اثری که هم اینک در باب آن سخن میرود، نخستین یادنامه شهید سید مرتضی آوینی است که به مناسبت چهلمین روز شهادتش نشر یافت. علی تاجدینی، گردآورنده این مجموعه در صدر آن اشاراتی دارد که بازخوانی آن ما را به آن دوره میبرد: «هدف ما از انتشار مجموعه حاضر، از باب فذکرهم بایامالله است. تذکر به زندگان که از یاد نبرند که میان ملکوت و ملک، حجابی نیست جز انانیت و اگر چشم دل باز کنند، اطراف خود سید مرتضاها را خواهند دید! شهید آوینی عنصری ملکوتی بود که در ملک میزیست. او با حضورش که با شهادتش شدت یافت، ما را به ملکوت میخواند. یاد او را نه به عنوان دوستی از دست رفته و غایب بلکه دوستی به دست آمده و حاضر گرامی میداریم. امید داریم با فرصت اندکی که در اختیار داشتهایم، این مجموعه بتواند راهبر به چنین حقیقتی باشد. در تهیه این مجموعه، برادران دفتر مطالعات دینی هنر، قجاوند، زکریایی، گودرزیانی و حیدری، در برخی قسمتهای این مجموعه همکاری خالصانهای داشتند؛ و همچنین اعضای فنی مرکز فرهنگی نشر قبله در حروفچینی و صفحهآرایی کتاب حاضر، با فعالیت شبانهروزی تلاش کردهاند. از حوزه هنری و معاونت فرهنگی وزارت ارشاد اسلامی نیز که مشکلات چاپ کتاب را به موقع برطرف کردند، سپاسگزاری میگردد. در پایان این مقال ذکر چند نکته ضروری است:
۱. اتخاذ تصمیم به تهیه کتاب حاضر، نسبتاً دیر شروع شد. از این رو اگر فرصت بیشتری وجود میداشت، قطعاً کتاب کاملتر و با ضعفهای کمتر منتشر میگردید.
۲. در بخش از زبان یاران برنامه مفصلتری وجود داشت که به دلایل متعدد از جمله کمی وقت و مصادف شدن با جشنواره دهه فجر، امکان مصاحبه با برخی نزدیکان شهید آوینی میسر نگردید.
۳. برخی از دوستان شهید آوینی، متأسفانه در این کار همراه ما نبودند! به طوری که برخی مطالب منتشر نشده از شهید را که نزدشان بود، در اختیار یادنامه قرار ندادند! بعضی هم با تمام وجود میخواستند کمک کنند، اما حال درستی نداشتند و نمیتوانستند درباره سیدمرتضی حرف بزنند!».
این بزرگداشتنامه، در آغاز خود، زندگینامه خودنوشت شهید آوینی را نیز آورده که بخش آغازین آن به قرار پی آمده است: «این جانب اکنون ۴۶ سال تمام دارم. درست ۳۴ سال پیش، یعنی در سال ۱۳۳۶ شمسی، در کلاس ششم ابتدایی نظام قدیم، مشغول درس خواندن بودم. در آن سال، انگلیس و فرانسه به کمک اسرائیل شتافته و به مصر حمله کردند و بنده هم به عنوان یک پسر بچه ۱۳-۱۲ ساله، تحت تأثیر تبلیغات آن روز کشورهای عربی، یک روزی روی تخته سیاه نوشتم: خلیج عقبه از آن ملت عرب است! وقتی زنگ کلاس را زدند و همه ما بچهها سر جایمان نشستیم، اتفاقاً آقای مدیرمان آمد تا سری هم به کلاس ما بزند. وقتی این جمله را روی تخته سیاه دید، پرسید: این را کی نوشته؟ صدا از کسی درنیامد، من هم ساکت، اما با حالتی پریشان سر جایم نشسته بودم. ناگهان یکی از بچهها بلند شد و گفت: آقا اجازه؟ آقا، بگیم؟ این جمله را فلانی نوشته! و اسم مرا به آقای مدیر گفت. آقای مدیر هم کلی سر و صدا کرد و خلاصه اینکه چرا وارد معقولات شدهای؟ و در آخر گفت بیا دم در دفتر تا پروندهات را بزنم زیر بغلت و بفرستمت خانه! البته وساطت یکی از معلمان کار را درست کرد و من فهمیدم که نباید وارد معقولات شد! بعدها هم که در عالم نوجوانی و جوانی، گهگاه حرفهای گنده گنده و سؤالات قلمبه سلمبه میکردیم، معمولاً به زبانهای مختلف، حالیمان میکردند که وارد معقولات نباید بشویم!...».