مبینا شانلو
شهید وحید ابراهیمی ورکیانی بعد از شهادت برادرش مجید که در عملیات الی بیتالمقدس آسمانی شده بود، عزم جهاد کرد. او به مادرش گفته بود: «تکلیف امروزم دستور امام است!» رفت و در ۲۱ دی ۶۵ در عملیات کربلای۵ به شهادت رسید. اما جهاد در خانهشان ادامه داشت. کمی بعد پدرش حسن ابراهیمی هم راهی شد و در کربلای۸ به شهادت رسید و پیکر سوختهاش کنار دو فرزند شهیدش مجید و وحید ابراهیمی ورکیانی به خاک سپرده شد. به مناسبت سالروز شهادت وحید ابراهیمی ورکیانی پای صحبتهای خواهرش زهرا ابراهیمی ورکیانی نشستیم تا از این شهید برایمان روایت کند.
رزق حلال آهنگر
وحید در ۲۷ خرداد ۴۵ در تهران متولد شد. پدرمان مرد با ایمانی بود که با آهنگری، روزی حلال به خانه میآورد. وحید زیاد اهل درس و مشق نبود، اما همیشه نمراتش عالی بود. مسجد خانه اول وحید بود. از بازی گرفته تا کلاس ژیمناستیک و قرائت قرآن همه وقتش را در مسجد میگذراند. تمام ماه مبارک رمضان هم کفشدار مسجد بود.
برادرم در روزهای مبارزه با رژیم شاهنشاهی چوبدستی به دست میگرفت و به تظاهرات میرفت. اعلامیه پخش میکرد و خیلی کارهای دیگر انجام میداد. بعد از پیروزی انقلاب وقتی پایگاه بسیج در مسجد راه افتاد، حضورش در مسجد و در امور فرهنگی بیشتر شد. از موتور شخصیاش در گشتهای شبانه استفاده میکرد.
شهادت برادر بزرگتر
جنگ که شروع شد، ابتدا برادرم مجید که سه سالی از وحید بزرگتر بود رفت و در عملیات الی بیت المقدس به شهادت رسید. بعد از شهادت مجید دیگر وحید لحظهای به ماندن فکر نمیکرد. ذوق و علاقهاش به جبهه چندین برابر شده بود. میخواست ادامه دهنده راه برادرش باشد. همان سال ۶۱ از طریق پادگان امام حسین (ع) ثبت نام کرد و سال ۶۲ پایش به جبهه باز شد.
آن روز را خوب به یاد دارم. روزی که وحید لباسهایش را پوشید و مقابل مادر ایستاد. پاهایش را به هم کوبید و دستش را کنار گوشش برد. مادر لبخند تلخی زد و با گوشه روسری اشکهایش را پاک کرد. هنوز داغ مجید تازه بود. نمیخواست باور کند وحید هم راهی شده است. پرسید کجا؟ وحید گفت جبهه. با دلخوری گفت پس درس و مشقت چه میشود؟ وحید گفت درس همیشه هست. مادر سکوت کرد و وحید ادامه داد تکلیف امروزم دستور امام است!
مادر جلو رفت و به چشمهای وحید خیره شد. میخواست بگوید نرو. میخواست بگوید بمان و درست را بخوان؛ من دیگر طاقت مصیبت ندارم، اما زبانش نچرخید. فقط دستهایش را دور گردن پسرش انداخت، او را محکم در آغوش گرفت و گفت برو به سلامت! تو که از علی اکبر حسین (ع) قربانش بروم، عزیزتر نیستی. وحید در جبهه به درسش ادامه داد و دیپلمش را گرفت. یک بار هم به افتخار جانبازی نائل شد. نزدیک دو سال حضورش در جبهه امدادگر، تخریبچی و مداح بود.
بابا و کربلای ۸
وقتی وحید روز ۲۱ دی ۱۳۶۵ در عملیات کربلای ۵ به شهادت رسید و خبر شهادتش را به مادر دادند، رو به آسمان کرد و گفت خدایا! راضیام به رضای تو! فقط به من صبر بده! وقتی پیکر وحید را آوردند پدر کنار تابوت ایستاد و گفت راضیام به رضای خدا و شروع به گریه کرد. مادر کیسه نُقل را از زیر چادرش بیرون آورد و همه را روی سر و صورت وحید ریخت و زیر لب گفت عزیز مادر! دامادیت مبارک! بعد از شهادت وحید، پدر هم راهی جبهه شد. کمی بعد در عملیات کربلای۸ او هم به شهادت رسید و پیکرش کنار دو فرزند شهیدش مجید و وحید در بهشت زهرا (س) به خاک سپرده شد.