کد خبر: 1089860
تاریخ انتشار: ۰۳ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۷:۴۴
روایتی از بدرقه پیکر «شهید صیاد خدایی» به سوی خانه ابدی.
مراسم تشییع پیکر شهید صیاد خدایی با حضور با شکوه مردم از میدان امام حسین (ع) تا میدان شهدای تهران انجام شد و شهید مدافع حرم با زمزمه‌های «یا حسین (ع)» مردم به دیدار اباعبدالله (ع) رفت.
 از خلوتی مسیر با خودم گفتم قرار نیست خیلی هم خبری باشد. ته دلم شور افتاده بود که چرا خیابان‌ها این‌قدر خلوت است؟ امروز مدارس هم به دلیل آلودگی هوا تعطیل است. صدایی ته دلم می‌پرسد: «یعنی به این دلیل استقبال مردم از برنامه هم کم می‌شود؟» مرور که می‌کنم در سابقه نظام جمهوری اسلامی موارد مشابه زیادی بوده که برف و باد و باران و طوفان در کار بوده، اما ملت ما پشت هر دلیلی را با حضورشان به خاک مالیده‌اند و همیشه در میدان حضور داشتند. انتهای خیابان مازندران نزدیک میدان امام حسین که از ماشین پیاده شدم هنوز ساعت ۸:۱۵ نشده بود. صدایی می‌آمد که می‌خواند:

صبح سوم خرداد

میدان کم‌کم جمعیت به خود می‌بیند. تقریباً نیمی از محوطه میدان امام حسین را زن و مرد و کودک و پیر را فرا گرفته است. همه بهت زده از شوک اتفاق یکشنبه بعداز ظهر هستند امروز سوم خردادماه است. سوم خردادی که هرسال برای ما فتح خرمشهر را تداعی می‌کند. همان انقلابی که خرمشهرش را در سوم خردادماه ۶۱ «خدا آزاد کرد» امروز میزبان گل پرپریست که حاصل دسیسه‌ای دیگر از دشمنان ایران است. هرچند که «شهید حسن صیاد خدایی» دیگر برای مردم ایران گمنام نیست. گمنامی‌اش برای زمانی بود که با خلوصش به میهن اسلامی خدمت می‌کرد و برای اعتلای نام اسلام مسئولیتش را به نحو احسن انجام می‌داد. اکنون که تصویر شهادتش، دست به دست و نسل به نسل می‌چرخد، همه می‌شناسندش. می‌گویند: «نه تنها ماشین گران قیمتی نداشته، بلکه خانه‌اش هم استیجاری است!» مگر می‌شود؟

شهیدِ شهادت دوست

شهید خدایی از مدافعان حرم بوده و به همین منظور همیشه بین همکاران و خانواده اش می‌گفته: «اگر من شهید شدم‌ای وای‌ای وای نکنید. خدا از سعید برای شما مهربان‌تر است. نگویید‌ای وای سعید رفت. خدا بالا سر شماست. یاد کسانی بکنید که پدران‌شان رفتند و برنگشتند. یاد آن شهیدانی باشید که در سوریه انگشت به انگشت بدن‌شان را تکه تکه کردند. این‌ها برای ما درس است». حاضریم تک‌تک‌مان فدای اسلام و قرآن و رهبرمان بشویم.» مدافع حرم باشی، فرقی ندارد که کجا باشی. سوریه، دمشق، حلب و یا… تهران، خیابان مجاهدین اسلام!

آغاز مراسم همراه با یادی از روضه قتلگاه بود که یاد حسین (ع) همواره از ته جان دل را می‌لرزاند. حال آنکه خبر شهادت این شهید را همراه با عکسی از قتلگاهش دیدیم. «مادری که بالای سر فرزندش آمده بود و… اینجاست که روایت کربلا را نمی‌شود نگفت: «بعد از شهادت حضرت، خواهر بزرگوارشان بالای سرشان آمدند و گفتند: «نانجیب! تو که کار خودت را کردی پس چرا دست و بدنت می‌لررزد؟» پاسخ داد: «وقتی کار داشت تمام می‌شد صدای زنی در قتلگاه می‌پیجید که: «عزیز مادر حسین!»» این‌ها بخشی از سخنانی بود که از بلندگو پخش می‌شد که تداعی صحنه شهادت «سعید صیاد خدایی» بود.»

درد بیشتر زمانی بود که پیکر شهید را در بین مردم آورده بودند و بعد از دیدار با او، داخل مسجد امام حسین (ع) بردند. چرا که خانواده ایشان، تا آن لحظه هنوز نتوانستند با او وداع کنند. اما دلیل دیگری هم داشت. «زیارت عاشورا» یکی از دوستانشان گفته بودند: «خیلی به مستحبات مقید و به هیأت و امام حسین (ع) علاقه‌مند بود. همیشه مقید بود که در مراسمات زیارت عاشورا که دوشنبه‌ها در محل کار برگزار می‌شد شرکت کند. روز قبل از شهادتش به بچه‌ها سفارش کرده بود که هماهنگی‌های لازم برای مراسم زیارت عاشورای دوشنبه را انجام بدهند. حالا خودش شهید شده و بچه‌ها باید بدون او و به یاد او مراسم زیارت عاشورا را برگزار کنند.» امروز سه‌شنبه بود، اما زیارت عاشورا را باید می‌خواندیم. مگر می‌شود محب حسین (ع) را بدون ذکر حسین (ع) راهی دیدار با حسین (ع) کرد؟

آغاز مراسم

قرآن خواندند و سرود جمهوری اسلامی ایران را نواختند، چون او برای اسلام و ایران رفت. این پیکر بی جان چه حرف‌ها دارد با مردم‌مان. پیرزنی قد خمیده در بین مردم راه می‌رفت و با گذر از آفتاب داغ سراغ تابوت شهید را می‌گرفت. بی‌قرار دیدنش بود و فریاد می‌زد: «لعنت خدا بر دشمنان اسلام» راه می‌رفت و شعار می‌داد. مشت خود را از پشت سروی خمیده به گونه‌ای بالا آورده بود که پوست نازکش رگ‌هایش را نمایان کرده بود. گویی خونش به جوش آمده و قدرت بالا بردن دستانش را در او تقویت کرده است.

رفیق غایب!

یک پا ندارد. با دو عصایی که زیر بغل تکیه می‌دهد راه می‌رود. آرام آرام! حزن را در گام برداشتنش می‌بینم. سرش پایین است و با خودش زمزمه می‌کند. هر چند ثانیه یک بار هم سرش را با نشانه تأسف تکان می‌دهد. آفتاب تند صورتش را قرمز کرده و هوای گرم عرق به صورتش نشانده، اما تفاوت «اشک» را از باقی رطوبت روی این صورت می‌فهمم. ساکت و ریز، بدون جلب توجه اشک می‌ریزد و عزاداری می‌کند. بی شک او داغدار کسی است. داغدار که؟ او که خود (به نظر می‌رسد) از اهالی نظامی کشور است. از لباسی که پوشیده و محاسن جوگندمی که می‌بینم و حجب و حیای صورتش دارم حدس‌هایم را کامل می‌کنم. ناگهان مرد میان‌سالی به سمتش می‌رود و بعد از کمی مکث و تفکر، خطابش می‌کند! حاجی فلانی! … همدیگر را در آغوش کشیدند به گونه‌ای که هر دو، تا ۲-۳ دقیقه سرتاپا اشک بودند. حرف نمی‌زدند. فقط به همدیگر نگاه می‌کردند و دوباره آغوششان را می‌فشردند و اشک و اشک و اشک. از کل مکالماتشان یک جمله را فهمیدم. این دو رفیق که داغدار رفیق دیگرشان هستند، شش سال بود همدیگر را ندیده بودند، ولی از طریق رفیق غایب‌شان احوال‌پرس هم بوده‌اند. اکنون، جای خالی «حاضر غایب» به غایت حس شده است و همین غیبت، دلیل رسیدن این دو به هم بوده است.

دهه نودی.

اما حضور همیشگی دهه نودی‌ها را نمی‌توان تکذیب کرد. بعید نیست رسانه‌های غربی در مواجهه با این میزان از حضور آن‌ها دوباره شروع کنند و حرف بی‌پایه، زیاد بزنند. چیزی که من می‌بینیم برایم جدید نیست. ما در هر تجمعی فرزندان‌مان را در کنار خود نگه می‌داریم تا ارزش‌های انقلاب و اسلام و ایران به ایشان منتقل شود. پسربچه‌هایی که لباس نظامی پوشیده‌اند و با کلاه آفتاب‌گیرِ نظامی حین اجرای نماز میت، دست به نشان ادای احترام کنار کلاه برده‌اند هم در نوع خودشان کم نظیرند. دخترکان سه، چهار و یا پنج ساله که با روسری یا چادرشان به نظاره جمعیت نمازگزار ایستاده‌اند. کودکانی که در آغوش پدر یا مادرشان نگاه می‌کنند و نگاه! «ما ملت امام حسینیم!» تنها جمله توصیف من از صحنه روبرویم در برپایی نماز میت است.

نقطه حضور

«یادگاه شهدای گمنام»، میدان امام حسین (ع) محوریت حضور شد. صدای گریه خانواده‌ای می‌آید. آیت‌الله صدیقی نماز را بر پیکر ایشان خواندند. اما در سکوت حین نماز، نوای گریه‌های زنانه‌ای به گوش می‌رسد. الله اکبر! الله اکبر! همه در کنار هم صف بستند برای نماز میت، اما صدای کودکی توجهم را جلب کرد. سجاد ۳ ساله بود. داد می‌زد «می کشم! می‌کشم! آنکه برادرم کشت.» مشت کوچکش اندازه یک گوجه سبز درشت هم نمی‌شد، اما دلی که از درون آن مشت حرف می‌زد دنیای فردایی است که امروز دارد ساخته می‌شود. امروز و اینجا! همان‌طور که این جماعت، کودکان سوم خرداد ۶۱ هستند که دل درون مشت‌شان حرف‌های همان دنیای امروز است که دیروز ساخته شده است.

چه هجمه‌ای! برای قدم زدن با سرعت بسیار کم هم حتی با مشکل مواجهم. بار‌ها چادرم زیر پای افراد دیگر گیر کرد. کفش‌های دیگران را له کردم. کفش‌هایم زیر گام‌های بقیه ماند. از طرفین تحت فشار بودم. با خودم می‌گویم تا کجای مسیر با این وضع باید جلو بروم؟ یادم می‌آید در دوران کودکی با سرعت آب جاری داخل جوی آب کنار خیابان مسابقه می‌گذاشتم. سمت شرقی خیابان ۱۷ شهریور در میانه پیاده راه، جوی آبی جاری وجود دارد که بار‌ها از جمعیت جلو زد و مسابقه را از ما برد. اما این مردم که عجله‌ای برای رفتن ندارند. چنان افراد این جمع غصه دارند که زمزمه می‌کنند: «من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می‌رود.» قدم قدم می‌روم. خانواده شهید هم از کنارمان رد می‌شوند و خودروی حامل ایشان با احترام توسط مردم مشایعت می‌شود. این‌ها داغ‌دارند، داغ ایران! و داغ ایران، داغ همه ماست. با گذر خودروی حامل خانواده بزرگوار شهید، صدا‌ها بلند می‌شود: «الهی بمیرم.» «خدا بهشون صبر بده.» «چقدر سخت است.» و…

انقلابی‌گری

بعد از گذشت یک ساعت و اندی از شروع برنامه، اکنون سیل خروشان جمعیت به میدان شهدا رسید، اما «هم‌دردی» و «هم‌ذات پنداری» و همین‌طور «شهیدپروری» و «وطن‌دوستی»، به پایان نمی‌رسد. این مردم برای تمام روز‌های ۴۳ سال و چند ماه عمر انقلاب چنان سینه سپر ایستاده‌اند که بدخواه نظام به جز با چنین اقداماتی خود را در جایگاه تعرض به نظام اسلامی نمی‌تواند ببیند. ناجوانمردی هم که رسم همیشگی این جماعت است.

رهبر معظم انقلاب در چهاردهم خرداد ۹۵ فرمودند: «امروز هم دشمنان ملّت ایران با خصوصیّت انقلابی‌گری او خصومت دارند و دشمنند. اساساً قدرت‌های مادّی از کلمه‌ی انقلاب وحشت می‌کنند؛ از کلمه‌ی «انقلاب اسلامی» وحشت می‌کنند، می‌هراسند، می‌رَمند. فشار‌هایی هم که وارد می‌کنند، به‌خاطر انقلابی‌گری است؛ شرح خواهم داد که انقلابی‌گری متضمّن چه مفاهیم و معانی و خطّ‌مشی‌هایی است؛ حق دارند که بترسند. فشار‌ها البتّه با بهانه‌های مختلف وارد می‌شود؛ گاهی با بهانه‌ی هسته‌ای، گاهی با بهانه‌ی حقوق بشر و بهانه‌هایی از این قبیل، امّا حقیقت قضیّه عبارت است از همین که دشمنان ملّت ایران و دشمنان ایران اسلامی از خصوصیّت انقلابی‌گری واهمه دارند و نگرانند. در همین اواخر، در چند ماه قبل از این، یک سیاستمدار آمریکایی گفت: ایران به‌خاطر انقلاب اسلامی تحریم است؛ اصل تحریم مربوط به انقلاب ۱۹۷۹ -یعنی انقلاب سال ۵۷- است! این یک حقیقت است.»

اگر مراسم تشییع پیکر شهید صیاد، امروز و در این شرایط یک حرکت در امتداد «انقلابی‌گری» نیست، پس چیست؟ اکنون به سوالی فکر می‌کنم که در راه، صدایی درونم می‌گفت و حالا با افتخار پاسخ می‌دهم: «ما ملت امام حسینیم!»
منبع: مهـــر
نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
خبرهای مرتبط
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار