».
وصف آیتالله خامنهای، از زبان شریعتی
آیتالله سیدعلی خامنهای از عالمان نظریهپرداز و انقلابی آن سالیان نیز در عداد شخصیتهایی است که در برخی از جلسات فوقالذکر، حضور به هم میرسانده است. راوی خاطرات، محفلی را به یاد میآورد که دکتر شریعتی، آیتالله را با اعزاز و اکرام فراوان، به حضار معرفی و از ایشان میخواهد که به جای وی سخن بگوید:
«در یکی از همین جلسات، وقتی دکتر صحبتش تمام شد، گفت: حالا (به قول معروف) من تریبون را در اختیار یک شخصیت بزرگ (با تجلیل فراوان) قرار میدهم. همه تصور کردند الان آقای مطهری سخن خواهد گفت، اما دیدیم که آقای خامنهای شروع به صحبت کرد و مشخص بود که این دو بزرگوار، بیشتر به هم نزدیک اند، تا آقای مطهری و دکتر شریعتی. در جلسهای دیگر که در منزل مرحوم آقای علی حجتی برگزار شده بود و دکتر شریعتی صحبت میکرد، موضوع صحبت یا بهتر است بگویم موضوع پرسش و پاسخ، آزادیهای کارتری بود، همان موضوع حقوق بشر و مسئله فضای باز سیاسی. در میان جمع یکی از حاضران از دکتر پرسید: اگر روزی فضای سیاسی کشور باز شود و شما بتوانید فعالیت سیاسی کنید، چه میکنید؟ در واقع میخواست نظر دکتر شریعتی را در چنان فضایی جویا شود به خصوص که فعالیتهای مسلحانه، در جامعه اقبال داشت و در جریان بود. با این پرسش دکتر گفت: هیچ! ما همان کارهای قبلیمان را از سر خواهیم گرفت، دوباره به حسینیه ارشاد و جاهای دیگر میرویم، سخنرانی میکنیم، نظریات خودمان را میگوییم... در واقع نظر دکتر شریعتی، ناظر به آگاهی بخشی به جامعه بود و این نکتهای بسیار مهم، در شناخت دیدگاهای دکتر شریعتی است...».
نگاه شریعتی به مبارزات مسلحانه
یکی از پرسشهای مطرح در باب اندیشه و عمل دکتر شریعتی، نگاه وی به مقوله مبارزات مسلحانه است، که از قضا در سالیان پایانی حیات وی، هواخواهان فراوان داشت! صدر در بخشی از خاطرات خویش، با واسطه روایتی را از دکتر آورده است، که هرگونه تعلق خاطر وی به این نوع از مواجهه با رژیم گذشته را نفی میکند:
«دکتر شریعتی مبارزات مسلحانه را توصیه نمیکرد. در این رابطه خاطرهای برایتان نقل خواهم کرد. در سال ۱۳۵۶ و بعد از فوت دکتر شریعتی، من و مهدی مفیدی به دیدن مرحوم محمدتقی شریعتی، پدر دکتر شریعتی رفتیم. آن زمان ایشان در خیابان زمرد تهران زندگی میکرد. پیرمرد خیلی خوش صحبت بود و آن روز خیلی به ما لطف و محبت کرد. دائم خاطراتی از امام موسیصدر برایم بیان میکرد. در آن دیدار، ما نظرش را راجع به مبارزه مسلحانه پرسوجو کردیم و اینکه: آیا به نظر شما، بدون به کار بردن اسلحه میتوان در این مبارزه پیروز شد؟ ایشان قاطعانه پاسخ داد: من اصلاً به مبارزه مسلحانه اعتقاد ندارم! بعد هم کمی راجع به این مسئله توضیح داد و در پایان با حالتی شوخی و جدی گفت: شاید نظریات من برای شما مهم نباشد، اما به یقین میگویم که دکتر هم مبارزه مسلحانه را قبول نداشت و معتقد بود، باید در جهت آگاهی مردم گام برداشت... این سخن مرحوم شریعتی پدر، مرا یاد جلسه منزل مرحوم آقای حجتی انداخت...».
احساس سبُک شدن، پس از گفتوگوی خصوصی با شریعتی
واقعیت این است که در سالیان منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، ذهن و ضمیر جوانان پرشور و امیدوار آن مقطع، مملو از پرسشهای فراوان بود، که پاسخهای آن را از تئوری پردازان این حرکت طلب میکردند. دکتر صدر نیز روزی را به یاد میآورد، که در ضیافتی در منزل مرحوم علیحجتی کرمانی، سؤالی را از دکتر شریعتی مطرح کرده و پاسخی طولانی و پرتأثیر از وی دریافت کرده است:
«در اینجا، چون صحبت از دکتر شریعتی است، خاطرهای از دوران سربازیام با ایشان دارم، که مایلم بیان کنم. یک روز آقای علیحجتی کرمانی، دکتر شریعتی را برای صرف ناهار به منزلش دعوت کرد. از من هم دعوت کرد. من سرباز بودم و به سادگی نمیتوانستم از محل خدمتم خارج شوم، از طرفی هم دلم نمیخواست این دعوت را از دست بدهم، پس به هر نحوی بود از پادگان بیرون آمدم و، چون فرصتی برای تعویض لباس نداشتم، ناچار با همان لباس سربازی به منزل آقای حجتی رفتم. آقایان محمدجواد حجتی کرمانی، فخرالدین حجازی و حسن اکبری مرزناک، مهمان ایشان بودند. در حین خوردن ناهار، با دکتر شروع به صحبت کردم. واقعاً آن جلسه، برایم یکی از بهترین جلسات با دکتر شریعتی بود. درباره عقیده و عملکرد چریکهای فدایی خلق، سؤالی از دکتر پرسیدم. آن سؤال که دغدغه ذهنی من و حتی خیلی از بچه مسلمانها بود و واقعاً پاسخی برایش نداشتم، این بود: مبارزان کمونیست، به خصوص چریکهای فدایی خلق که مارکسیست هستند و خدا، قیامت و مسائلی از این دست را قبول ندارند، چطور به این راحتی مبارزه میکنند، دستگیر میشوند، شکنجه میبینند و کشته یا اعدام میشوند؟ آیا آنان تا این اندازه اعتقاد به خلق و جامعه دارند که این فداکاریها را میکنند؟... و این از آن سؤالهای بیجواب، برای خیلی از بچه مسلمانها بود. دکتر ابتدا پاسخی به من داد که قانعام نکرد و وقتی دید که این سؤال ذهنم را درگیر کرده، شروع به صحبت کرد و بیوقفه سه ساعت ونیم درباره مارکسیسم، ایدئولوژی و قضایای آن برایم سخن گفت. بعد از آن احساس کردم سبک شدهام، چرا که تا حد زیادی پاسخم را گرفته بودم و آن روز خیلی برایم مفید و لذت بخش بود. واقعیت این است که الان، به خاطر ندارم که دکتر چه پاسخی به من داد. فقط آنچه به خاطر میآورم، همان حسی بود که از مصاحبت با دکتر شریعتی برایم ایجاد شده بود. گفتوگوی من و دکتر شریعتی که تمام شد، آقای فخرالدین حجازی به من گفت: فلانی! امشب دکتر شام مهمان من است و تعدادی از بچهها نیز قرار است به منزل ما بیایند، شما نیز اگر علاقه دارید، بیایید...، اما من نپذیرفتم و گفتم: دیگر کشش ندارم و اگر بیایم، برایم جلسه مفیدی نخواهد بود و نرفتم. فردای آن روز آقای حجازی به من گفت، دکتر تا صبح برای بچهها صحبت کرد! الان که به دکتر فکر میکنم، میبینم میزان تعهدی که او برای خودش قائل بود، تا چه اندازه بزرگ مینمود...».
شریعتی در دوران پسا انقلاب اسلامی
راوی خاطرات فوق آمده، نقش شریعتی در فرآیند انقلاب اسلامی را تنها به دوره تحقق آن منحصر نمیکند و او را در تربیت جوانان دارای گرایش به اسلام و تشیع، که در فردای پیروزی انقلاب اسلامی مسئولیتهای فراوان بر عهده گرفتند نیز، مؤثر میداند. وی سعی کرده که این موضوع را در ذیل این سؤال که: «اگر شریعتی نبود، چه اتفاقی میافتاد؟» تبیین کند:
«دکتر شریعتی، تأثیر زیاد روی فعالیتها و مبارزات دانشجویان مسلمان داشت. تأثیرگذاری او نه فقط با سخنرانیها و یادداشتهایی بود که از او منتشر میشد، بلکه درگذشتش هم در روند و ثبات این فعالیتها و مبارزات تأثیرگذار بود. در واقع درگذشت دکتر شریعتی، حرکتهای اسلامی دانشگاه را تقویت کرد و جو سیاسی دانشگاه را کاملاً به سمت فضای مذهبی- اسلامی سوق داد. اگرچه درگذشت دکتر بسیار متأثر کننده و باعث تحریک و تهییج نه دانشجو و دانشگاه، بلکه عموم جامعه بود.
نقش مؤثر دکتر شریعتی، پس از انقلاب نیز کارساز بود. من لازم میدانم با اتکا به تجربه سیاسیام، نکتهای را با طرح این سؤال توضیح دهم: اگر شریعتی نبود، چه اتفاقی میافتاد؟... مسلماً باز هم انقلاب پیروز میشد، چون بر سه پایه ایدئولوژی اسلامی، رهبری امام خمینی و پایگاه قوی مردمی استوار بود، اما پس از انقلاب و در جمهوری اسلامی، ایران با مشکل بسیار جدی مواجه میشد، چرا؟ چون پیش از انقلاب، تحصیل کرده دانشگاهی انقلابی مسلمان کم داشتیم، از اینرو پرورش افراد دانشگاهی مسلمان را باید از خدمات و بلکه بزرگترین خدمت شریعتی به انقلاب بدانیم. به عبارت دیگر پس از پیروزی انقلاب اسلامی، اداره کشور نیاز به مدیریت تحصیل کرده و مسلمان داشت و دکتر شریعتی انقلاب و مدیریت بعد از پیروزی انقلاب را به یک معنا تضمین نمود...»؛ و کلام آخر
از خاطرات چهرههایی، چون دکتر سیدمحمد صدر، میتوان چنین برداشت کرد که بسا جوانان خواهان تغییر و تحول، در سالیان منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی، اندیشه دینی و چپ ستیز خویش را از آثار و سخنرانیهای دکتر علی شریعتی اخذ کردهاند. هم از این روی نقش وی در بسترسازی فرهنگی، برای تحولی که جامعه ایران در آن روزگار انتظار آن را میکشید، بس مهم و در خور توجه قلمداد میشود. با این همه، با سپری گشتن بیش از چهار دهه از آن رویداد بزرگ و تاریخی، برخی حامیان پیشین و افراطی دکتر شریعتی، به وادی تفریط درافتادهاند و او را یکسره نفی میکنند! گمان میرود که راه صحیح مواجهه با آوردههای وی، نقد عالمانه و معطوف به استدلال و حقیقت جویی است. امری که سره را از ناسره باز مینمایاند و راه برداشت مناسب از میراث پیشینیان را هموار میسازد.