کد خبر: 1072980
تاریخ انتشار: ۲۸ آذر ۱۴۰۰ - ۲۱:۰۰
گفت‌وگوی «جوان» با برادر شهیدان «مجید و علی‌اکبر جان نثار» از شهدای ترور و دفاع مقدس
خانواده جان نثار چهار برادر داشت. همگی در خط انقلاب فعالیت می‌کردند. بین برادرها، مجید که متولد ۴۱ و نوجوانی پر شور بود، اول از دیگران سعادت شهادت نصیبش شد و ۱۷ مرداد ۱۳۶۰ همزمان با تحرکات منافقین در یکی از خیابان‌های شهر آمل ترور شد و به شهادت رسید. چهار سال بعد، نوبت علی‌اکبر دیگر برادرش بود که ۲۸ بهمن ۱۳۶۴ در فاو و عملیات والفجر ۸ به شهادت برسد. علی‌اکبر زمان شهادتش یک دختر پنج ماهه داشت.
زینب محمودی عالمی

خانواده جان نثار چهار برادر داشت. همگی در خط انقلاب فعالیت می‌کردند. بین برادرها، مجید که متولد ۴۱ و نوجوانی پر شور بود، اول از دیگران سعادت شهادت نصیبش شد و ۱۷ مرداد ۱۳۶۰ همزمان با تحرکات منافقین در یکی از خیابان‌های شهر آمل ترور شد و به شهادت رسید. چهار سال بعد، نوبت علی‌اکبر دیگر برادرش بود که ۲۸ بهمن ۱۳۶۴ در فاو و عملیات والفجر ۸ به شهادت برسد. علی‌اکبر زمان شهادتش یک دختر پنج ماهه داشت. در یادکردی از این دو شهید والامقام با محمد جان نثار، برادر شهیدان همکلام شدیم که ماحصلش را پیش‌رو دارید.

از خانواده‌تان بگویید. چند برادر بودید؟
در خانواده ما تعداد برادر‌ها دو برابر خواهر‌ها بود. دو خواهر و چهار برادر بودیم که با شهادت دو برادرم، تعداد خواهر و برادر‌ها یکی شد! ما اصالتاً اهل خیابان طالب آملی شهر آمل هستیم. من متولد ۱۳۲۸ و فرزند اول هستم. خانواده ما همان زمان شاه هم مذهبی بودند. پدرم قهوه خانه داشت. قبل از انقلاب نامه‌های امام خمینی را از تهران می‌آوردند به من تحویل می‌دادند و پخش می‌کردیم. برادرم علی‌اکبر هم خیلی بچه فعالی بود. ایشان در امامزاده قاسم چاکسر آمل مداحی می‌کرد. در برنامه‌های فرهنگی فعالیت داشت و بعد از انقلاب در روابط عمومی سازمان تبلیغات و شهرداری و نماز جمعه و سپاه هم به صورت فی سبیل الله کار می‌کرد. به خاطر اجرای برنامه و مداحی‌هایش، به او بلبل نماز جمعه آمل می‌گفتند.

آقا مجید زودتر شهید شد یا علی‌اکبر؟
مجید زودتر شهید شد. ایشان در حمله جنگلی‌ها (گروه‌های چپ ضد انقلاب که در جنگل‌های آمل فعالیت می‌کردند) به شهادت رسید. ۱۷ مرداد ۶۰ مجید در خیابان ترور و شهید شد و ۲۸ بهمن ۶۴ هم علی اکبر در عملیات والفجر ۸ شهید شد.

نحوه ترور و شهادت آقا مجید چطور اتفاق افتاد؟
۱۷ مرداد ۶۰ مجید کنار مغازه روی موتور نشسته بود که می‌بیند یک نفر کیف مشکوکی به دست دارد. ایشان شک می‌کند که شاید طرف منافق باشد. اوایل انقلاب ضد انقلاب در شمال کشور خیلی فعالیت دشت؛ بنابراین مجید به بچه‌های کمیته اطلاع می‌دهد و همراه آن‌ها سوار ماشین می‌شوند تا دنبال آن فرد بروند. این را هم اضافه کنم که یکسری از نیرو‌های نفاق دنبال برادرانم علی‌اکبر و مجید بودند. خلاصه آن روز مجید همراه بچه‌های کمیته می‌رود و ماشین‌شان را در جایی پارک می‌کنند. مجید داخل ماشین کمیته نشسته بود که می‌بیند یک عده آدم ناشناس با لباس نظامی عبور می‌کنند. گویا آن‌ها منافق بوده و برای رد گم کنی لباس نظامی به تن کرده بودند. یکی از آن‌ها حرف ناشایستی می‌زند. مجید تعجب می‌کند و می‌گوید از شما بعید است با این لباس چنین حرف‌هایی بزنید! در این حین که سرش را از ماشین بیرون آورده بود منافقین با مسلسل به سمتش تیراندازی می‌کنند و یک گلوله به سرش می‌خورد. برادرم مجید متولد ۱۳۴۱ و آن موقع ۱۹ ساله و دانش‌آموز سال آخر دبیرستان بود.
غائله جنگل‌های آمل و هجوم گروه‌های چپ و کمونیست به شهر آمل همان سال ۶۰ بود، درست است؟
بله، زمان شهادت مجید در ۱۷ مرداد، ضد انقلاب در تدارک بودند تا حمله‌ای به شهر آمل کنند و آنجا را در اختیار بگیرند. عرض کردم که خیلی از گروه‌های ضد انقلاب در شمال فعالیت می‌کردند. چون منطقه جنگلی بود، از پوشش جنگل برای مخفی شدن استفاده می‌کردند. هم در جنگل فعال بودند و هم در خود شهر. در شهر کسی نمی‌دانست فرد مورد نظر منافق است یا شخص عادی. اما بعد که غائله جنگل‌های آمل علنی شد، هرچند در همان وقایع باز هم شهید دادیم، شمشیر‌ها از رو بسته شد و بچه‌های انقلابی راحت‌تر و قاطعانه‌تر توانستند با آن‌ها مقابله کنند. به هرحال غائله جنگل‌های آمل چند ماه پس از شهادت برادرم رخ داد و نهایتاً منافقین شکست سنگینی خوردند.

منافقینی که مجید را ترور کردند شناسایی شدند؟
آن‌ها از شهرستان‌های دیگر به آمل آمده بودند، اما شناسایی و مجازات شدند. آن زمام مرحوم محمد شعبانی فرمانده سپاه بود. خیلی هم خوب عمل می‌کرد. ایشان در قلع و قمع منافقین نقش زیادی داشت. آقای شعبانی با علی‌اکبر رفیق بود. علی‌اکبر همچنین با مرحوم کاظمی دینان نماینده سابق مجلس آمل هم که سال ۶۰ فرمانده سپاه بود، همکاری می‌کرد. منافقین بعد از ششم بهمن ۶۰ قلع و قمع شدند و قدرت سابق را از دست دادند.
علی اکبر از مجید بزرگ‌تر بود؟
بله، علی‌اکبر متولد ۱۳۳۸ و سه سالی از مجید بزرگ‌تر بود. ایشان زمان شهادتش متأهل بود و یک دختر پنج ماهه داشت. برادرم علی اکبر سال ۱۳۶۴ در فاو به شهادت رسید. خیلی از کار‌های فرهنگی و تبلیغاتی را انجام می‌داد. در سپاه و نماز جمعه برای رضای خدا کار می‌کرد و جنب و جوش داشت. مداح هم بود و با آقای یوسفیان امام جمعه فقید آمل همکاری می‌کرد. جزو اولین نفراتی بود که برای ساخت مصلای آمل پیشقدم شد. علی اکبر از اول نوجوانی‌هایش مذهبی بود. با گذشت و مهربان بود. کشاورزی می‌کرد و مدتی هم با سپاه کار کرد، اما بعد استعفا کرد و بیرون فعالیت می‌کرد. به طور کل آدم نترس و شجاعی بود.

مجید خیلی زود به شهادت رسید، اما گویا علی اکبر بار‌ها در جبهه‌ها حضور یافته بود؟
علی‌اکبر زمان شهادتش ۲۶ سال داشت، اما انبوهی از فعالیت‌های انقلابی و رزمندگی در دفتر زندگی‌اش به ثبت رسانده بود. او را بچه‌های عملیات والفجر ۸ خوب می‌شناسند. یک خصوصیت اخلاقی برادرم این بود که همیشه خودش را از دوربین مخفی می‌کرد و اهل تظاهر و ظاهرسازی نبود. در غائله آمل هم علی اکبر نقش تأثیرگذاری داشت. یک‌بار منافقین قصد داشتند در سال ۱۳۶۰ پلیس راه آمل را بگیرند که با رشادت علی اکبر موفق نشدند. اما در همان جریان گلوله‌ای به دست علی‌اکبر اصابت کرد. روز بعد یکی از بچه‌های پلیس راه به من گفت اگر علی اکبر نبود دیشب منافقین پلیس راه را می‌گرفتند. علی اکبر که آمد دیدیم دستش زخمی است. به ما گفت ورق حلبی دستش را بریده است! نمی‌خواست ما را نگران کند و، چون اهل تظاهر هم نبود، عنوان نمی‌کرد که دستش در درگیری مجروح شده است. ما از دوستانش شنیدیم که دستش گلوله خورده است.

مجید در شهر خودتان به شهادت رسید، اما علی اکبر در جبهه‌ها. چطور از شهادت ایشان با خبر شدید؟
پیکر علی‌اکبر ابتدا از فاو به بیمارستان امام رضای آمل منتقل شده بود. سال ۶۴ و مقارن با شهادت برادرم، من تازه خانه خریده بودم. قبل از اینکه برادرم به جبهه برود گفتم علی‌اکبر بیا با هم در این خانه زندگی کنیم. روزی که ایشان شهید شد، پنج‌شنبه بود. همسرم برای زیارت به سوریه رفته بود. همراه خواهرم وسایل را به خانه جدید می‌بردیم که دیدم آقای نیازی، یکی از آشنایانمان، آمد و گویی با من کار داشت. ایشان با یک حالتی به من گفت علی اکبر تیر خورده و مجروح است. حدس زدم موضوع از یک مجروحیت فراتر است. گفتم می‌دانم علی اکبر شهید شده است. او هم دید متوجه شده‌ام، حقیقت را گفت. اینکه می‌گویند داغ برادر کمر آدم را می‌شکند، حقیقت است. زمان شهادت علی اکبر، دخترش پنج ماهه بود. اصلاً چیزی از پدرش به یاد نمی‌آورد. بعد از شهادت علی اکبر به خانمش گفتیم شما ازدواج کنید. وقتی برادرزاده‌ام پنج ساله شد همسر برادرم ازدواج کرد. دختر شهید هم بزرگ شد و الان سر و سامان گرفته است. ما شکر خدا توانستیم تا حدی اعتقاداتمان را حفظ کنیم. من ۵۵ سال است جشن میلاد امام زمان (ع) را در مسجد ابوالفضل و مسجد موسی بن جعفر (ع) برگزار می‌کنم.

سخن پایانی؟
امام خمینی و انقلاب اسلامی در بصیرت جوانان تأثیر زیادی داشت. خانواده مذهبی و دوستان خوب هم تأثیر دارد. علی‌اکبر به بلبل نماز جمعه معروف بود. مرحوم علامه حسن‌زاده اولین امام جمعه آمل بود. سال ۶۰ شهید بهشتی به نماز جمعه شهر ما آمد و بعد آقای یوسفیان امام جمعه شد. علی‌اکبر کنار این بزرگان فعالیت داشت و عکسش کنار مرحوم حجت‌الاسلام یوسفیان امام جمعه فقید آمل در مصلای شهر یادآور فعالیت‌های انقلابی ایشان است. متأسفانه مجید خیلی زود شهید شد و نتوانست مثل علی اکبر فعالیت کند، اما او هم لایق شهادت بود که خدا این سعادت را نصیبش کرد.

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار