کد خبر: 1079974
تاریخ انتشار: ۰۳ اسفند ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
دولت انگلستان و برکشیدن رضاخان، روایتی همچنان در خور خوانش
چندوچون اقدام انگلستان و عوامل داخلی آن در ترفیع رضاخان به سلطنت، از سرفصل‌های بازخوانی آثار کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ به شمار می‌رود. این حرکت اگرچه در ابتدا و به ظاهر به سردمداری سیدضیاء‌الدین طباطبایی روی داد، اما هدف غایی آن، نشاندن قزاق بر جایگاه حاکمیت ایران بود
داود امینی

چندوچون اقدام انگلستان و عوامل داخلی آن در ترفیع رضاخان به سلطنت، از سرفصل‌های بازخوانی آثار کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹ به شمار می‌رود. این حرکت اگرچه در ابتدا و به ظاهر به سردمداری سیدضیاء‌الدین طباطبایی روی داد، اما هدف غایی آن، نشاندن قزاق بر جایگاه حاکمیت ایران بود. در مقال پی آمده، سعی شده است تا با اتکا به پاره‌ای شواهد و دیدگاه‌ها این فرآیند مورد بازخوانی قرار گیرد. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان را مفید و مقبول آید.

اعتراف رادیو لندن، به برکشیدن و خلع رضاخان
زمانی که کارگردانان انگلیسی، ایران را تحت اشغال نظامی خود داشتند، این اندیشه در آنان قوت گرفت که باید در ایران، یک حکومت مقتدر، ولی انقلابی‌نما بر سر کار آورند! حکومتی که بتواند خودش را در مقابل مردم، ترقی‌خواه نشان بدهد. از آنجا که نیروی ژاندارمری به علت سوابقی که با ملیون داشت مورد اعتماد آنان نبود. از این روی، برنامه‌ریزی انجام کودتا به وسیله قزاق‌ها در دستور کار آنان قرار گرفت و در حالی که افرادی سابقه‌دارتر و با درجه بالاتر از رضاخان در میان قزاق‌ها وجود داشت، وی برای انجام کودتا برگزیده شد! به اعتقاد بسیاری از رهبران سیاسی و مذهبی کشورمان، انگلیس تمامی مراحل صعود رضاخان به سلطنت، یعنی انتصاب وی به ریاست دیویزیون قزاق، وزارت جنگ، نخست‌وزیری، خواستاری جمهوریت و سپس خلع قاجاریه و در نهایت تأسیس سلسله پادشاهی دیکتاتوری پهلوی را از ابتدا پیش‌بینی و برنامه‌ریزی کرده بود. در ماجرای روی کارآمدن رضاشاه توسط انگلیسی‌ها، اعتراف رادیو لندن به ایفای این نقش از اهمیت ویژِه‌ای برخوردار است. رادیو لندن در بخش فارسی زبان خود، پس از سوم شهریور ۱۳۲۰ ش با صراحت به نقش دولت انگلیس در کودتای ۱۲۹۹ ش و روی کار آمدن و سپس تقویت رضاخان اقرار داشته و می‌گوید: «پس از آنکه دیدیم ملت ایران نسبت به قرارداد ۱۹۱۹ م، بدبین است و آن را مبنی بر غرض فاسد می‌داند، قرارداد را الغا و در عوض آن، دولت ایران را تقویت و مساعدت کردیم که نظم و اقتدار را در کشور ایران برقرار نماید. تمام مساعدت ما از رضاشاه پهلوی، روی این اصل بود و باید انصاف داد که در چند سال اول زمامداری، پهلوی به اصلاح امور کشور پرداخت (!) و ما از او راضی بودیم. اما متأسفانه آن پادشاه، به مرور زمان هر چه قدرتش بیشتر شد، از راه صحیح بیشتر منحرف می‌شد و به کار‌های بی‌قاعده دست زد تا وقتی که باز دیدیم شیطنت آلمان‌ها و غفلت شاه، منافع ما را در خطر می‌اندازد! این بود که برخلاف میل خودمان، از ناچاری این اقدام را کردیم و رضاشاه را از سلطنت برداشتیم!....»

۴ پیامد شاخص کودتای ۳ اسفند ۱۲۹۹
در نگاه کلی باید گفت این کودتا، چهار پیامد مهم داشت که عبارتند از اول: از میان بردن نظام مردم‌سالاری برخاسته از انقلاب مشروطیت، دوم: اجرای قرارداد ۱۹۱۹ م به گونه‌ای که پس از کودتا، مخارج استعمار نوین به دولت تجاوزگر بریتانیا تعلق پیدا نکند! سوم: انعقاد قرارداد ۱۹۳۳ م و بهره‌وری از نفت ایران و استفاده از آن به عنوان یک عامل آرام‌کننده سیاسی نه تنها در ایران، بلکه در کل منطقه خلیج‌فارس و خاورمیانه و چهارم: اینکه ایران به سدی سدید، در برابر تهدید منافع انگلستان، در منطقه غربی شبه قاره هند درآید. گذشته از این همه عقبه فکری و فرهنگی کودتا و روشنفکران همکار با آن، بنیان‌های پرقدمت ایرانی- اسلامی در کشورمان را به چالش طلبید. این رویکرد، یکی از مبانی اصلی اجرای کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ ش بود و بر همین اساس، رویه مورد اشاره تا شهریور ۱۳۲۰ ادامه یافت. برخی صاحبنظران گفته‌اند که در ماجرای کودتای رضاشاه و تعویض سلطنت، بدنه روحانیت به این امر رضایت نداد. از مدرس نماینده مجلس گرفته تا حاج مجتهد شیرازی که به مجلس مؤسسان نیامد، اما روشنفکران به تمامی، به انجام آن رضایت دادند. به همین دلیل بود که رضاشاه در تمام دوره دیکتاتوری خویش، بر روحانیت سخت گرفت و با آنان، به شدت عمل برخورد کرد. از طرف دیگر در داخل کشور برخی اقشار جامعه، زمینه را برای روی کارآمدن رضاشاه فراهم ساختند. روزنامه‌نویسانی که با سردارسپه موافق بودند، مانند دشتی و رهنما، در این‌باره به قلم‌زنی و درج مقالات شورانگیز، در روزنامه‌های خود مبادرت کردند. از سوی دیگر، جوانان تجددطلب و روشن‌بینانی که از شرایط کشور و سیطره ناتوانی به تنگ آمده بودند، به نفع برنامه‌های سردارسپه، در میان قشر‌های مختلف جامعه، به فعالیت پرداختند و به زودی حاکمیت سردارسپه و تأثیر آن بر آینده ایران را به مهم‌ترین موضوع روز تبدیل ساختند.

رضاخان و چگونگی بهره‌کشی از مجلس چهارم برای نیل به سلطنت
هنگام وقوع کودتای ۱۲۹۹، انتخابات مجلس چهارم انجام شده بود و پس از آن این مجلس افتتاح شد. در این زمان رضاخان با زیرکی تمام، برای رسیدن به قدرت، ابتدا درصدد جلب حمایت حزب اصلاح‌طلبان که در مقابل سوسیالیست‌ها در مجلس چهارم در اکثریت بودند، برآمد.
کودتای ۱۲۹۹ در نظام قدرت که می‌توانست اندک‌اندک در دست مردم قرار گیرد، خدشه وارد کرد و وضعی را پدید آورد که گویی صاحبان کشور و پدیدآورندگان مشروطه، سهمی در اداره جامعه ندارند و مجلس شورای ملی که در نظام مشروطه، پدیدآورنده و حقانیت‌دهنده قوه‌مجریه بود، به صورت نهادی میان‌تهی، ناتوان و گوش به فرمان قوه‌مجریه درآمد و رضاخان به عنوان فرمانده مطلق‌العنان کشور شد.

مجلس پنجم و تداوم مددرسانی به قزاق!
قدرت یافتن رضاخان، از راه ائتلاف با حزب محافظه‌کار اصلاح‌طلب، در مجلس چهارم آغاز شد که اکثریت مجلس را تشکیل می‌دادند. این ائتلاف، در واقع برای محافظه‌کاران سودمند بود. رضاخان با آنان در تدوین سیاست خارجی کنار آمد و اشرافی را که سیدضیاءالدین طباطبایی زندانی کرده بود، آزاد ساخت. از انتخابات قوام‌السلطنه طرفداری کرد؛ سپهدار را به موفقیت برجسته‌اش، در ایالات ساحل خزر بازگرداند. علمای شیعه را که در پی شورشی ناموفق علیه انگلیس از عراق به ایران آمده بودند، به گرمی پذیرفت و نهایتاً برای جلب کمک امریکایی‌ها، قدم برداشت. هواخواهان رضاشاه، حزب تجدد را تشکیل دادند و در شرایطی که محیط، برای ادامه کار هیچ دولت دیگری مساعد نبود، او نخست‌وزیر شد!
در مجلس پنجم، حزب تجدد با کمک رضاخان و مداخله و تقلب در انتخابات، اکثریت را به دست آورد که غالباً از پشتیبانان پیشین دموکرات‌ها بودند. این حزب از سوی علی‌اکبر داور، عبدالحسین تیمورتاش و سیدمحمد تدین تشکیل یافته بود و فعالان مشروطه از قبیل: تقی‌زاده، بهار، مستوفی‌الممالک، محمدعلی ذکاءالملک (فروغی)، ارباب شاهرخ کیخسرو و دیگران به آن پیوسته بودند.
برنامه جدایی دین از سیاست، ایجاد ارتش منظم و آموزش‌دیده و بروکراسی کارآمد، صنعتی کردن کشور و... از برنامه‌های این حزب بود. جان فوران مجلس پنجم را که در ۱۳۰۳ گشایش یافت، یکی از ارکان مهم دستیابی رضاخان به قدرت می‌داند و می‌گوید: حزب اصلاح‌طلبان، روحانیان و محافظه‌کاران که در مجلس چهارم اکثریت داشت، راه را برای قدرت‌یابی اصلاح‌طلبان جوان و تحصیلکرده غرب و حزب آن‌ها به نام حزب تجدد، هموار ساخت. بدین ترتیب ایران که در آستانه کودتای ۱۲۹۹، آمادگی‌های فراوانی برای تغییرات جدی اجتماعی داشت با نوعی مانع مواجه شد! با این کودتا، مسیر طبیعی تغییرات جامعه، مسدود گردید و به سوی مسیر دلخواه استعمار بین‌المللی و استبداد داخلی، سوق داده شد. این در حالی است که وظیفه انقلاب مشروطیت، توسعه همه‌جانبه اجتماعی بود. مفاد قانون‌اساسی و متمم آن حاکی از عزم جدی انقلاب مشروطیت، برای جبران عقب‌ماندگی طولانی کشور بود، حال آنکه وظیفه اصلی کودتای ۱۲۹۹، ایجاد تغییرات اقتدارگرایانه محدود و سطحی، به مدد اجبار و چماق قلمداد می‌شد.

آغاز یک صعود گام به گام
آنچه در فوق بدان اشارت رفت، موجب شد که رضاشاه در اسفند ۱۲۹۹ ش، با عنوان سردارسپه وارد کابینه شود. در اردیبهشت ۱۳۰۰ ش، با کنار زدن سیدضیاء‌الدین طباطبایی وزارت جنگ را در اختیار گرفت. رضاخان ۹ ماه پس از آن، با انتقال ژاندارمری از وزارت داخله، به وزارت جنگ و گماردن همکاران خود در دیویزیون قزاق به جای افسران سوئدی و انگلیسی و سرکوب شورش‌های موجود در ژاندارمری‌های تبریز و مشهد، قدرت خود را در ارتش مستحکم ساخت. در تبریز، سرگرد لاهوتی را که به جنگ با حکومت برخاسته بود، به کمک قزاق‌ها وادار کرد که به شوروی فرار کند! در مشهد، پس از آنکه کلنل محمدتقی‌خان پسیان که کمیته‌ای انقلابی تشکیل داده بود، در درگیری با طوایف کرد کشته شد، این شهر به تصرف قزاق‌ها درآمد. جنبش جنگل به دست قزاقان سرکوب و سر بریده شده میرزاکوچک‌خان، در تهران به نمایش درآمد و بدین‌گونه، چهار سال بعد ارتش ۴ هزار نفری قزاق و ژاندارمری، توسط رضاخان شکل گرفت که با قدرت بیشتر، همچنان سرکوب مخالفان ادامه یافت!

ایده جمهوری‌خواهی، با منشأ کودتای نظامی!
درست در همان زمان که سردارسپه، تمامی امور لشکری و کشوری را قبضه کرده بود، به پیروی از ترکیه به فکر الغای سلطنت و تأسیس رژیم جمهوری در ایران افتاد! در زمستان ۱۳۰۲ ش، تظاهرات متعددی به نفع استقرار جمهوریت در تهران و شهرستان‌ها صورت گرفت، ولی به زودی با مخالفت شدید شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس و عده‌ای از علما و روحانیون مبرز و رجال سرشناس، سردار سپه مجبور به انصراف گردید و طی اعلامیه‌ای در ۱۲ فروردین ۱۳۰۳، انصراف خود را از تغییر رژیم سلطنتی اعلام داشت. در ۲۵ بهمن ۱۳۰۳، مجلس شورای ملی، مقام فرماندهی کل قوا را از احمدشاه سلب و به سردارسپه تفویض کرد و در آبان ۱۳۰۴، با صحنه‌سازی‌هایی که از چند ماه قبل به عمل آمده بود، خلع قاجاریه را تصویب و حکومت موقت را به رضاخان سردارسپه سپرد. انگلستان، نخستین دولتی بود که حکومت موقتی ایران را به رسمیت شناخت، مشروط بر آنکه تمامی تعهد‌ها و پیمان‌های موجود بین دو کشور را محترم شمرده و در حفظ و تثبیت اوضاع ایران کوشش نماید. به دنبال انگلیس، سایر دولت‌هایی که با ایران روابط سیاسی داشتند نیز رژیم جدید را به رسمیت شناختند و دولت شوروی به منظور ابراز دوستی، نمایندگی خود را در تهران به درجه سفارت کبری ارتقا داد!

تشکیل مجلس مؤسسان، در سایه سرنیزه نظامیان
مجلس مؤسسان که به زور سرنیزه نظامیان و در محیط ترس و ارعاب تشکیل شده بود، برای تعیین تکلیف سلطنت، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ ضمن تفسیر چند اصل از متمم قانون‌اساسی، پادشاهی را به رضاخان سردارسپه تفویض کرد و وی در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵، به نام رضاشاه پهلوی تاج‌گذاری کرد!
بدین ترتیب، هنوز ۲۰ سال از انقلاب مشروطیت نگذشته بود که در اثر ضعف و ترس رجال و سیاستمداران کشور در مقابل رضاخان، یکبار دیگر حکومت مطلقه بر ایران مستولی گردید و مردم از آزادی‌های اساسی محروم شدند. یرواندآبراهامیان می‌گوید: به سلطنت رسیدن رضاشاه، به واسطه ائتلاف آشکار وی با گروه‌های مختلف درون و برون مجلس چهارم و پنجم صورت گرفت!... او این گروه‌ها را شامل چهار حزب سیاسی می‌داند که عبارتند از: محافظه‌کاران حزب اصلاح طلبان، اصلاح‌طلبان حزب تجدد، رادیکال‌های حزب سوسیالیست و انقلابیون فرقه کمونیست.
جان فوران نیز معتقد است ترکیبی از نیرو‌های اجتماعی داخلی و خارجی، رضاخان را در دستیابی به قدرت یاری دادند و از جمله استفاده بهینه رضاخان از گروه‌هایی مثل: حزب محافظه‌کار و برخی روحانیون، دموکرات‌های تحصیلکرده غرب و لیبرال، تجددخواهان ملی گرا و طرفدار حاکمیت قدرت، حزب‌های سوسیالیست و کمونیست و جنبش اتحادیه‌های کارگری بود که در موفقیت او مؤثر واقع گشت. با این همه جان فوران بر این باور است: رضاخان در طول سلطنتش، به حساب یکایک این گروه‌ها رسید! وی همچنین سه منبع اصلی را که رضاخان با اتکای آن‌ها به سلطنت رسید، نیرو‌های مسلح، حزب‌های اکثریت در مجلس پنجم و قدرت‌های بزرگ خارجی می‌شمارد؛ و سرانجام، مروری بر پیامد‌های نهایی کودتا
از پیامد‌های کودتا، می‌توان به تمرکز شدید در ساخت قدرت نام برد که پس از کودتا شدت بیشتری یافت و طی چند سال، به استبداد شدید عمومی مبدل گشت! تا جایی که از سال ۱۳۱۰ ش به بعد، کشورمان عملاً به صورت یک سربازخانه، یا یک زندان بزرگ درآمد! تشکیلات کشوری و لشکری، به طور کامل خدمتگذار رژیم دیکاتوری شدند و به طریقی سازماندهی گردیدند که تنها توسعه اقتدار غیرقانونی دولت و استبداد رضاشاهی را به همراه داشتند. حاصل این استبداد، ممانعت آگاهانه از توسعه، در عصر رضاشاه بود. دموکراسی و عدالت، لازمه توسعه کشور‌های عقبمانده بود که رضاشاه و هیئت حاکمه، با هر دوی این شاخصه‌ها مخالفت ورزیدند! آنان نقش زیادی در تحدید حقوق عمومی، همچون مالکیت و آزادی بیان داشتند و موانع جدی بر سر راه توسعه عمومی کشور ایجاد کردند. در این دوره، امنیت فضایی که باید ضامن حقوق یاد شده باشد، کاهش یافت و آزادی‌خواهی، عدالت‌طلبی و حق‌جویی به شدت سرکوب گردید و انحصارات عظیم دولتی پدید آمد. میراثی که رضاشاه به جای گذاشت، عبارت بود از موانع تشدید یافته در برابر توسعه عمومی کشور، همچون نظام زمینداری، ساختار اقتدارگرایانه دستگاه عظیم دولتی که منبع تغذیه نیرو‌های مخالف آزادی و عدالت بود، تناقضات تحمیلی ناشی از طرح‌های تجددخواهانه کاذب و ساختگی و تفوق پنهان منابع استعمار بر منابع ملی و مواردی از این قبیل. سلطنت رضاشاه موجب شد که نقش دولت و مجلس به حداقل کاهش یابد، زیرا عالی‌ترین مقام تصمیم‌گیرنده کشور، شخص شاه بود. از آن پس، هیچ شخصیت مقتدر و برجسته‌ای به نخست‌وزیری منصوب نشد و این مقام که طبق قانون‌اساسی، اختیار اداره کشور را داشت به مدت شش سال از ۱۳۰۶ تا ۱۳۱۲، به مخبرالسلطنه هدایت تفویض شد! در این دوره، سیاست داخلی و خارجی کشور را عملاً گروه سه گانه تیمورتاش، داور و نصرت‌الدوله، به نام رضاشاه اداره می‌کردند! پس از فروپاشی این گروه و برکناری هدایت نیز تا پایان سلطنت رضاشاه، اشخاص ضعیفی مانند: محمود جم، احمد متین‌دفتری و علی‌منصور به نخست‌وزیری گمارده شدند که همگی در برابر اراده دیکتاتوری رضاشاه، به کلی بی‌اختیار بودند! به گفته مهدی قلی هدایت: «در دوره پهلوی، هیچ‌کس اختیار نداشت! تمام امور، می‌بایست به عرض برسد و آنچه فرمایش می‌رود، رفتار کنند!....» روشنفکران در این دوره انتظار داشتند، رضاشاه کشور را صنعتی سازد و به خط تجدد اندازد تا منافع این طبقه نیز تأمین گردد، اما نه تنها این اتفاق نیفتاد، بلکه افرادی که با شاه مخالفت می‌کردند، هر یک به نوعی کنار گذاشته شدند، یا مورد غضب واقع گردیدند! رضاشاه در دوره زمامداری خویش، اجازه تأسیس حزب و فعالیت گروه‌های سیاسی را نداد و حتی احزابی که از قبل هم مختصر فعالیتی داشتند را سرکوب کرد. شخصیت‌هایی، چون شهید آیت‌الله سیدحسن مدرس که می‌توانست احزاب دینی و ملی واقعی را، در دفاع از حقوق ملت ایران تأسیس کند و در این راه از حمایت مردمی بسیاری نیز برخوردار بود، چنانکه در مبارزه با جمهوریت رضاشاه در دوران پیش از سلطنت او، وی را به زانو درآورده بود، به حاشیه رانده شدند. عاقبت رضاشاه او را تبعید و سپس به قتل رساند!
رضاشاه خود را، تنها حاکم مطلق العنان کشور می‌دانست و وجود احزاب و تعدد آن‌ها را مضر برای حکومت مطلقه خود می‌دید و هرگز حاضر نبود که چنین امتیازی را به جامعه و ملت بدهد. به خصوص آنکه انگلستان هم حامی او بود، نمی‌خواست حزبی در ایران باشد و فقط مایل بود، سازمان فراماسونری در این کشور فعال باشد. چنانکه احزابی هم مثل: آدمیت، انسانیت و از این قبیل که اجازه فعالیت یافتند، از شعبه‌های همان سازمان محسوب می‌شدند. پیش از کودتا و همزمان با مجلس چهارم و پنجم، احزابی که گرایشات قدرت‌طلبانه داشتند، در واقع تنها گروه‌های ذی نفوذ و باشگاه‌های سیاسی، برای کسب یا حفظ قدرت بودند. حزب اصلاح‌طلبان تیمورتاش و نصرت‌الدوله فیروز در مجلس چهارم، غالب فراکسیون‌های مجلس پنجم، حزب ایران‌نو تیمورتاش و احزاب وطن و اراده ملی نیز در عداد همین گروه‌ها قلمداد می‌شدند. در دوران سیطره قزاق، احزابی به سان حزب توده نیز که خارج از اراده حاکمیت شکل می‌گرفتند، سران و اعضای آن، سرنوشتی جز دستگیری، حبس، شکنجه و مرگ در زندان نمی‌یافتند! این در حالی است که پس از شهریور ۱۳۲۰ و اخراج رضاخان، به تمامی از جامعه متنوع و سرکوب‌شده ایرانی، پرده‌برداری و این نکته عیان شد که این کشور، تا چه میزان بر اثر زورمداری قزاق، ناچار از پنهان داشتن هویت واقعی خویش بوده است.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار