در روزهایی که بر ما گذشت، از یک سالگی رحلت حکیم متأله و متفکر ژرفاندیش، زندهیاد آیتالله محمدتقی مصباحیزدی عبور کردیم. «مصباح سالکان»، عنوان اثری است که به همین مناسبت و از سوی ستاد بزرگداشت آن فقید سعید، نشر یافته و جلوههایی از مقامات علمی و عملی وی را بازنمایانده است. در دیباچه این اثر، چنین میخوانیم:
«زندهیاد آیتالله محمدتقی مصباح یزدی در یازدهم بهمن ۱۳۱۳، برابر با هفدهم شوال المکرم ۱۳۵۳، در خانوادهای متدین و اهل یزد به دنیا آمد. او با وجود استعداد فراوان در دوران ابتدایی و به رغم اصرار معلمان برای ورود به مقطع متوسطه، دل در گرو تحصیل علوم دینی سپرد و راه حوزه علمیه یزد را در پیش گرفت و طی چهار سال، مقدمات و سطح را تا رسائل و مکاسب، با موفقیت گذراند. وی در کنار دروس رسمی حوزه، به مطالعه و آشنایی با برخی علوم دیگر مانند: فیزیک، شیمی، فیزیولوژی و زبان فرانسه هم همت گماشت. این طلبه جوان در اواخر سال ۱۳۳۰ برای تکمیل تحصیلات، همراه با خانواده به نجف اشرف رفت، اما پس از شش ماه، به علت مشکلات مالی که برای خانوادهاش ایجاد شد، با وجود مخالفت برخی علما و مدرسان حوزه نجف، مجبور به ترک این شهر و بازگشت به ایران و استقرار در قم شد و با تکمیل دروس سطح، به دروس خارج فقه آیتالله بروجردی و خارج اصول امام خمینی (ره) راه یافت. این روحانی پرتلاش، مدتی پس از هجرت به قم، در درس تفسیر علامه طباطبایی شرکت کرد. مشاهده حالات معنوی علامه و نیز روش تدریس ایشان، او را مجذوب خویش کرد و خود نیز مورد عنایت خاص ایشان قرار گرفت. آیتالله مصباح، درباره آشنایی و رابطه خود با علامه طباطبایی میگوید: از همان ماههای اول ورود به حوزه قم، با آقای طباطبایی آشنا شدیم و خدا هم دل ایشان را نسبت به ما مهربان کرد و با عطوفت به سؤالها و حرفهای ما گوش میکردند. همان ارتباط، مقدمهای شد برای اینکه ما متوجه شدیم ایشان مایههای اخلاقی قوی دارند و شاگرد مرحوم قاضی بودهاند. یک روز با آقای شیخ علی آقا پهلوانی (سعادتپرور) صحبت کردم و تصمیم گرفتیم تا خدمت ایشان برویم و تقاضای یک درس اخلاق بکنیم و ایشان، ما را به عنوان شاگرد اخلاق بپذیرد. معمولاً بعد از درس، از مسجد سلماسی تا مقابل منزلشان، همراهیشان میکردیم. خلاصه، یک روز اظهار نیاز به مباحث معنوی کردیم و گفتیم: شما در نجف بودهاید، به اساتید بزرگی دسترسی داشتهاید.ای کاش قبول میکردید گاهی خدمت شما میرسیدیم و از بیانات شما استفاده میکردیم! خدا خواست و این درخواست ما را ایشان با نگاه مساعدی توجه کردند و گفتند: در فلان ساعت، منزل بیایید! این اولین بار بود که ما به منزل ایشان رفتیم. روز اول، فقط من و آشیخ علی آقای پهلوانی بودیم. بعدها فهمیدیم که قبلاً هم با کسان دیگری چنین ارتباطی بوده و گاهی جلساتی هم داشتهاند. به نظرم، اولین جملههایی که آقای طباطبایی در آن جلسه گفتند، این بود: خواسته شما، از راه درس تأمین نمیشود. این خواسته، برنامه عملی میخواهد. بعد در آن جلسه، یک توصیه عملی به ما کردند.... به مرور رابطه وی با علامه، چنان قوت گرفت که گاه خصوصی از ارشادات اخلاقی و عرفانی آن بزرگوار بهرهمند میشد و علامه نیز نسخههای دستنویس تفسیر خود را پیش از چاپ به وی میداد تا اگر نکتهای برای اصلاح به نظرش میرسد، تذکر دهد...»