کد خبر: 1071270
تاریخ انتشار: ۱۳ آذر ۱۴۰۰ - ۱۴:۳۹
خاطره‌ای از ایستگاه صلواتی در فاو در گفت‌وگوی «جوان» با یک رزمنده دفاع‌مقدس
مطلبی که پیش‌رو دارید، در گفت‌وگوی ما با رضا نعمتی از رزمندگان لشکر ۲۷ حاضر در خط پدافندی فاو تهیه شده است. این شبه جزیره در عملیات والفجر ۸ به تصرف رزمندگان ایرانی درآمد و تقریباً دو سال و دو ماه در تصرف نیرو‌های خودی بود.
علیرضا محمدی

مطلبی که پیش‌رو دارید، در گفت‌وگوی ما با رضا نعمتی از رزمندگان لشکر ۲۷ حاضر در خط پدافندی فاو تهیه شده است. این شبه جزیره در عملیات والفجر ۸ به تصرف رزمندگان ایرانی درآمد و تقریباً دو سال و دو ماه در تصرف نیرو‌های خودی بود.

تابستان کسل کننده فاو
تابستان سال ۱۳۶۶ من به فاو اعزام شدم. آن موقع آنجا خبر خاصی نبود. ما خط پدافندی داشتیم و باید از این شبه جزیره و شهر تخلیه شده فاو در صورت حمله احتمالی دشمن محافظت می‌کردیم. بچه‌ها اسم شهر فاو را عوض کرده بودند و به آن فاطمیه می‌گفتند. تابستان در فاو واقعاً آزاردهنده بود. گرما، رطوبت هوا، پشه‌های ناتمام و... شرایط خاصی را فراهم کرده بودند. از طرف دیگر، چون عموماً خط پدافندی ساکت بود، حوصله‌مان سر می‌رفت. بچه‌های بسیجی عادت به این همه سکون و بیکاری در جبهه‌ها نداشتند و خیلی از بچه‌ها درخواست می‌دادند به جای جنوب به غرب و شمالغرب کشور بروند. چون در جبهه کردستان معمولاً تابستان‌ها ضد انقلاب دست به حمله می‌زدند و هرازگاهی عملیات محدودی آنجا انجام می‌شد ولی تابستان‌های جنوب کشور خصوصاً از اواسط جنگ به بعد، به درد بچه بسیجی‌های پر شور نمی‌خورد!
موش‌های عظیم
یکی از خاطراتی که اغلب رزمنده‌های حاضر در فاو تجربه کردند و از آنجا به یادگار دارند، موش‌های بزرگی بودند که آنجا دیده می‌شدند. بزرگ که چه عرض کنم، باید به آن‌ها لقب عظیم می‌دادیم. بزرگی بعضی از این موش‌ها به گربه‌ها می‌رسید. موش‌های عظیم فاو به انبار آذوقه رزمنده‌ها ضربه می‌زدند و غذا‌ها را حیف و میل می‌کردند. برایشان تله می‌گذاشتیم، یا بعضی از بچه‌ها آن‌ها را با گلوله می‌زدند و می‌کشتند، اما تمامی نداشتند. من شنیدم تعدادی از رزمنده‌ها از اهواز یا شهر‌های اطراف گربه آورده بودند تا موش‌ها را شکار کنند، اما عوض اینکه موش‌ها از گربه‌ها بترسند، برعکس گربه‌ها ترسیده و فرار کرده بودند. یکی از بچه‌ها سر نگهبانی خیلی موش شکار می‌کرد. مسئولمان می‌گفت گلوله بیت‌المال را هدر نده. اما دوستمان می‌گفت این‌ها غذای بیت‌المال را می‌خورند. من وقتی یک موش را با یک گلوله شکار کنم، پول این گلوله خیلی کمتر از غذا‌هایی می‌شود که موش‌ها می‌خورند!
ایستگاه صلواتی
یک‌بار پیرمردی که الان متأسفانه اسمش را یادم رفته از تهران همراه پسرش و چند تا از اقوامش به فاو آمدند تا ایستگاه صلواتی دایر کنند. این شده بود خوراک ما! با بچه‌ها به بهانه‌های مختلف می‌رفتیم ایستگاه صلواتی و تا می‌توانستیم شربت می‌خوردیم. کارشان واقعاً زحمت داشت، چون فراهم کردن شربت خنک در آن شرایط سخت بود. به نظرم بندگان خدا مرتب به آن طرف اروند می‌رفتند و یخ می‌آوردند. هیچ وقت شربتشان گرم نبود. خدا خیرشان بدهد. آن پیرمرد شاید تا الان باید از دنیا رفته باشد. ولی من هنوز هم برایش دعا می‌خوانم. شیرینی شربت‌هایش هنوز زیر زبانم است. از شانس آن بنده خدا‌ها در مقطع حضورشان دشمن منطقه را بمباران کرد. یادم است داخل یکی از سنگر‌های محکمی که عراقی‌ها قبلاً ساخته بودند پناه گرفته بودیم. بمب‌ها به اطراف سنگر می‌خوردند و زمین و زمان را می‌لرزاندند. بچه‌های ایستگاه صلواتی هرچند نظامی نبودند، اما نمی‌ترسیدند. یا حداقل شکایت نمی‌کردند. بعد از بمباران پسر آن پیرمرد با اصرار از او خواست به خانه‌شان برگردند. به نظرم پسر از پدرش بیشتر ترسیده بود وگرنه حاج آقا قصد رفتن نداشت. به هرحال آن‌ها رفتند و باز ما ماندیم و تابستان‌های کسل‌کننده فاو...

نظر شما
جوان آنلاين از انتشار هر گونه پيام حاوي تهمت، افترا، اظهارات غير مرتبط ، فحش، ناسزا و... معذور است
تعداد کارکتر های مجاز ( 200 )
پربازدید ها
پیشنهاد سردبیر
آخرین اخبار